طلب اى عاشقان خوش رفتار تا كى از خانه هين ره صحرا زين سپس دست ما و دامن دوست در جهان شاهدى و ما فارغ خيز تا ز آب روى بنشانيم پس به جاروب لا فرو روبيم تركتازى كنيم و در شكنيم وز پى آنكه تا تمام شويم تا ز خود بشنود نه از من و تو اى هواهاى تو هوا انگيز قفس تنگ چرخ و طبع و حواس گرت بايد كزين قفس برهى آفرينش نار فرق تو اند چرخ و اجرام ساكنان تو اند حلقه در گوش چرخ و انجم كن ورنه بر چارسوى كون و فساد گاهت اندر مزارعت فكند گه كند اورمزدت از سر زهد گاه بر بنددت به تهمت تيغگاه مهرت نمايد از سر كين گاه مهرت نمايد از سر كين
طرب اى شاهدان شيرين كار تا كى از كعبه هين در خمار بعد از اين گوش ما و حلقه ى يار در قدح جرعه اى و ما هشيار گرد اين خاك توده ى غدار كوكب از صحن گنبد دوار نفس رنگى مزاج را بازار پاى بر سر نهيم دايره وار لمن الملك واحد القهار وى خدايان تو خداى آزار پر و بالت گسست از بن و بار باز ده وام هفت و پنج و چهار بر مچين خون خسان ز راه نار تو از ايشان طمع مدار مدار تا دهندت به بندگى اقرار گاه بيمار بين و گه تيمار جرم كيوان چو خوك در شد يار زين جهان سير و زان جهان ناهار دست بهرام چون قلم زنارمر ترا در خيال زر عيار مر ترا در خيال زر عيار