اَشْجَع : نام يكى از قبايل عرب است كه در حومه مدينه مى زيسته اند و همچنان خزرج بوده اند; از جمله مراكز آنها است: مروراة، صهباء، خُبيت، و الجَرّ.
اشراف المجتهر : «المجتهر».
اشراف مخيض : «مخيض».
اَشطاط : (غدير)، جايى است كه در حديث حديبيّه از آن نام برده شده و نزديك عُسفان است و در راه مكه و مدينه واقع شده و دو مرحله با مكه فاصله دارد.اِشعار و تقليد : اِشعار آن است كه حاجى جانب راست كوهان شترى را كه به جهت قربانى كردن در منا با خود مى برد، زخم زند و آن جانب را به خون آن زخم آلوده كند(53) و تقليد آن است كه نعلين عربى را، كه قبلا با آن نماز واجب و يا مستحبى گزارده، به گردن گاوى كه براى قربانى به همراه مى برد بياويزد. جايز است به جاى اِشعار، شتر نيز تقليد شود.
اِشعار و تقليد، تنها در حجِّ قِران به كار مى رود كه حاجيان حيوان قربانى را با خود مى برند و به منزله تلبيه به حساب مى آيد. از اين رو، آنها مى توانند به جاى تلبيه، اشعار و يا تقليد انجام دهند.(55)
اَشْعر : (بر وزن اَفعل)، اَشْعر در لغت به معناى مردى است كه بدنى پرمو و پشمالو دارد; و كوه اشعر را به دليل داشتن درختان فراوان «اشعر» ناميده اند. نقل شده كهابوهريره گفت: «بهترين كوه ها اُحُد است و اشعر و رقان». پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)نيز فرموده است: «هرگاه فتنه ها بهوقوع پيوست، به دو كوه جُهينه پناه ببريد».
اين دو كوه عبارتند از اشعر و اَجْرَد. درباره اجرد پيشتر توضيحاتى داديم و اما اشعر: در حال حاضر به نام «فِقْره» خوانده مى شود و كوه بزرگى است مشرف بر «ينبع». راه شوسه اى از مدينه به آن مى رود كه از راه بدر مى گذرد، اما در فاصله حدود دويست كيلومترى مدينه به سمت عين منحرف مى شود. اشعر به دليل آنكه جايى مرتفع و خوش آب وهواست، يكى از گردشگاه هاى مردم مدينه در فصل تابستان به شمار مى آيد.
اَشْعريون (يا اشاعره و يا بنى اشعر) : نام يكى از قبايل قحطانى كهلان است كه محلّ سكونتشان از مرزهاى سرزمين شقاق تا حَيس و زبيد بوده و از جمله آباديهاى آنان است: قحمه و حُصيب و... در سال فتح خيبر هيأتى به نمايندگى از جانب آنان كه ابوموسى اشعرى نيز يكى از اعضاى آن بود، به حضور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)رسيد.
اَشْقاب : جمع «شَقَب» به معناى شكاف هاى كوه ها و دره ها است كه پرندگان در آنها آشيانه مى كنند. در حديث از اين محل نام برده شده و گفته اند: جايى است ميان جِعرانه و مكه.
اَشْمَذانِ (به لفظ تثنيه) : به قولى دو كوه است ميان مدينه و خيبر، كه قبايل جُهَينه و اشجع در آنجا ساكن بوده اند و به قول ديگر، نام دو قبيله است كه شهرتى ندارند. در شعرى از اين نام ياد شده است.
اَشْهُرُ الحجّ : اَشهر معلومات.
اَشْهُرُ الحُرُم : ماه هاى حرام و آنها عبارتند از: 1 . ذوالقعده 2 . ذوالحجّه
3 . محرم 4 . رجب(56)
در ميان اعراب جاهلى، ماه هاى ياد شده قمرى، ماه هاى حرام شناخته مى شد و جنگ و خونريزى در آن ممنوع بود. هنگامى كه از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دراين باره پرسيدند، اين آيه شريفه نازل شد : { يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ...} .
از تو درباره جنگ در ماه حرام مى پرسند، بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به او است.
اَشْهرٌ معلومات : يعنى ماه هاى معلوم و مشخص كه همان ماه هاى حج مى باشند; چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار از ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) ، آيه شريفه } الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ...}(58) به شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه، تفسير شده است.
