در پاسخ قصيده ى عارف زرگر - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در پاسخ قصيده ى عارف زرگر





  • برخلاف امر يزدان در دل خود ره نداد
    باز اين خودكامگى بين كز براى اعتبار
    ظاهر ابر جسم آدم خواند كز گندم مخور
    آن سيه كارى كه رستم كرد با ديو سپيد
    تا برون نارى جگر از سينه ى ديو سپيد
    مهره اندر حقه ى استاد آن بيند بعدل
    يا تمناى سبك دستى توان كردن به عقل
    غوطه خورده در بن دريا دو تن در يك زمان
    خيرگى بار آرد آن را كز براى علم خويش
    آب چاهى بايد اندر پيش كز يك قطره اش
    وانگهى چون بيند اندر آبدان خورشيد را
    ارزد اندر شب ز بهر شاهدى شمعى به جان
    بس نباشد قيمت گوهر به رونقهاى درد
    از سپيدى اويس و از سياهى بلال
    سوز بايد در بهاى پيرهن تا با مشام
    آتش نفس ار نميرد آب طوفان در رسد
    مرگ در خاك آرد آرى مرد را ليكن ازو
    در نواى گردش گردون فروشد سيمجور
    اينهمه در زير سنگ آخر برآيد روزگار تا برون آيند از اين تنگ آشيان يكبارگى
    تا برون آيند از اين تنگ آشيان يكبارگى



  • چشم زخمى در حيات خويش يحيا از حيا
    با چنين پيغمبرى چون گفته باشد برملا
    نعرها از حكم سابق كالصلا اصحابنا
    خطبه ى ديوان ديگر بود و نقش كيميا
    چشم كورانه نبينى روشنى زان توتيا
    كز كمند حلقه ى نظارگان گردد رها
    يا برون از حلقه ى نظاره چون طفلان دوتا
    اين در اشكار نهنگ افتاده و آن اندر ضيا
    ديده بر خورشيد تابان افگند بي مقتدا
    جان چندين جانور حاصل شود در يك ندا
    دل در و بندد به درد و جان ازو گردد جدا
    يوسفى شايد زليخا را به صد گوهر بها
    در نيابد بخشش بوبكر حق اصطفا
    مصطفا داند خبر دادن، ز وحى پادشا
    بوى دلبر يابد آن لبريز دامن در بكا
    باد كبر ار كم نگردد خاك بر فرق كيا
    چون برآيد با خود آرد ساخته برگ بقا
    لاجرم تا در كنار افتاد روزى بينوا
    وينهمه بر بام زنگ آخر برآيد اين صدا تا فرو آيند ازين بام گران چون آسيا
    تا فرو آيند ازين بام گران چون آسيا


/ 418