حرف
« أ »آبار الأَثايَه : اَثايَه (به فتح همزه و ياى مفتوح)، مأخوذ از «اَثيتُ بِهِ» و به معناى سعايت و سخن چينى كردن از كسى است. گفته مى شود: اَثا بِهِ، يأثو، و يأثي اِثاوةً و اِثايةً. به همين دليل، عده اى آن را به كسر همزه نقل كرده اند.
امروزه به نام «بِئار الشُفَيّه» خوانده مى شود و عبارت است از چند چاه آب، كه بعضى از آنها هنوز هم آب دارند. حدود 34 كيلومتر با «مُسَيْجيد» (مُنصرف)، واقع در راه مدينه به بدر، فاصله دارد و در فاصله حدود چهار كيلومترىِ راه شوشه منتهى به يمن واقع شده است. گفته اند كه در آبارالأثايه مسجد نبوى وجود داشته است. نقشه اثايه.
آبار السُّقيا : «سُقيا».
آبار على يا «أبيار على» : «حُلَيفه» و «ذوالحُلَيْفَه».آبار المدينة النبويّه : «بئر».
همچنين در باره چاه هايى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از آنها آب نوشيده است، رجوع كنند به واژه «بئر» يا نام هريك از چاهها.آره : كوهى است مشرف بر وادى فُرُع كه روستاهاى فرع، امّ العيال، مضيق، محضه، خضره و فَغْوَه آن را در ميان گرفته اند و حدود دويست كيلومتر با مدينه منوره فاصله دارد. در سيره نبوى از آبادى هاى پيرامون اين كوه نام به ميان آمده است و به همين دليل ما نيز در اين فرهنگ از آن ياد كرديم.
آطام : جمع «اُطم»، نام دژهايى است كه در عصر جاهلى در مدينه وجود داشته اند و تعداد آنها بسيار بوده است. در حديث آمده است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ويران كردن آطام اهل مدينه نهى كرد و فرمود: اينها زيور مدينه هستند. «اُطم».
آفاقى : آفاق جمع «اُفُق» است و به هنگام نسبت، به مفرد آن اُفُقى و يا اَفَقى گفته مى شود، نه آفاقى(5) ، ولى از آنجا كه آفاق براى سرزمين هاى خارج از مكه عَلَم شده است. فقها، ياى نسبت به آخر آن ملحق كرده و به كسى كه از مناطق قبل از ميقات به حج مى آيد، «آفاقى» مى گويند.
چنانكه شهيد ثانى در شرح لمعه، به آفاقى تعبيركرده(7) ولى بعضى ديگر مانند مرحوم صاحب جواهر در برخى موارد، «اُفُقِى» تعبيركرده اند.(8)
آكام : جمع «اَكْمَه» است كه به معناى تلّـِ تشكيل شده از يك قطعه سنگِ بسيار بزرگ و به قولى، محلّى است از نقاط اطرافش بسيار بلندتر و خشن تر، ولى به اندازه تلّـِ سنگِ ياد شده نيست.
در حديث است كه: «كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يُلبّـِي كُلَّما لَقى راكباً أوْ عَلا أَكْمَة»;(10) «پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) هرگاه به سواره اى مى رسيد و يا از اَكْمَه اى بالا مى رفت، تلبيه مى گفت.»
اباطح : (ذات)، «اَطلاح».
اُباغ : وادى اى است در پشت انبار، واقع درراه فرات به شام. منزلگاه هاى اياد بننزار بوده و به آن «عَيْن اُباغ»گفته مى شود.اَبْتَرْ : حيوان دم بريده(11) در حديث است : «فَإِنْ عُرِضَ عَلَيْهِ الْحَجُّ فَاسْتَحْيَا؟ قَالَ: هُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ وَ لِمَ يَسْتَحْيِي؟ وَلَوْ عَلَى حِمَار أَجْدَعَ».(12)
اَبْرق الرَّبَذه : محلّى است كه در زمان ابوبكر نبرد ميان اهل ردّه و ارتش مسلمانان، در آن واقع شد و از منزلگاه هاى بنى ذبيان بود و به تصرف مسلمانان درآمد و از آن پس به قرقگاهى براى اسب هاى مسلمانان تبديل شد. «ربذه».
