فرهنگ اعلام جغرافیایی ـ تاریخی در حدیث و سیره پیامبر (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ اعلام جغرافیایی ـ تاریخی در حدیث و سیره پیامبر (ص) - نسخه متنی

محمدمحمدحسن شراب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غار : به معناى درخت برگ بو و نيز به معناى حفره و شكاف در كوه است. در سيره از «غار حِرا» و نيز از «غار جبل ثور» ياد شده كه هر دو در مكّه هستند و پيشتر درباره آنها توضيح داديم.

غَبراء : در لغت به معناى زمين و خاك سرخ رنگ است. غبراء: دهكده اى است از دهكده هاى يمامه كه بنوحارث بن مسلمة بن عبيد در آن سكونت داشتند. اين دهكده در ايام مسيلمه كذّاب تن به صلح خالدبن وليد نداد.

غُبَيْب : (به ضمّ غين)، مصغّر «غبّ» است، به معناى آب دادن شتر به صورت يك روز در ميان. غبيب نام جايى است در بطن وادى رانوناء. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)نخستين نماز جمعه مدينه را در همين مكان برگزار كرد و مسجد آدينه در آنجا ساخته شد. «وادى رانوناء».

غِثْريانَه : درّه اى است بزرگ كه ميان «اُمُّ سَلَم» (ذى سَلَم) و «تِعِهّن» قرار دارد و سيلاب آن از جانب راست در تعهّن مى ريزد.

اين همان درّه اى است كه در مسير هجرت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) قرار داشته و ابن هشام از آن به «عِثْيانه» ياد كرده است.(307)

غَدره : (به فتح اول و كسر دوم)، جايى است در حجاز. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از اين مكان عبور كرد و چون از نام «غدره» خوشش نيامد، آن را به «خَضِر» تغيير داد; زيرا غدْره به معناى تاريك و سياه است. عرب ها مى گويند: «ليلة غدِره» يعنى شب تاريك و ظلمانى.

غدير الأشطاط : روبه روى حديبيه است. «اشطاط».

غدير خُمّ : اين كلمه در اصل مأخوذ از «غادَرَ الشىء» است به معناى آن چيز يا آنجا را ترك كرد. غدير فعيل است به معناى مفعول; يعنى متروك و رها شده. هر آبى كه از آب باران در آبگيرى (كوچك يا بزرگ) متروك و باقى بماند به آن «غدير» مى گويند.

غدير خُمّ: جايى است ميان مكه و مدينه در شرق جُحفه. امروزه به نام «الغربه» معروف مى باشد. «خمّ».

چنانكه در منابع اهل سنت و شيعه آمده است پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در بازگشت از حج در غدير خم توقف كرد و در ميان حج گزارانِ همراه خود، كه شمار آنها را تا بيش از 124 هزار نفر هم گفته اند(308) خطبه اى ايراد كرد و در آن امير مؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) را به ترتيبى كه در كتب مربوط آمده است، به ولايت منصوب كرد و به همين مناسبت آيه شريفه: { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً... }نازل شد.

«در سه مايلى منطقه جُحفه، جايى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) على بن ابى طالب(عليه السلام)ربه امامت منصوب كرد. مسجدى با نام «مسجد غدير» است كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) از اين مسجد ياد شده و به نماز گزاردن در آن توصيه شده است.

حسّان بن جمّال مى گويد : امام صادق(عليه السلام) را از مدينه به مكه مى بردم، هنگامى كه به مسجد غدير رسيديم، به سمت چپ مسجد نگريست و فرمود :

«ذَاكَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)حَيْثُ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».

«اينجا قدمگاه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) است، آنگاه كه فرمود : «هركس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا! دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد...»

و در روايت ديگر امام كاظم(عليه السلام) به عبدالرحمان بن حجاج مى فرمايد : «صَلِّ فِيهِ فَإِنَّ فِيهِ فَضْلاً وَ قَدْ كَانَ أَبِي يَأْمُرُ بِذَلِكَ...»;(311) «در آن مسجد نمازبگزار كه از فضيلت فراوانى برخوردار است و پدرم به آن توصيه مى كرد.

غُراب : در لغت به معناى كلاغ است. در خبر غزوه بنى لحيان (رجيع) و نيز در حديث شريف، از اين نامِ خاص، ياد شده و آن كوه سياه رنگى است در غرب مدينه كه راه شام از آن مى گذرد و قبلاً راه آهن نيز از آن عبور مى كرد. امروزه به اين كوه «حَبَشى» مى گويند; چون رنگ آن سياه است، اين نام را روى آن گذاشته اند. كوه غراب هفت كيلومتر با مركز مدينه فاصله دارد. به آن «غرابات» (به صيغه جمع) نيز مى گويند. در حديث آمده است كه: «چون به غرابات رسيديم، نگاهى به احد كرد و...».

سمهودى مى گويد: امروزه به آن «غُريبات» (به صيغه تصغير) مى گويند. «نقشه مدينه منوره».

