اما ظاهراً جايى است در كنار و حاشيه خندق كه مسلمانان و مشركان با يكديگر مى جنگيدند و در همينجا بود كه على بن ابى طالب(عليه السلام) عمروبن عبد وَد را، كه از خندق عبور كرد و مبارز طلبيد، به خاك هلاكت افكند.
سمهودى مى نويسد: نام اُطم (دژ ـ ارگ) ـى است كه متعلق به بنى حرام از بنى سلمه بوده و در غرب مسجد فتح قرار داشته است و آن ناحيه، به نام «دژ» ناميده شده و در محل آن، مزرعه اى به نام «المذاد» وجود داشته است. «نقشه خندق».
مُذَينيب : مصغّر مُذَيْنب، واديى است در مدينه كه شاخه اى از سيل (وادى) بطحان را تشكيل مى دهد. در حديث آمده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)درباره سيل مهزور و مذينيب چنين قضاوت كرد: «جلو آن گرفته شود تا اينكه آب (پاى نخل ها) به اندازه پشت پاها بالا بيايد، سپس جلو آب باز شود تا به زمين هاى پايين تر برود». «اودية المدينه».
مَرّ : (به فتح ميم و تشديد راء)، مَرّ، مُمَرّو مرير در لغت به معناى ريسمان و طنابى است كه محكم بافته شدهباشد. «مَرّالظهران» كه اندكى بعد، ازآن سخن خواهيم گفت; به آنجا مراجعهشود. بعضى گفته اند: مَرّ به معناى قريه و آبادى است و ظهران به معناى وادى. گفته اند: مَرّ داراى چشمه هاى فراوان و درختان خرما و توت انجيرى است.مى گويم: اينكه گفته اند در آنجا توت انجيرى (يا انجير فرعونى) وجود دارد، عجيب به نظر مى رسد; زيرا من در حجاز توت انجيرى سراغ ندارم. شايد هم اين توت انجيرى غير از آن توت انجيرى اى باشد كه در ساحل جنوبى فلسطين و ساحل مصر، در درياى مديترانه مى رويد.
مُرّ : (به ضمّ ميم و تشديد راء)، جايى است در سرزمين ينبع، متعلق به جهينه.
آكل المرار(12) نيز از همين واژه گرفته شده است. ثنيّة المرار: در سيره آمده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در سال حديبيّه خارج شد تا اينكه چون ثنيّة المرار را پيمود ناقه آنحضرت زانو زد. ياقوت مى نويسد: ثنيّة المرار مهبط (محل فرود آمدن) حديبيّه است و امروزه اين ثنيّه (گردنه) به «فجّ الكريمى» مشهور است.
مَرّ الظهران : يكى از وادى هاى بزرگ حجاز است كه از بيست و دو كيلومترى شمال مكه مى گذرد و سيل آن در جنوب جُدّه به دريا مى ريزد. از جمله آبادى هاى آن، الجموم و بحره است. يكى از شعبه هاى آن وادى فاطمه است كه منسوب به فاطمه همسر بركات بن ابى نُمىّ، يكى از اشراف حاكم مكّه، مى باشد.
مِرْبَد : (به كسر اول و سكون دوم و فتح سوم)، در لغت به معناى آغل اشتران (شترخان) است و «مربد بصره» نيز از همين معناست. نيز «مربد» به معناى محل خرمن كردن و خشك نمودن خرماست. مربد: محلى است كه پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)در آن مسجدى ساخت. اين شترخان متعلق به دو بچه يتيم بود كه معاذبن عفراء از آنان سرپرستى مى كرد.
مِرْبد النَّعم : جايى است نزديك مدينه كه ابن عمر در آنجا تيمّم كرد. در حديث آمده است كه: ابن عمر از جُرْف آمد و چون به مربد رسيد تيمّم كرد و نماز عصر را خواند. به او گفته شد: آيا تيمّم مى كنى با آنكه ديوارهاى مدينه نظاره گر تو است؟ گفت: آيا (آنقدر) زنده مى مانم تا وارد مدينه شوم؟ او سپس وارد مدينه شد و با آنكه آفتاب هنوز بالا بود، نمازش را اعاده نكرد.(13) سمهودى نقل كرده كه مربد النعم در دو ميلى مدينه قرار داشته و كسان ديگر گفته اند در يكميلى آن بوده است. گفته اند: علت نامگذارى آن به مربد النعم آن است كه در زمان عمربن خطاب چهارپايان را در آنجا نگه مى داشته اند.
مُرَبَّعة القبر : «استوانه مربعة القبر».
مَرْج الصُّفَّر : (به ضمّ صاد و فتح فاء مشدّد)، دشت پهناورى است در 37 كيلومترى جنوب دمشق و در شرق قريه شقحب (در سوريه) و برخى زمين هاى آبادى هاى زاكيه و شقحب و اَركيس و الذريفيه را دربر مى گيرد. در اين دشت جنگ هاى سرنوشت سازى بهوقوع پيوسته است; از جمله جنگى ميان
مسلمانان فاتح و روميان در سال14هـ . ق. ، جنگى در زمان مروانيان، جنگى ميان مسلمانان و صليبيان درسال 519 هـ .ق . و جنگ تاتارها وسپاه مسلمانان در سال 702 هـ .ق.در عهد سلطان الناصر محمدبن قلاوون «نقشه شماره 38».
مَرْجِح : (به فتح اول و سكون دوم و كسر جيم)، در راه هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين مكان نام برده شده است.
