داستان طفيل بن عمرودوسي - نگرشی به بعد تبلیغ در آینه حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرشی به بعد تبلیغ در آینه حج - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داستان طفيل بن عمرودوسي

او وارد مكه شده و دير يا زود، در اين شهر با پيام آسماني رهبر بزرگ اسلام آشنا مي شود. اما سردمداران قريش نيز بيم آن دارند كه اگر او با تعاليم رهبر بزرگ اسلام آشنا شود، شيفته او گردد و به جمع ياران و دلباختگان او بپيوندد. به خصوص كه او مردي شريف و شاعري توانا و انساني خردمند بود و پيروي او از رهبر بزرگ اسلام، راه را براي اشاعه اسلام از هر سو مي گشود. به همين جهت، پيشاپيش به سراغ او رفتند و به او گفتند: در اين شهر مردي پيدا شده كه ميان مردم تفرقه افكنده و كار ما را دشوار كرده است. سخنش همانند سحر است. ميان پدرو فرزند، برادر و برادر و زن و شوهر جدايي مي افكند. بيم آن داريم كه قوم تو را هم مانند ما گرفتار كند. با او سخن نگو و سخني از او نشنو. بقدري اين زمزمه ها و وسوسه هاي شيطاني را در گوش طفيل خواندند، تا او تصميم گرفت كه هيچگونه رابطه اي با رهبر بزرگ اسلام نداشته باشد و حتي براي اينكه صداي او را ـ بطور تصادفي هم نشنود، در گوش خود پنبه زد. بامدادان به مسجد الحرام رفت، پيامبر مشغول نماز بود. علي رغم همه توصيه ها و پنبه در گوش كردن ها، كنجكاو شد و برخي از سخنان پيامبر خدا را شنيد و تحت تأثير قرار گرفت. با خود گفت: من مردي شاعر و عاقل و دانايم زشتي و زيبايي كلام را تشخيص مي دهم، چرا سخن او را استماع نكنم و خود به داوري ننشينم؟! من وظيفه دارم كه با عقل و آگاهي خود، درباره سخنش داوري كنم. اگر خوب است، بپذيرم و اگر بداست، رد كنم. پيامبر خدا نمازش را تمام كرد و رهسپار خانه شد، طفيل نيز او را دنبال كرد و به خانه پيامبر آمد و آنچه ميان او و قريش گذشته بود، نقل كرد. آنگاه تقاضا نمود كه رهبر اسلام درباره خود سخن بگويد. پيامبر خدا اسلام را بر او عرضه كرد و آيات قرآن را برايش خواند. طفيل مي گويد: به خدا هرگز سخني بهتر از آن نشنيده بودم، از اينرو اسلام آوردم و به حق شهادت دادم. او درميان قوم خود نفوذ كلام داشت. از حضرتش تقاضا كرد كه برايش آيتي قرار دهد، تا بتواند آنها را به اسلام فرابخواند. اين تقاضاي او برآورده شد، آيت الهي او نوري بود كه از پيشاني يا تازيانه اش ساطع مي شد. در نخستين لحظاتي كه سفرش به پايان رسيده و به خانه خود رسيده بود، پدرش به ديدارش آمد. اما او پدر را مخاطب قرار داد و گفت: ديگر ميان من و تو رابطه اي نيست; يعني من فردي مسلمانم و تو فردي مشركي. آن رشته مستحكمي كه مي تواند دو انسان را به يكديگر پيوند دهد، پيوند جسمي و خويشاوندي نسبي و رابطه سببي و خاك و زبان و مليت نيست.