البته نظريات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد، ولى صاحب جواهر با استناد به همين صحيحه و برخى دلايل ديگر، همين قول را برگزيده است.(60)
اَصابِع (ذات) : در بيت زير از حسان بن ثابت نام اين مكان برده شده است:
عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء
إلى عَذراءَ منزلها خلاء
إلى عَذراءَ منزلها خلاء
إلى عَذراءَ منزلها خلاء
بكرى مى نويسد: كوه هايى است نزديك جُحفه واقع در جانب راست جاده مدينه به مكّه. در داستان عمروبن اُميّه ضمرى كه ابوداود آن را روايت كرده، از اصافر نام برده شده است.
گفته اند: اصافر حدود بيست و پنج كيلومترى شمال شرقى رابغ واقع شده است. بنابراين، رابغ و اصافر دو جاى متفاوتند.
اُصيهب : مصغّر «اَصْهَب» است، به معناى سرخِ مايل به زردى (بور). آبى است نزديك مروّت واقع در سرزمين بنى تميم كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن را به اقطاع حصيْن بن مشمت داد.
اضافر : به گفته سمهودى، اضافر جمع «ضفيره» است به معناى ريگ دراز كج. نام گردنه هايى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بعد از ترك ذفران به جانب بدر آنها را پيمود. ذوالاضافر: تپه هايى هستند در دو ميلى هَرشى كه به اين تپه ها نيز اضافر مى گويند.
جاسر مى گويد: اضافر همان اصافر پيشگفته است و عبارت است از تپه هاىسرخ رنگ آميخته به سفيدى ـ و ازاين رو به رنگ زرد ديده مى شود كه در فاصله بيست و چهار كيلومترى رابغ به مدينه واقع شده اند.
اَضاة بنى غفار : بكرى مى گويد: اضاة واحد اِضاء است. ياقوت آن را به صورت «اَضاءَة» با همزه آورده است.
بكرى مى نويسد: اضاة بنى غفار جايى است در مدينه. او اين حديث ابوداود را آورده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اضاة بنى غفار بود كه جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: «إن الله تباركو تعالى يأمرك أن تُقرىء أمّتك القرآن على حرف»; «خداوند تبارك و تعالى به تو فرمان مى دهد كه قرآن را بر امت خود، با يك حرف (لهجه و لغت) بخوانى).»
ياقوت مى نويسد: جايى است نزديك مكه، واقع در بالاى سَرِف، نزديك تناضب، و در حديث مغازى از آن نام برده شده است.
ازرقى در «اخبار مكه» مى نويسد: اضاة بنى غفار كه در حديث وارد شده،در مكه، در مكان موسوم به«حصحاص» است كه محلّ گورستانمهاجرين مى باشد.
اَضاءة به معناى آبى است كه از سيل يا جز آن، در يك جا جمع شود. به قولى; بركه كوچك يا مسيل آب به بركه است و غفار نام قبيله اى از كنانه. به احتمال قوى اين مكان در مدينه بوده; زيرا اولاً: اختلاف لهجه هاى عرب در واقع پس از هجرت بروز كرد، ثانياً: حديث پيشگفته به يك طريق، از ابىّ بن كعب انصارى روايت شده است.
اِضَم : (به كسر همزه و فتح ضاد)، واديى است كه جز در غزوه «بطن اِضم» از آن نام برده نشده است. علت نام گذارى اين وادى به اِضم، آن است كه سيل هاى وادى هاى بطحان و قناة و عقيق در آنجا به هم مى پيوندند و سيل واحدى را بهوجود مى آورند كه در ميان وجهو املج (امّ لجّ) به درياى سرخمى پيوندد. اضم نامى قديمى است ولىبعدها به بخش هايى از آن نام هاىديگرى اطلاق شد. مثل نام «الخُلَيْل» كهاز نقطه بعد از تلاقى آنها به اين نامخوانده مى شود و سپس تا جايى كه بهدريايى مى ريزد به نام «وادى حمض» ناميده مى شود.
اَضْوَج : (به فتح اول و سكون ضاد و فتح واو)، جايى است نزديك اُحد در مدينه. در شعر كعب بن مالك كه در سوگ حمزة بن عبدالمطّلب ـ رضى الله عنه ـ سروده، از اين مكان نام برده شده است.
اَطْحَل : طَحْله، در لغت به معناى رنگ خاكسترى است. ياقوت مى نويسد: اطحل كوهى است در مكه و ثور بن عبدمناف به آنجا نسبت داده مى شود و مى گويند: ثور اطحل. سفيان ثورى (متوفاى سال 161 هـ . . ق .) در بصره نيز منسوب به همين ثور اطحل است.