غُرابه : كوه هاى سياه رنگ هستند و به دليل داشتن رنگ سياه، به اين نام خوانده شده اند. ياقوت مى نويسد: از جمله جاهايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تيول مجّاعة بن مداره داد: غوره و غرابه و حُبَل بود كه اين آخرى در نواحى يمامه است.

غُران : (به ضمّ اول و تخفيف دوم)، بر وزن «غُراب». در خبر غزوه بنى لحيان يا همان «رجيع» از اين وادى ياد شده است. ابن اسحاق مى نويسد: غُران واديى است ميان «امج» و «عُسفان» و منازل بنى لحيان در آنجا قرار داشته است.

«امج» اكنون «خُليص» معروف است و راه مكه به مدينه در هشتاد و هفت كيلومترى بعد از گردنه غزال به سمت غران پايين مى رود. «نقشه مابين طائف و رابغ».

غرز النقيع : «نقيع».

غَرْس (بئر غرس) : غَرس در لغت به معناى قلمه درخت يا نهالى است كه در زمين مى نشانند تا برويد. چاه غرس كه در احاديث نبوى از آن ياد شده، در قبا بوده است. نيز «بئر».

غرقد : (بقيع الغرقد)، غرقد در لغت به معناى گياه ديوخار است. نام بقيع الغرقد، قبرستان عمومى مدينه، از همين معنا گرفته شده است.

غُرور : (به ضمّ اول)، گردنه اى است در يمامه. از همين گردنه بود كه خالدبن وليد بر مسيلمه كذّاب تاخت.

غُرَّه : (به ضمّ اول و تشديد دوم)، به گفته ياقوت، دژى بوده در مدينه متعلّق به بنى عمرو بن عوف. كه مناره مسجد قبا در محلّ آن ساخته شد.

غزّات : همان غزّه است.

غَزال : به معناى آهوى نر است و همان گردنه عسفان مى باشد كه از شمال مشرف بر عسفان است. اين گردنه در 85 كيلومترى شمال مكه قرار دارد.

غَزَّه : شهرى كنعانى عربى است و يكى از قديمى ترين شهرهاى دنيا مى باشد.

ياقوت مى گويد: غزّه برگرفته از «غَزّ فلان بفلان و اغتزّ به» است; يعنى فلانى را از ميان ياران خود برگزيد و او را از ياران خاص خود قرار داد. دباغ مى گويد: به احتمال زياد، به معناى «قوىّ»، «مخازن»، «گنجينه ها» و «آنچه اندوخته مى شود» است. در حديث آمده: «شما را به دو عروس: غزّه و عسقلان مژده مى دهم». اين شهر در زمان خلافت ابوبكر به دست عمرو بنعاص فتح شد. «هاشم»بن عبد مناف كه براى تجارت به غزّه رفته بود، در همين شهر از دنيا رفت. شافعى نيز در غزه به دنيا آمده است.

غَضْبان : (قصر غضبان)، جايى بوده در حومه بصره. نقل شده است انس بن مالك دعا كرد كه خداوند براى باغى كه داشت باران بفرستد و باران آمد و به «قصر غضبان» نرسيد. مقصود اين است كه خداوند دعاى اين صحابى را مستجاب كرد و فقط بر باغ او باران فرستاد.

غَضَوين : (ذوغضوين)، تثنيه «غضا» است. در حديث هجرت اين نام برده شده است. ابن اسحاق مى گويد: سپس بلدِ راه، آن دو (پيامبر و ابوبكر) را از بطن مرجح در ذو الغضوين برد.

بعضى آن را «عَصَوان» گفته اند كه تثنيه «عصا» است و به يكى از آنها «عصا اليمنى» مى گويند و به ديگرى «عصااليسرى». در آبراهه اند كه بعد از پيوستن به يكديگر دو وادى مجاج، يكى از ريزابه هاى وادى فرع مى ريزند.

غَطَغان : قبيله اى عدنانى است كه در آن قسمت از سرزمين نجد كه بعد از وادى القرى و كوه طىء است،مى زيستند; از جمله ديار غطفان است: ذو اُرل و هباءة. و از كوه هاى ايشان است: ضرغد. و از وادى هاى آنهاست: «رُمّه». اين قبيله در زمان جاهليت بت عُزّى را مى پرستيدند.

غِفار : قبيله اى عربى است كه در اطراف مكه به سر مى بردند. از قنات هاى اين قبيله است: «بدر»; و از وادى هاى آنهاست: «ودّان»; و از جمله ديار ايشان است: وادى صفرا واقع در ميان مكه و مدينه.

غِماد : (به كسر اول و بعضى هم به ضمّ آن گفته اند)، راجع به اين كلمه، پيشتر در ذيل عنوان «برك» توضيح داده ايم. به اين عنوان در حرف باء رجوع شود.

ياقوت مى گويد: مى تواند جمع «غِمْد» باشد كه به معناى غلاف شمشير است، اما در ميان اسامى امكنه، معنايى ندارد. بنابراين، بايد مأخوذ از «غمدتِ الرَّكيّةُ» باشد; يعنى آب چاه زياد شد.