مَرْحَب : راهى است كه از مدينه به خيبر مى رود و راويان در اخبار غزوه خيبر از آن نام برده اند. دژ مرحب يكى از دژهاى خيبر بوده و اين راه منسوب به آن است. در اين غزوه راهنماى مسلمانان از سه راه «حَزن»، «شاش» و «حاطب» اسم برد، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)عبور از آنها را نپسنديد.
مَرَخ (ذو مَرَخ) : ياقوت مى نويسد: وادى اى است سرسبز و خرّم و پر درخت، واقع در ميان فدك و وابشيه. درباره فدك، در گذشته توضيحاتى داديم، اما وابشيه، ياقوت از آن به صورت «وابش» ياد كرده و گفته است: وادى اى است در راه شام، نزديك الحجر و روبه روى وادى القرى.
مَرْدان : (به فتح اول و سكون دوم)، ياقوت مى نويسد: مسجد ثنيّه مردان، واقع در ميان مدينه و تبوك، يكى از مسجدهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غزوه تبوك است; ممكن است همان مسجد ثنيه مَدران باشد كه قبلاً درباره آن مطالبى آمد.
مرطوم : در سند تيولى كه پيامبر آن را به تميم الدارى داد، از اين مكان نام برده شده است. پژوهشگران معتقدند، آن همان محلّ «رامة الخليل» مى باشد كه در يك و نيم ميلى شمال شهر الخليل واقع است.
مرقد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) : عمربن عبدالعزيز در قرن اول هجرى، به دستور وليدبن عبدالملك، خانه هاى دختر و همسران پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را به مسجد ضميمه كرد و در اطراف مرقد، يك ديوارى ضلعى ساخت و به واسطه يك ديوار پنج ضلعىِديگر، از خارج آن را احاطه كرد تا آنكه از نظر مربّع بودن شبيه كعبه نباشد. اين حجره بارها با حفظ شكل نخستين آن، مورد تعمير و مرمّت قرار گرفت. در سال 548 قمرى، جمال الدين اصفهانى وزير سلاطين زنگى، اطراف حجره را با ارتفاع يك قامت، بو سيله مر مر نماسازى و مرمّت كرد و تمامى ضلع هاى اطراف مقصوره را با ضريحى چوبى و مشبّك حفاظ و مزيّن نمود و اين نخستين ضريحى بود كه بنا نهاده شد. در سال هاى 667 ـ 680 قمرى ركن الدين بيبرس ـ از مماليك مصر ـ اطراف جدار مرقد و حجره را با ضريحى چوبى (دارابزين) كه داراى سه درِ جنوبى، شرقى و غربى بود محصور نمود. اين ضريحِ چوبى داراى سه متر ارتفاع بود كه به سقف مسجد نمى رسيد و پس از وى ركن الدين، ملك زين الدين در سال 694 قمرى ضريح چوبى را تا سقف مسجد مرتفع ساخت. در سال 678 ملك منصور قلاوون از مماليك مصر و يا به روايتى احمدبن برهان عبدالقوى والى شهر قوص، بالاى حجره گنبدى بنا نهاد. در سالهاى 879 ـ 888 قمرى، ملك اشرف قايتباى، پس از تجديد بناىحجره شريفه، گنبدى رفيع بر آن و گنبدى ديگر بر فراز حجره حضرت فاطمه(عليها السلام) بنا نهاد. در سال 1233 قمرى، سلطان محمود ثانى بن سلطان عبدالحميد (1223 ـ 1255) گنبد حجره مباركه را بنايى ديگر نمود و آن را به رنگ سبز روغنى منقّش كرد. بناى فعلى مرقد مطهر كه به نام هاى مقصوره و حجره شريفه نيز ياد مى شود، در زاويه جنوب شرقى مسجد النبى قرار گرفته است و داراى ضريحى است كه در اصطلاح به «شبّاك» معروف است.
مَرْو : در لغت به معناى سنگ چخماق يا آتش زنه است. شهرى است در خراسان كه منسوب به آن را مَرْوزى و مَرْوى مى خوانند كه اولى بر غيرقياس و دومى قياسى است. اما «مَرْوَروذى» و «مرّوذى» نسبت به «مروالرّوذ» مى باشند. علت آنكه در اين فرهنگنامه از اين مكان نام بردم آن است كه ياقوت روايت كرده كهپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به بريدة بن حُصيب اسلمى فرمود: اى بريده، بعد از من لشگركشى هخواهد شد و اگر تو هم اعزام شدى به لشكرى كه به مشرق گسيل مى شود بپيوند... و از آن ميان در لشكرى باش كه به سرزمينى به نام «مَرو» رهسپار مى شود.
مَرْوان : از «مرو» است به معناى سنگ چخماق. به قول ديگر، نام كوهى است و برخى گفته اند نام دژى است در اطراف ربذه كه مالك آن شَليل، جد جريربن عبدالله بجلّى، صحابى رسول الله(صلى الله عليه وآله) بوده است.
مَرّوت : (به فتح ميم و ضم و تشديد راء)، در خبر مربوط به هيأت اعزامى حصين بن مشمت به حضور رسول الله(صلى الله عليه وآله)آمده است كه آن حضرت آبهايى مانند اصيهب و ماعزه را در مرّوت به اقطاع وى داد. مرّوت : وادى اى است در العاليه، واقع در سرزمين بنى تميم.
مَروه : تپه اى است سنگلاخى كه حدّ نهايى مَسعى از شمال مى باشد و سعى ميان صفا و مروه، بعد از هفت شوط، در آنجا به پايان مى رسد.