  • اي بسا دو ترك چون بيگانگان
    پس زبان بي زباني خوشتر است
    همدلي از همزباني خوشتر است



  • اي بسا هندو و ترك همزبان
    همدلي از همزباني خوشتر است
    همدلي از همزباني خوشتر است



آري رابطه قلبي و پيوند عقيدتي و خويشاوندي ايماني لازم است، تا دو انسان با يكديگر ارتباطي ناگسستني برقرار كنند و همچون يك روح در دو بدن، به يگانگي برسند. پدر با تعجب از فرزند پرسيد: فرزندم! چرا؟! او مؤدبانه پاسخ داد: من اسلام آورده و تابع دين محمد ـ ص ـ شده ام. پدر تحت تأثير تبليغات بي شائبه فرزند، چنان به يقين و اطمينان رسيد كه گفت: فرزندم، دين من هم دين تو است. گفت: برخيز و خود را شستشوده و لباست را طاهر كن و بيا تا آنچه آموخته ام، تو را تعليم دهم. پدر، خاضعانه، تقاضاي فرزند را پذيرفت و پس از شستشوي تن و جامه، نزد وي آمد و بطور رسمي به آيين اسلام درآمد. سپس همسرش نزد او آمد. او به همسرش گفت: از من دور شو. من و تو با هم رابطه همسري نداريم. همسرش پرسيد: چرا؟! پاسخ داد: اسلام ميان من و تو جدايي افكنده. من پيرو دين محمد ـ ص ـ شده ام. زن نيز به سخن همسرش اطمينان يافت و پس از شستشوي جامه و تن به اسلام گرويد. طفيل پس از دعوت پدر و همسر به اسلام و تطهير محيط زندگي خانوادگي از لوث شرك به سراغ اعضاي قبيله رفت و مانند يك مبلغ ورزيده و مخلص ـ كه از احدي جز خداوند بيم ندارد ـ آنها را دعوت به اسلام كرد. اما آنها با سردي با او مواجه شدند و قلب توفنده او را آزردند. او از پاي ننشست و مجدداً به مكه برگشت و شرفياب محضر مقام رسالت شد و از دست قوم شكوه كرد. پيامبر خدا با قلبي آرام از خدا خواست كه قبيله اوس را به راه راست هدايت كند. پس دستور داد كه طفيل به وطن خود بازگردد و بارفق و مدارا، قوم را تبليغ به اسلام و يكتا پرستي كند. او برگشت و به كار دعوت و تبليغ قوم ادامه داد و صبر و بردباري و رفق و مدارا پيشه كرد و توفيقات درخشاني به دست آورد. سال ها از پي يكديگر سپري شدند. دوران سخت 13 ساله بعثت طي شد. با هجرت رسول خدا و ياران پر صلابتش به يثرب، دوران عظمت و قدرت و نفوذ روز افزون اسلام فرا رسيد. مسلمانان تجارب ارزنده جنگي را در غزوه هاي بدر و احد و خندق، پشت سر گذاشته بودند و مي رفتند كه پرچم اسلام را در سرزمين هاي ديگر ـ غير از حجاز ـ به اهتزاز درآورند. در اين هنگام، طفيل كه هم از پيروزي هاي درخشان مسلمانان، شاد و هم از مسلماني جمع قابل توجهي از قبيله اوس، سرفراز بود، به محضر پيشواي بزرگ انسان ها و خاتم پيامبران رسيد. او را هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان اوسي همراهي مي كردند. آن روزها جنگ خيبر در جريان بود و خورشيد پيروزي اسلام بر يهود، آسمان زندگي اهل حق را روشني بخشيده بود، طفيل و همراهانش از غنائم جنگي خيبر سهمي گرفتند و به ميمنت پيروزي اسلام، شاد و مسرور شدند. از آن پس طفيل، در جوار رهبر بزرگ اسلام، رحل اقامت افكند و مبلغي توانمند، خود را با تمام نيرو در اختيار اسلام قرار داد. پيروزي ها يكي پس از ديگري فرا مي رسيد سرانجام دژ مستحكم شرك ـ يعني مكه ـ نيز تسخير شد و كانوني كه خدايش براي اهل توحيد آماده كرده بود، در اختيار صاحبان اصليش قرار گرفت. روزي طفيل تقاضا كرد كه رهبر بزرگ اسلام به او اجازه دهد تا او بت عمروبن حُمَمَه را بسوزاند. نام اين بت «ذوالكفين» بود. پيامبر خدا او را افتخار بخشيد و به مردي كه بخش مهمي ازعمر پر بركت خود را در راه مبارزه با بت، ـ قولاً و عملاً ـ سپري كرده بود، اجازه داد كه اين مأموريت را بر عهده گيرد. هنگامي كه طفيل، بت ذوالكفين را به آتشمي كشيد، چنين گفت:




  • يا ذالكفين لست من عبادكا
    ميلاد نا اقدم من ميلادكا



  • ميلاد نا اقدم من ميلادكا
    ميلاد نا اقدم من ميلادكا



انّي حشوت النار في فؤادكا «اي بت ذوالكفين، من از بندگان تو نيستم. ميلاد ما از ميلاد تو جلوتر است. من در دهانت آتش ريختم.» پس از انجام اين مأموريت افتخار آميز، به مدينه بازگشت و به اقامت خود ادامه داد، تا اين كه عمر درخشان و پر بركت پيامبر اكرم ـ ص ـ به سر آمد و مسلمين در ماتم و اندوه بي پايان فرو رفتند. پس از رحلت، قبايلي از عرب ارتداد يافتند و او به همراه فرزندش عمر و كه تربيت يافته دامن پدر و در مهد اسلام شجره طيبه ايمانش بارور شده بود، با آنها جنگيد. اما در جريان همين جنگ ها شبي در خواب ديد كه مرغي از دهانش پرواز كرد و او در رحم زني پنهان شد. از همراهان، هيچكس از عهده تعبير خوابش برنيامد. اما خواب خود را چنين تعبير كرد. آن مرغ روح من بود كه به عالم بالا عروج كرد و آن زن، زمين است كه جسد مرا در دل خود پنهان مي كند. مطابق خوابي كه ديده ام پسرم نيز گرفتاري پيدا مي كند. آن روز طفيل به شهادت رسيد و پسرش به شدت مجروح شد و پس از مدتي بهبود يافت. اما اونيز سرانجام در جنگ يرموك، در راه اسلام به افتخار شهادت نائل آمد.6

بدين ترتيب طومار زندگي پدر و فرزند پيچيده شد. اما آنچه به يادگار ماند، مكتبي الهي بود كه بناي جاودانه اش به دست معمار توانا و پرصلابتش با الهام از وحي الهي در سرزمين مني و عرفات و مكه و در مراسم حج، پي ريزي شد و از طريق زائران خانه خدا، پيامش به گوش مردم اطراف و اكناف رسيد. امروز نيز بايد در مراسم حج، پيام اصيل اسلام بطور مستقيم به گوش صدها هزار مسلماني كه از اطراف جهان و از سراسر گيتي به زيارت خانه خدا مي شتابند، برسد، تا آنها هنگامي كه به اوطان خود مراجعت مي كنند، مبلغين درجه دومي باشند كه پيام را از مبلغين درجه اول دريافت كرده و به گوش سايرين برسانند. قطعاً اين كار مشكلات دارد. امروز نيز شرك و طاغوت در جهان، حضوري فعالانه دارد و به هيچوجه تبليغ اسلام راستين برايش خوشايند و قابل تحمل نيست. متأسفانه، عوامل شرك و طاغوت در جهان اسلام، هم فعال و عهده دار اجراي مأموريت هاي القا شده از سوي اربابان زورمندند. بنابراين، مي كوشند كه مراسم حج را به صورت كالبدي بي روح درآورند و ابعاد تبليغي و سياسي و اجتماعي حج را تحت الشعاع اميال شيطاني خود قرار دهند. بطور قطع، اسلام بايد از همان راهي كه شروع به گسترش و بالندگي و اقتدار كرده، به سوي تعالي و عظمت پيش رود. پيامبر اسلام، براي ابلاغ پيام خويش در سال هاي اول بعثت از مراسم حج استفاده مي كرد كه تحريف يافته و مطابق شيوه جاهلي انجام مي شد. بعدها نيز اين شيوه، توسط خود پيامبر و ساير رهبران ديني ادامه يافت. چگونه ممكن است كه ما در اين عصر از شيوه هاي بهره گيري آن بزرگوار از مراسم حج غافل بمانيم و دين خود را به اسلام ادا نكنيم؟! باز هم ماجراي ديگري بياوريم و اين نوشتار را به همان ـ تا فرصتي ديگرـ خاتمه دهيم:

/ 9