اى سرو بلند قامت دوست در پاى لطافت تو ميراد نازك بدنى كه مي نگنجد مه پاره به بام اگر برآيد آن خرمن گل نه گل كه باغست آن گوى معنبرست در جيب در حلقه ى صولجان زلفش مي سوزد و همچنان هوادار خون دل عاشقان مشتاق من بنده ى لعبتان سيمين بسيار ملامتم بكردند اى سخت دلان سست پيمان بنشينم و صبر پيش گيرم در عهد تو اى نگار دلبند ديگر نرود به هيچ مطلوب از پيش تو راه رفتنم نيست عشق آمد و رسم عقل برداشت در هيچ زمانه اى نزادست با دست نصيحت رفيقانمن نيستم ار كسى دگر هست من نيستم ار كسى دگر هست
وه وه كه شمايلت چه نيكوست هر سرو سهى كه بر لب جوست در زير قبا چو غنچه در پوست كه فرق كند كه ماه يا اوست؟ نه باغ ارم كه باغ مينوست يا بوى دهان عنبرين بوست بيچاره دل اوفتاده چون گوست مي ميرد و همچنان دعاگوست در گردن ديده ى بلاجوست كاخر دل آدمى نه از روست كاندر پى او مرو كه بدخوست اين شرط وفا بود كه بي دوست دنباله ى كار خويش گيرم بس عهد كه بشكنند و سوگند خاطر كه گرفت با تو پيوند همچون مگس از برابر قند شوق آمد و بيخ صبر بركند مادر به جمال چون تو فرزند و اندوه فراق كوه الونداز دوست به ياد دوست خرسند از دوست به ياد دوست خرسند