اَبْرَق العزّاف : جايى است ميان مدينه و ربذه كه با ربذه بيست ميل و به روايتى دوازده ميل فاصله دارد. ابن اسحاق نقل كرده كه خريم بن فاتك اسدى، به عمربن خطاب گفت: مى خواهى بگويم چه وقت اسلام آوردم؟ در جستجوى شتر گمشده خود بودم كه آخرهاى شب به ابرق الغراف رسيدم، با صداى بلند فرياد زدم: از سفيهان اين وادى به عزيز آن پناه مى برم. ناگاه شنيدم كه هاتفى خطاب به من مى گويد:
«اى جوان، به خدا پناه ببر كه صاحب شكوه است و مجد و نعمت و بخشش و آياتى از انفال را بخوان و خداى را به يگانگى ياد كن و بيمى به دل راه مده.»
من از شنيدن اين آواز به شدّت ترسيدم و چون به خود آمدم گفتم:
«اى هاتف، چه مى گويى؟ تو پيك هدايتى يا گمراهى؟ راه هدايت را به ما نشان ده.»
هاتف گفت:
«اين پيامبر خداست كه دارنده خوبى ها و بركت هاست. به خوبى ها و رستگارى فرا مى خواند به روزه و نماز فرمان مى دهد و مردم را از سختى ها و گرفتارى ها مى رهاند.»
در عربستان ابرق هاى زيادى وجود دارد. اَبْرَق در لغت به معناى محلّ مرتفع از سنگ و گِل و ريگ است. وجه تسميه ابرق الغراف بدين نام، آن است كه عرب ها در اين محل غريف (سر و صدا و هياهوى) جنّ مى شنيده اند.
اَبْطَح : (به فتح اول و سكون باء و فتح طاء)، به معناى هر سيلگاهى است كه در آن شن و سنگريزه باشد. ابطح و بطحاء، همچنين به معناى شن و سنگريزه گسترده بر روى زمين آمده است.
ابطح به مكه و منا، هر دو، نسبت داده مى شود; زيرا فاصله ابطح با اين دو جا، يكى است و شايد به منا نزديك تر باشد. ياقوت مى نويسد: ابطح همان مُحَصَّب يا خَيْف بنى كنانه است.
ابو رافع كه عهده دار حمل بار و بنه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، مى گويد: پيامبر به مندستور نداد كه در ابطح باراندازم اما من خيمه حضرت را برپا كردم و ايشان هم در آنجا فرود آمدند.
در حال حاضر، ابطح جزو مكه است.
اُبْلى : (به ضم اول و سكون باء)، بر وزن «حُبْلى». به روايت زهرى: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)گروهى را به جانب سرزمين بنى سليمفرستاد كه آن هنگام در بئر معونه، واقع در جُرف (پهنه كوه صاف و هموار. آبكنه رود) ميان ارحضيّه و قُرّان قرار داشت.
بلادى مى گويد: اُبلى كه هنوز هم معروف است، رشته كوه سياهرنگى است واقع در شمال غرب «المهد» و از طرف غرب به حرّه حجاز وصل مى شود.
اُبْنى : (به ضمّ اول و سكون باء و فتح نون و الف مقصور)، بر وزن «حُبْلى». روايت شده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به اُسامه دستور داد: «صبحگاهان بر اُبنى بتاز و آن را آتش بزن». بعضى گفته اند: اُبنى جايى است در ناحيه بلقاى شام و به قولى: مكانى است ميان فلسطين و بلقاء. گفته اند: ابنى همان جايى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)زيد پدر اسامه را بههمراه جعفربن ابى طالب و عبدالله بن رواحه بدانجا اعزام كرد و هر سه نفردر مؤته، جزء سرزمين بلقاء، بهشهادت رسيدند. بنابراين، جايگاه فعلىابنى در شرق اردن، نزديك مؤته،مى باشد. «مؤته».
در فلسطين روستايى ساحلى وجود دارد كه به آن «يبنه» يا «يُبنى» مى گويند. آيا اين روستا همان اُبنى است؟
اَبواط : «بواط».
اَبواء : وادى اى است در حجاز كه در آن چاه هاى فراوان و مزارعِ آبادى وجود دارد.قسمت هاى مزروعى آن امروزه به نام «خُرَيبه» مصغّر «خَربه» (خرابه و ويرانه) خوانده مى شود و در فاصله بيست و هشت كيلومترى شرق شهر «مستوره» واقع است. مسافت اَبواء تا «رابغ» چهل و سه كيلومتر مى باشد. گفته مى شود كه آرامگاه آمنه، مادر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ، در ابواء است. نخستينغزوه پيامبر(صلى الله عليه وآله) غزوه ابواء بود كه دوازده ماه پس از ورود آن حضرت به مدينه، با بنى ضَمْره و بنى بكر بن عبد مناة بن كنانه به وقوع پيوست.
