2 ـ عبدالمطلب در حجر اسماعيل - حجر اسماعیل در بستر تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حجر اسماعیل در بستر تاریخ - نسخه متنی

محمدامین پورامینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2 ـ عبدالمطلب در حجر اسماعيل

الف) رؤياي صادق عبدالمطلب درباره چاه زمزم در حجر اسماعيل

ابن اسحاق به نقل از حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ درباره چگونگي حفر مجدّد چاه زمزم چنين آورده است:عبدالمطلب در داخل حجر، حين استراحت به خواب رفته بود كه در عالم رؤيا ديد هاتفي به او گفت: برخيز و «بره» را حفر كن، عبدالمطلب پرسيد: بره چيست؟ در پاسخ چيزي نشنيد. فرداي آن روز عبدالمطلب به حجر باز آمد، و مجدداً در عالم خواب ديد كسي به وي چنين مي گويد: «مضنونه» را حفر كن، پرسيد مضنونه كجا است؟ پاسخي نداد و رفت. در روز سوم نيز به ميان حجر آمد و باز در عالم رؤيا كسي را ديد كه به وي مي گويد: «طيبه» را حفر كن، پرسيد: طيبه چيست؟ جوابي نداد و رفت، و سرانجام روز چهارم به حجر آمد، و در ميان آن به خواب رفت، در آن حال ديد كسي نزدش آمده و به وي مي گويد: «زمزم» را حفر كن. پرسيد: زمزم كجاست؟ پاسخ شنيد: جايي است كه هيچگاه آب آن تمام نمي شود و كسي به قعر آن نمي تواند برسد، آنگاه موقعيت زمزم را نيز نشان عبدالمطلب مي دهد.عبدالمطلب از خواب برخاست ، و بلافاصله سراغ موقعيت نشان داده رفت و مشغول حفر آن نقطه شد ، تا آنگاه كه به آب رسيد.40چاه زمزم داراي تاريخي طولاني و پرفراز و نشيب است كه خارج از بحث فعلي ما است، ولي بمناسبت، تذكر اين نكته ضروري است كه اين چاه به هنگام خروج قبيله «جرهم» از مكه، توسط آنها پرشده بود41، وبعدها آثار آن بكلّي از ميان رفت، و هيچ كس از موقعيت آن خبر نداشت تا آنگاه كه با عنايت حضرت سبحان توسط عبدالمطلب كشف گرديد.

ب) رؤياي صادق عبدالمطلب در رابطه با پيامبر ـ ص ـ در حجر اسماعيل

در امالي شيخ صدوق از حضرت ابوطالب ـ س ـ به نقل از پدر بزرگوارش عبدالمطلب چنين آمده است: «در ميان حجر بخواب رفته بودم، خوابي عجيب ديدم كه در اثر آن ترس وجودم را فرا گرفت. از جا برخاسته و به منظور فهم تفسير و تعبير آن، سراغ كاهنه قريش رفتم، رنگ چهره ام عوض شده بود، او كه حالتم را مشاهده كرد، گفت: آقاي عرب را چه شده است كه او را پريشان چهره مي بينم؟! آيا امري ناگوار واقع شده است؟گفتم: آري، خوابي را در حجر ديده ام كه مرا دگرگون ساخته است. ديدم كه درخت مانندي بر كمرم روييده شده كه بلندي آن به آسمان و شاخه هايش شرق و غرب را فرا گرفته است. از ميان آن نوري را مشاهده كردم كه بسيار قوي بود; هفتاد برابر نور خورشيد، و ديدم كه عرب و عجم در برابر آن به سجده افتاده اند و بر نور آن همچنان افزوده مي شد، آنگاه عده اي از قريش را ديدم كه مي خواهند آن را قطع كنند، كه ناگاه جواني زيبارو و پاكيزه لباس، در برابر ايشان قد علم كرد، و كمر آنان را شكست، و چشم هايشان را از حدقه بيرون آورد...وقتي كه تمام خواب را براي او بازگو كردم رنگ چهره او نيز عوض شد، وگفت: اگر مطّلب چنان است كه مي گويي، بدان كه از نسل تو فرزندي بوجود خواهد آمد كه حكومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد، و او پيامبر در بين مردم خواهد بود.ابو طالب كه بعد از بعثت پيامبر اسلام ـ ص ـ اين قضيه را نقل مي كرد گفت: به خدا سوگند كه آن درخت عبارت از ابوالقاسم امين (محمد بن عبـداللّه) ـ صلي الله عليه و آله ـ است42، و ما نيز مي افزاييم كه آن جوان زيباروي پاكيزه لباس مدافع از حريم رسالت، عبارت از فرزند برومند او علي بن ابي طالب ـ ع ـ است كه درباره اش گفته شده: «قد وترفيه صناديد العرب، وقتل ابطالهم، و ناوش ذؤبانهم فاودع قلوبهم احقاداً بدرية و خيبرية و حنينية وغيرهن...»43.

ج) جايگاه مخصوص عبدالمطلب در حجر اسماعيل

مؤلف «اخبار مكه» از عطا به نقل از ابن عباس از پدرش عباس بن عبدالمطلب نقل كرده كه عبدالمطلب داراي قدي بسيار بلند و رشيد و صورتي بسيار زيبا بود كه كسي به پايه او نمي رسيد، و هر كس كه او را مي ديد، شيفته وي مي گشت. براي او در حجر محلي بود كه تنها براي وي فرش مي شد، و هيچ كس با او در روي آن فرش نمي نشست. ديگر شخصيت هاي قريش، هر يك بحسب موقعيت و شخصيت خود به ترتيب در اطراف جايگاه و مفرش او مي نشستند، يك روز كه عبدالمطلب در جاي خود نشسته بود و ديگران اطراف او را گرفته بودند، رسول خدا كه كودكي خردسال بود و تازه به راه افتاده بود، آمد تا در كنار پدر بزرگش روي فرش بنشيند، اطرافيان او را كشيدند، به گريه افتاد، عبدالمطلب كه در آن هنگام بينايي خود را از دست داده بود، وقتي كه صداي گريه نواده خود را شنيد گفت: فرزندم را چه شده است كه گريه مي كند؟گفتند: او مي خواست با شما روي فرش بنشيند، كه ديگران مانع شدند!.عبدالمطلب گفت : بگذاريد بيايد ، و مانع او نشويد ، اميد دارم كه او آنچنان بزرگي و شرافت يابد كه هيچ عربي بدان حد نرسد44.

/ 10