تامل با خويشتن و راز و نياز با پروردگار - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تامل با خويشتن و راز و نياز با پروردگار





  • اى سنايى جهد كن تا پيش سلطان ضمير
    تا بدين تاج و سرير از بهر مه رويان غيب
    با بدين تاج و سرير از بهر دارالملك سر
    ديو هم كاسه بود بر سفره تا وهم و خيال
    جان بدين و عقل ده تا پاك ماند بهر آنك
    تا تو در زير غبار آرزو دارى قرار
    آدمى در جمله تا از نفس پر باشد چو گوز
    از حصار بود خود آنگاه برهى كز نياز
    هست تا نفس نفيست باع تعليم ديو
    گر خطر دارى ز حق دان ور ندارى زو طلب
    آفتاب نوربخش آنگاه بستاندش نور
    هست آتش خشم و شهوت بخل و كين و طمع و آز
    مالك خود باش همچون مالك دوزخ از آنك
    وز بروج اختران بگذر سوى رضوان گراى
    ور نه بگريزى از اينها باز دارندت به قهر
    چار ميخ چار طبعى شهر بند پنج حسن
    بيخ شهوت بر كن و شاخ شره كاندر بهشت
    در مصاف خشم و شهوت چشم دل پوشيده دار
    نرم دار آواز بر انسان چو انسان زان كه حق در نعيم خلق خود را خوش سخن كن چون طبيب
    در نعيم خلق خود را خوش سخن كن چون طبيب



  • از گريبان تاج سازى وز بن دامن سرير
    هر زمانى نو عروسى عقد بندى بر ضمير
    بند پاى سر شمر تاج و سرير اردشير
    در ميان دين و عقلت در سفر باشد سفير
    وزر ورزد جان چو او را عقل و دين نبود وزير
    در جهان دل نبينى چشم جان هرگز قرير
    هر زمانى آيد از وى ديو را بوى پنير
    پايمال مسجد و ميخانه گردى چو حصير
    بود هم فر فرزدق داعيه ى جر جرير
    كت زوال آيد چو از از خود سوى خود باشى خطير
    چون كند دعوى تمامى پيش او بدر منير
    وردت اين باد از چنين آتش كه اجرنا يامجير
    تا نگيرد نوزده اعوانش در محشر اسير
    تا نه آتش زحمت آرد مر ترا نه زمهرير
    اين ده و نه در جهنم و آن ده و دو در اير
    از پى اين دو جهان سه جانت ماند اندر زحير
    اين بخواهد مرغ و ميوه و آن دگر حور و حرير
    كاندرين ميدان ز پيكان بي ضرر باشد ضرير
    انكرالاصوات خواند اندر نبى صوت الحمير در جحيم خشم چون گبران چه باشى باز فير
    در جحيم خشم چون گبران چه باشى باز فير


/ 418