اَبو دُبّ (شِعب) : يكى از دره هاىحَجون در مكه است كه در حديثاز آن ياد شده است.
ابو رغال : «قبر».
ابو زرائب : وادى اى است در راه غزوهتبوك .ابو قُبيس : كوهى است كه از جانب مشرق به كعبه مكرّمه مشرف است و فراز آن امروزه پوشيده از ساختمان مى باشد. ابوقبيس يكى از دو كوه مكه را تشكيل مى دهد.
نقل شده است كه از ابوحنيفه ـ بنيانگذار مذهب حنفى ـ سؤال شد: اگر مردى با ضربه سنگ مردى را بكشد، آيا قصاص مى شود؟ گفت: نه. حتى اگر «به ابو قبيس» بر او بزند.
بعضى مى پندارند ابوحنيفه در اين مورد دچار لحن يا خطاى اعرابى شده است; زيرا مى بايست بگويد: «بِأبى». اما در توجيه سخن او گفته اند: استعمال اسماء خمسه; مانند اسم مقصور، كه همواره با الف مى آيد، يكى از لغات و گويش هاى عرب است كه اِعراب آن تقديرى است.
مطلب ديگرى كه بيان آن خالى از لطف نيست، اين است كه گفته اند: كسىكه بر بالاى ابوقبيس بايستد «طائف» را مى بيند. بديهى است كه مراد از «طائف» در اين جا شهر طائف نيست; چراكه چنين چيزى غيرممكن است، بلكه مقصود از آن طواف كننده برگِرد كعبه است.
اَبْيَن : (به فتح همزه و سكوه باء و فتح ياء)، روستايى است در يمن از نواحى عَدَن.
اَتَمَه : (به فتح همزه و تاء و ميم)، يكى از وادى هاى نقيع است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)آن را قرقگاه قرار داد. بلادى مى گويد: امروزه به نام «يَتَمه» خوانده مى شود و روستايى است آباد، واقع در راه ميان مدينه و مكّه (همان راه هجرت) و هشتاد و پنج كيلومتر با مدينه فاصله دارد.
اَثافى البُرْمه : اَثافى، جمع «اُثْفيَّه»، عبارت از سه سنگى است كه زير ديگ قرار مى گيرد. «بُرْمه» ديگ. مقصود از «اثافى البرمة» در اين جا، آن سه سنگى است كه وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به جنگ «العُشَيْره» مى رفت، در بطحاء، ابن ازهر در زير ديگى قرار داد كه غذاى آن حضرت را در آن پختند. «بطحاء ابن اَزهر».
اُثال : (به ضمّ همزه)، ياقوت مى نويسد: اثال نام وادى اى است كه سيل آن به وادى ستاره مى ريزد و همان است كه به نام قُديد شهرت دارد و در وادى خَيْمَتَى امّ معبد جريان مى يابد... به همين دليل از آن نام بردم.
اُثايه : (به ضمّ همزه و فتح و كسر آن روايت شده است)، در راه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به مكه كه با احرام رهسپار آنجا شد، از اين اسم ياد شده است... از اثايه به نام هاى آبارالاثايه و «شرف الاثايه» ياد مى شود... و امروزه ميان مسافران و بوميان به نام «شُفيّه»، مصغّر «شفه» معروف است. بلادى محل آن را در سى و چهار كيلومترى بعد از مسيجيد (منصرف) تعيين كرده است. مسيجيد در راه شوسه مدينه به بدر قرار دارد. نقشه رويثه و اثايه.
اَثَبه : (به فتح همزه و ثاء)، سرزمينى است در نقيع، كه به نام غدير يا آب گيرى در آن، يعنى «غديرالاثبه»، خوانده مى شود.
اَثرب : تعبير ديگرى است از «يثرب».
اُثَيْل : مصغّر «اَثْل». پيشينيان محل آن ربين بدر و وادى الصفراء تعيين كرده اند; اين در حالى است كه بدرجزء وادى الصفراء مى باشد. بنابراين،ممكن است مقصودشان قريه «صفراء»باشد كه امروزه به نام «واسطه» معروفاست و در بين راه مدينه و بدر جاى دارد.از «اُثَيل» در شعر قُتَيْله دختر نَضربن حارث كلده نام برده شده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگام بازگشت از بدر نضر را به قتل رساند و دختر او شعرى در رثاى پدرش و مدح پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سرود كه بيت نخست آن اين است: