كعبه : بيت الله الحرام.
كعبه : بنايى است مكعب كه به هميندليل به اسم ناميده شده است. ارتفاع آن 15 متر و طول هريك از دو ضلع سمت ناودان و نيز ضلع مقابل آن 10/10 متر و طول هريك از دو ضلعديگر 12 متر مى باشد.و در قرآن كريم، در سوره مائده، در آيات 95 و 97 به همين نام از آن ياد شده است.
ياقوت مى نويسد: از اين رو «كعبه» ناميده شد كه به شكل مكعب است و يا داراى بناى مرتفع مى باشد.
دو دليل ديگر براى علت نامگذارى آن مطرح شده كه طريحى با تعبير «قيل» به ضعف آن دو اشاره مى كند:
1 . به هرچيز مرتفع و بلندى كعب گفته مى شود و به واسطه ارتفاع كعبه از سطح مسجد به آن كعبه گفته شده است.
2 . به واسطه قرار گرفتن كعبه در وسط زمين، اين نام بر آن نهاده شد.
نام ديگر كعبه، بكَّه است چنانكه ابن سنان مى گويد: از امام صادق(عليه السلام)پرسيدم، چرا كعبه، بكَّه ناميده شد؟ فرمود : «لِبُكاءِ النّاسِ حَوْلَه»;(345) «براى آنكه مردم در اطراف كعبه بكا (گريه) مى كنند.»
كَفْته : (به فتح اول و سكون دوم)، به گفته بكرى نامى براى بقيع الغرقد، قبرستان مدينه است. او مى گويد: اين نام برگرفته از اين آيه شريف مى باشد: { ...أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ كِفات} .
كفْتَه : از نام هاى بقيع است.(346)
كفّين (ذو الكفّين) : تثنيه «كفّ» است، به معناى كف. طفيل بن عمرو دوسى چنين سروده است:
يا ذا الكفين لست من مباركا
ميلادنا أقدم من ميلادكا
ميلادنا أقدم من ميلادكا
ميلادنا أقدم من ميلادكا
طفيل از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اجازه خواست ذو الكفين را، كه بتى در سرزمين زهران بود آتش بزند و پيامبر خدا به او اجازه داد و طفيل آن بت را به آتش كشيد.
كُلاب : (يوم الكلاب)، كلاب واديى است كه در جاهليت دو جنگ در محلّ آن بهوقوع پيوست; يكى معروف به كلاب اول و ديگرى معروف به كلاب دوم. در جنگ كلاب دوم بود كه عبد يغوث بن وقاصِ شاعر كشته شد. وى در حين اسارت قصيده مشهورى سرود كه دو بيت آن چنين است:
أيا راكباً إمّا عرضت فبلّغَن
و تضحك مني شيخة عبشميّة
كأن لم تَرَىْ قبلي أسيراً يمانيا
نداماى من نجران اَلا تلاقيا
كأن لم تَرَىْ قبلي أسيراً يمانيا
كأن لم تَرَىْ قبلي أسيراً يمانيا
كِلاب بن رَبيعه : قبيله اى است عدنانى كه در «حمى ضَريّه» يا همان حمى كليب و حمى الربذه، واقع در اطراف مدينة النبى و فدك زندگى مى كرده اند.
كَلاّء : (به فتح كاف و تشديد لام)، مكانى است در بصره كه طلحة بن عبيدالله در آنجا مدفون است.
كليد دارى : از سمت هايى است كه بعضى از خاندان عرب آن را به عهده داشتند.
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) پيش از هجرت با عثمان بن طلحه كه كليد كعبه را در دست داشت برخورد كرد و او را دعوت بهاسلام كرد و به او فرمود : «لَعَلَّكَ ستَرى هذَا المِفْتاحَ بِيَدي يَوماً أَضَعُهُ حَيْثُ شِئْتُ»;(347) «شايد تو به زودى اين كليد را در دست من ببينى كه هرجا بخواهم بگذارم»، عثمان گفت : در آن روز قريش نابود و ذليل خواهند شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : بلكه قريش زندگى و عزّت مى يابد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از فتح مكه كليد كعبه را از عثمان خواست، مادر وى كليد را نزد حضرت فرستاد.
عثمان مى گويد : پس از فتح مكه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرا خواست و اين گفتگو را به من خاطر نشان كرد، من به نبوّت آن حضرت گواهى دادم و پيامبر(صلى الله عليه وآله) كليد كعبه را به من داد و فرمود: آن را به عنوان امانت الهى بگير پس از عثمان، چون وى فرزندى نداشت، اين سمت به پسر عمويش شيبة بن عثمان رسيد.(348) و اين سمت در ميان فرزندان شيبه كه به«بنى شيبه» معروف شدند، باقى ماند و كليد كعبه همچنان در اين خانواده به طور موروثى قرار دارد.(349)
كُلَيَّه : (به ضمّ اول و فتح دوم و تشديد ياء)، ظاهراً مصغّر «كُلْيه» است و منزلگاهى است ميان مكه و مدينه، يا واديى نزديك جحفه.
كَمْلى : (به فتح اول و سكون دوم و فتح لام)، نام چاه ذروان است; جادويى كه لبيدبن اعصم يهودى آن را نوشته بود تا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را سحر نمايد، در آن چاه دفن شده بود. بئر ذروان.
كُواكب : (به ضم كاف و گاهى هم به فتح آمده است)، كوهى است ميان مدينه و تبوك كه در نزديكى آن مسجدى نبوى وجود دارد.
كوثر : كوهى است ميان مدينه و شام... و نيز نهرى است در بهشت كه آيه شريفه } إنّا أعْطَيناكَ الكَوْثَر} اشاره به آن دارد.
كَوْثى : از اسامى مكه مكرمه است.(350)
كوكب : كوهى است در سرزمين بنى حارث بن كعب. در حديث آمده است كه زنى نزد عمربن خطاب آمد و گفت: «حيّاكم الله قوماً تحيّة السلام، إنّى امرأة جحيمر طهملة، اَقبلتُ من كهران و كوكب».
كَوْم شريك : ابو داود در كتاب «الوضوء» آورده است كه مسلمة بن مخلد، رويفع ابن ثابت انصارى را به كارگزارى اسفل الأرض منصوب كرد و ما همراه او از كَوْم شريك به جانب علقمى حركت كرديم. بكرى مى نويسد: كوم شريك جايى است در اسفل الأرض و اسفل الأرض شامل كوره اسكندريه، قلزم، طور، ايله و اطراف آن مى شود.
كَهْف : در سوره كهف از اين مكان اسم برده شده است. ياقوت مى نويسد: نزديك بلقاء واقع در اطراف شام جايى است كه به آن «رقيم» مى گويند و به عقيده برخى، اصحاب كهف در آنجا بوده اند. ياقوت مى افزايد: اما حقيقت آن است كه اين عده در سرزمين روم بوده اند. بنا به قولى:رقيم لوحى بوده كه اخبار اصحاب كهف در آن نوشته شده است. وى سپس مى نويسد: در سرزمين بلقاء جايى استكه معتقدند همان كهف است و رقيم نزديك عمّان قرار دارد. گفته اند عمّان همان شهر دقيانوس است.
پژوهشگران در اردن مى گويند: در بيرون عمان كهف يا غارى است كه محلّ اصحاب كهف بوده و شهر باستانى اردنى «البتراء» همان رقيم مى باشد. اين بدان معناست كه اصحاب كهف با اصحاب رقيم فرق مى كنند.
كهف بنى حرام : «مساجد، مسجد كهف بنى حرام».
كَيْدمه : (به فتح اول)، ملكى است در مدينه كه داراى باغ هاى خرماست.
عبدالرحمان بن عوف آن را براى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) وصيت كرد. كيدمه از اموال و املاك بنى نضير بوده است.
« ل »
لابَتان : تثنيه «لابة» است، به معناى حرَّه يا سنگستان سياه رنگ و جمع آن «لاب» مى باشد. در حديث آمده است كه: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان دو لابه را حرم قرار داد»; يعنى مدينه را، زيرا مدينه ميان دو حرّه يا سنگستان جاى گرفته است. «لابه» در لغت به معناى زمين پوشيده از سنگ هاى سياه است. مردم مدينه هنوز هم «لابتان» را مى شناسند. يكى از آن دو «حرّة واقم» است كه آن را حرّه شرقى مى نامند و در شرق مدينه، از طرف جاده فرودگاه، واقع است و ديگرى «حرّة الوبره» كه آن را حرّه غربى مى نامند... اما اكنون چيزى به نام حرّه يا سنگستان ديده نمى شود، بلكه آنچه ديده مى شود خانه است و ساختمان و كوچه ها و خيابان هاى آسفالت.لات : بتى بوده در طائف كه آن را مانند كعبه تعظيم و احترام مى كردند. اين بت در محل غرب مسجد ابن عباس و نزديك آن قرار داشته است.
لافِت : جزيره اى است در درياى عُمان، واقع در ميان عمان و هَجَر. اين همان جزيره بنى كاوان است كه عثمان بن ابى العاص ثقفى در زمان خلافت عمربن خطاب آن را فتح كرد.
لَحْيا جَمَل :(به فتح لام و سكون حاء)، لحيا تثنيه «لَحْى» است، به معناى دو استخوان فكّ، و جمل به معناى شتر است. در حديث آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)(در مسير حج) در «لَحْى جمل» حجامت كرد و آن، جايى است ميان مكه و مدينه; همان عقبه جحفه است كه در هفت ميلى سقيا قرار دارد.
لِحيان : قبيله اى عدنانى است كه در مناطقى چون رخمه، هُزوم، اَلبان و عُران مى زيستند. همين قبيله بود كه باعث وقوع غزوه رجيع يا غزوه بنى لحيان شد. اينان هذلى هستند و هنوز هم در حومه هاى مكه، ميان مكه و مرّالظهران سكونت دارند. «قبايل عرب در دوره پيامبر».
لَخْم : قبيله اى قحطانى است كه از جمله سكونت گاه هاى آنان در روزگار جاهليت رفح و فلسطين بوده و شاهان عراق نيز از همين قبيله بوده اند «نقشه قبايل عرب».
لُدّ : (به ضمّ لام و تشديد دال)، شهرى است در فلسطين كه مى گويند عيسى(عليه السلام) در دروازه آن به دجّال مى رسد و او را مى كشد.
لَعْلَع : درتعيين محل آن، اختلاف است; بعضى گفته اند: آبگاهى بوده در ديار بكر، در اطراف موصل عراق و بعضى ديگر گفته اند: آبى بوده در باديه... اقوال ديگرى هم گفته شده است.
لِفْت: (به كسر لام و فتح نيز روايت شده است)، گردنه اى است مشرف بر شمال خليص كه جاده از آن مى گذرد و ميان خليص و قديد واقع شده است. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در سفر هجرتِ خود، از اين گردنه عبور كرد. امروزه به نام الفيت خوانده مى شود. از سال ها پيش اين گردنه متروك شده و ديگر كسى از آنجا عبور نمى كند.
لِقت : (به كسر لام و سكون قاف و فاء)، واديى است از ريزابه هاى وادى فرع كه از كرانه شمالى اين وادى، قبل از تلاقى گاه فرع و قاحه، به آن مى ريزد.
ليط : (به كسر لام و سكون ياء)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در روز فتح مكه به خالدبن وليد دستور داد كه از ليط وارد منطقه پايين مكه شود. ممكن است ليط همان دشتى باشد كه سيل وادى طوى به آنجا منتهى مى شود و امروزه به نام تنضباوى خوانده مى شود و به يكى از محله هاى مكه تبديل شده است.
لَيْلَةُ الْحَصْبَه : به شب چهاردهم ذى حجه گفته مى شود.(351)
لَيْلَةُ النَّضْر : نام شبى است كه روز آن، حجاج از منا به مكه باز مى گردند.(352)
لِيَّه : (به كسر لام، تشديد و فتح ياء)، ازنواحى طائف است. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)هنگام بازگشت از حنين، به قصد طائف از آنجا عبور كرد. ليّه يكى ازوادى هاى بزرگ مدينه و داراى آبو مزارع فراوان است. از سراة، واقعدر جنوب غربىِ طائف، جارى مى شود و با گذر از فاصله پانزده كيلومترىجنوب طائف به سمت شرق پيشمى رود.