غُمْدان : (به ضمّ اول)، دژ يا ارگى بوده در يمن، واقع در نزديك صنعا كه ارياط حبشى آن را ويران كرد.

غَمْر مرزوق : در «انساب الأشراف» بلاذرى به همين صورت آمده، اما آن را در اعلام اماكن نيافتم. در «معجم البلدان» از جايى به نام «غَمره» ياد كرده و گفته است كه غمره از توابع مدينه است در راه نجد. اما بلاذرى مى گويد: دو شب راه با «فَيْد» فاصله دارد ( فَيْد). آنچه در انساب الأشراف آمده، احتمالاً يا تحريف است و يا مركب از سه كلمه «غمر + مرّ + زوق».

در طبقات، از اعزام سريّه عُكّاشة بن محصن به سوى غَمْر، غمر مرزوق، سخن به ميان آمده و گفته است: غمر قناتى است متعلق به بنى اسد كه فاصله آن تا «فَيْد»، راه اول به مدينه، دو شب راه است.

غَمْره : (به فتح اول و سكون دوم)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)عكاشة بن محصن را به جنگ غمره فرستاد. غمره يكى از منازل و بار اندازهاى قديمى حجّاج عراقى بوده، در كرانه شرقى وادى عقيق(طائف) كه هنگام عبورازبين عُشَيره و مسلح، در شش منزلى شمال شرقى مكه، در آنجا اتراق مى كرده اند. مقصود عقيق عُشَيره است. نقشه راه ها.

غُمُوص : (به ضمّ اول و دوم)، دژ ابو الحقيق بوده در خيبر. در همين دژ بود كه صفيه دختر حُيىّ، كه بعداً در زمره همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) درآمد، اسير شد. ظاهراً غموص تحريف شده «قموص» است.

غُمير : بر وزن «حسين» و مصغّر «غمر» است، به معناى آب فراوان. ياقوت مى گويد: غُمير جايى است ميان ذات عرق و بستان و دو ميل قبل از آن، قبر ابورغال قرار دارد. بستان در بالاى نخله شامى واقع است. بعضى گفته اند: قبر ابورغال در مغمّس است. «قبر».

غَميس : (به فتح اول و كسر دوم)، در خبر غزوه بدر، از آن نام برده شده است. اين كلمه به «حمام» اضافه مى گردد وگفته مى شود: «غميس الحمام». غميس يكى از وادى هاى مدينه است كه هنوز هم به همين نام خوانده مى شود. اين رودخانه از تپه هاى واقع در غرب شهر «فُرَيش» سرچشمه مى گيرد و سپس در جهت شمال شرقى جريان مى يابد تا اينكه به وادى (رودخانه) فريش مى پيوندد. در كرانه راست وادى غميس، «صخيرات اليمام» قرار دارد.

غُميصاء : مصغّر غَمْصاء است و غمصاء مؤنث اَغمص مى باشد، به معناى كسى كه چشمش قى و چركابه مى دهد. و آن، مكانى است نزديك مكه كه بنو جذيمة بن عامر سكونت داشتند; همانان كه خالدبن وليد در روز فتح مكه كشتارشان كرد و اين خود داستانى دراز دارد.

غَميم : (به فتح اول و كسر دوم)، در لغت به معناى علف تر و سبزى است كه روى آن علف خشك باشد. نيز به معناى «مغموم» است; يعنى شىء پوشيده شده. گفته مى شود: كراع الغميم. حرف كاف.

«كراع الغميم» جايى است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ، ضمن شروطى، آن را به اَوْفى بن مواله واگذار كرد. امروزه به نام «رقاء الغميم» معروف است و در شانزده كيلومترى سمت چپ كسى است كه از عسفان خارج مى شود.

غَوْر : به معناى زمين پست و نشيب مى باشد. «غَوْر تهامه» از همين معنا گرفته شده است. هرگاه كسى وارد سرزمين تهامه شود مى گويند: «قَد أَغارَ الرجل». غَور هرچيز به معناى قعر و گودى آن است.

در اخبار آمده است: هيأت نمايندگى بنى نَهْدبن زيد نزد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا، ما از غَوْرَىْ تهامه خدمت شما آمده ايم. نمى دانم چرا اين كلمه به صورت تثنيه آمده است; در حالى كه غور يكى است و جاها و اماكنى كه اين كلمه به آنها اضافه مى شود، متعدّد مى باشد; مثلاً تهامه غورى دارد، يمن غورى دارد، عمان غورى دارد و... .

شايد علت اينكه آن را به صورت تثنيه آورده اند، اين باشد كه خواسته اند عموميت بدهند و بگويند از جاهاى متعددى آمده اند يا خواسته اند وسعت و گستردگى سرزمين خود را برسانند.

به هر سرزمينى كه به سمت درياى سرخ كشيده باشد، از عقبه در اردن گرفته تا مخا در يمن، تهامه مى گويند.

غَوْره : (به فتح اول)، جايى است ميان اماكنى از نواحى يمامه كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به تيول مجّاعة بن مراره داد.

/ 66