بكرى گفته است: ثور اطحل همان است كه در حديث آمده: «پيامبر(صلى الله عليه وآله)ميان عير تا ثور را حرم قرار داد» و اين يك اشتباه است; زيرا «ثور اطحل» در مكه است و آنچه در اين حديث آمده در مدينه قرار دارد.
اَطْرِقا : (به صيغه فعل امر مثنّى)، نام محلى است كه ناشناخته است. در شعرى كه ابن هشام آن را نقل كرده، از اين مكان ياد كرد است.
اَطْلاح : (ذات): يا «ذات اطلح» و يا «ذات ابطح».
ياقوت مى نويسد: ذات اطلاح، جايى است از پشت وادى القرى تا مدينه كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در ماه ربيع الأول سال هشتم، كعب بن عُمير غفارى را به جنگ آن فرستاد. در وادى العربه فلسطين مكانى است به نام «وادى الطلاح». دباغ مى نويسد: به احتمال زياد «ذات اطلاح» كه كعب بن عميرِ صحابى، در آنجا به شهادت رسيده، همين وادى الطلاح باشد.
اُطُم : (به ضم اول و دوم)، به معناى دژ و قلعه است و بيشتر به دژهاى مردم مدينه در زمان جاهليت گفته مى شود. هريك از قبايل انصار (اوس و خزرج) براى خود اُطُم (دژ) يا اطام (دژهايى) دانسته اند كه در مواقع جنگ از آنها استفاده مى كرده اند.
از جمله آطامى كه در سيره و حديث از آنها يادشده عبارتند از: اُطم بنى ساعده، كه بلدذرى در داستان زنى جونى (از بنى جون) كه به همسرى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) درآمد از آن اسم برده است. بنى ساعده نزديك مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، در اطراف «بضاعه»، زندگىمى كردند، و «سقيفه بنى ساعده» در شمال غربى حرم قرار داشت.
در صحيح مسلم ذيل عنوان «فى حديث ابن صيّاد» آمده است كه وى را نزد اُطم «بنى مَغالة» يافت. عياض گويد: بنومغاله: هرگاه در آخر بلاط رو به روى مسجد پيامبر بايستى بنى مغاله در سمت راست تو قرار مى گيرند.
اُطم بن اُنيف : بنى انيف تيره اى از اوس بوده اند و اطم يا دژ آنان در قباى مدينه منوره قرار داشته است.
اُطم سعدبن عباده : در سمت قبله بئر بضاعه، بعد از بازار مدينه قرار داشته است.
اَعراض : اختصاص به مدينه دارد. «عِرْض».
اَعْراف : واحد آن «عُرْفه» است به معناى تلّ ريگ. در عربستان جاهاى بسيارى وجود دارد كه به نام اعراف خوانده مى شود.
در زندگينامه عبدالله بن اُنيس بنآمده است كه وى در جهينه اقامت مى كرد و ازاين رو، به جهنى معروف شد. اقامت گاه او در اعراف، در فاصله يك چاپارى مدينه، قرار داشت. آنچه آمد سخن بلاذرى در انساب الأشراف بود. ولى من موقعيت آن را نتوانستم شناسايى كنم.
اَعْشار : يكى از وادى هاى عقيق است. سمهودى نقل كرده كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)در غار اعشار در عقيق فرود آمد، «وادى عقيق».
اَعْظُم : (به ضم ظاء)، جمع «عَظْم»، كوه بزرگى است در شمال ذات الجيش. اين نام به صورت «عَظَم» و «اَعْظام» نيز روايت شده است. در حال حاضر نيز كوه معروفى است و كسانى كه از راه مكه به مدينه مى آيند در فاصله دور از سمت چپ خود كه مدينه نمايان مى شود، اين كوه را مشاهده مى كنند.
اَعْواف : يكى از صدقات (اوقاف) پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده كه از دارايى هاى مخيريق يهودى به آن حضرت رسيد. چاه اعواف در آنجا قرار دارد و در منطقه بالاى مدينه (عوالى) واقع است.
اَعْوَص : در اخبار مربوط به غزوه اُحُد از اين محل ياد شده است. اسماعيل بن عمروبن سعيدبن عاص كه شخص محترم و شايسته اى بود و خود را به حكومت بنى اميه آلوده نكرد، در اعوص سكونت داشته است. عمربن عبدالعزيز مى گفت: اگر مى توانستم خلافت را به كسى واگذار كنم آن را فقط به يكى از اين دو نفر مى سپردم; صاحب و مالكِ اعوص، يا به اعمش بنى تميم; يعنى قاسم بن محمد.