در مذمت عافيت جويى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مذمت عافيت جويى





  • در جهان دردى طلب كان عشق سوز جان بود
    چاره تا كى جويى از درمان و درد دل همى
    تا كى اندر انجمن دعوى ز هجر و وصل يار
    گر همى حق پرسى از من عاشقى كار تو نيست
    عاشقى بر خواب و خورد و تخت و ملك و سيم و زر
    عشقبازى زيبد آنكس را كه جان بازد به عشق
    گرد عشق شه مگرد ار عافيت جويى همى
    سفره ساز از پوست خور از گوشت خمر از خون دل
    در بلا چندى بماند صابر و شاكر شود
    از براى اوست گويى صفوت اندر گلستان
    اين چنين ست ار برانى تعبيه در راه عشق
    آتش خلت برآور بانگ بر جبريل زن
    در دبيرستان عشق از عاشقان آموز ادب
    مرد بايد راه رو از پيش خود برخاسته
    از هوا منطق نيارد هرگز اندر راه دين
    چون به حضرت راه يابد آزمون گيرند ازو
    حور و غلمان در ارم او را نمايند بگذرد
    پيك حضرت روز و شب از دوست مي آرد پيام
    شاد دل روزى نباشد بي بكا از شوق دوست يك زمان ايمن نباشد زان كه دستور خرد
    يك زمان ايمن نباشد زان كه دستور خرد



  • پس به جان و دل بخر گر عاقلى ارزان بود
    رو به ترك جان بگو دردت همه درمان بود
    نيست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود
    زان كه مي بينم كه ميلت با هوا يكسان بود
    شرم بادت ساعتى دل چند جا مهمان بود
    ذبح معظم جان او را ديت قربان بود
    ور يقين دارى همى گرچه هلاك جان بود
    از جگر ده نقل چون قومى ترا بر خوان بود
    داغ غيرت برنهد چون رغبتش با آن بود
    حجت تهديد با اهل ارچه بي تاوان بود
    هركرا در دل محبت آتش اندر جان بود
    آتش نمرود بين كاندر زمان ريحان بود
    تا ترا فردا ز عزت بهره ى مردان بود
    كو به ترك جان بگويد طالب جانان بود
    بندگى را عقل بندد بر در فرمان بود
    هر چه از عزت كمال روضه ى رضوان بود
    ديده از غيرت ببوسد دوست را جويان بود
    در دل او ز انده و از خوف و غم نسيان بود
    چند بنوازند او را ديده اش گريان بود گر چه بر منشور او توقيع الرحمن بود
    گر چه بر منشور او توقيع الرحمن بود


/ 418