در ستايش سلطان سنجر - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در ستايش سلطان سنجر





  • خاك را از باد بوى مهربانى آمدست
    نرگس مخمور بوى خوش ز طبعى خواستست
    باغ مهمان دوست برگ ميزبانى ساختست
    باد غمازست و عطارى كند هر صبحدم
    آتش لاله چرا افروخت آب چشم ابر
    آرى آرى هم برين طبعست تيغ شهريار
    دست خسرو گر نبوسيدست ابر بادپاى
    تا عروس ملك شاه از چشم بد ايمن بود
    سبزه كو پذرفت نقش تيغ تيزش لاجرم
    پيش تخت شاه چون من طوطى شكرفشان
    راست خواهى هر كجا گل نافه اى از لب گشاد
    لاف هستى زد شكوفه پيش راى روشنش
    سرو يازان بين كه گويى زين جهان لعبتى
    گل گرفته جام ياقوتين به دست زمردين
    آفتاب داد و دين سنجر كه او را هر زمان
    كلك عقل از تير او عالم گشايى يافتست
    آسمان پيش جلال او زمين گردد از آنك
    خه خه اى شاهى كه از بس بخشش و بخشايشت
    چون به سلطانى نشينى تهنيت گويم ترا ترك اين صحراى اول با جلاجلهاى نور
    ترك اين صحراى اول با جلاجلهاى نور



  • در ده آن آتش كه آب زندگانى آمدست
    بنده و آزاد سرمست جوانى آمدست
    مرغ اندك زاد در بسيار دانى آمدست
    آن تواناييش بين كز ناتوانى آمدست
    كبرا از خاصيت آتش نشانى آمدست
    زانك او آبست و از آتش، نشانى آمدست
    پس چرا چوندست او در درفشانى آمدست
    چشم خوب نرگس اندر ديده بانى آمدست
    همچو تيغش نيز در عالم ستانى آمدست
    بلبل اندر پيش گل در مدح خوانى آمدست
    همچو لاله غنچه را بسته دهانى آمدست
    لاجرم عمرش چنان كوته كه دانى آمدست
    پيش سلطان در قباى آن جهانى آمدست
    پيش شاهنشه به سوى دوستكانى آمدست
    اول القاب نوشروان انى آمدست
    تير چرخ از كلك او عالم ستانى آمدست
    از جلال او زمين در ترجمانى آمدست
    خرس در داهى و گرگ اندر شبانى آمدست
    اى كه اسلاف ترا سلطان نشانى آمدست گرد ملكت با طريق پاسبانى آمدست
    گرد ملكت با طريق پاسبانى آمدست


/ 418