4 ـ توطئه هاي دشمن عليه پيامبر اسلام ـ ص ـ در حجر اسماعيل - حجر اسماعیل در بستر تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حجر اسماعیل در بستر تاریخ - نسخه متنی

محمدامین پورامینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 ـ توطئه هاي دشمن عليه پيامبر اسلام ـ ص ـ در حجر اسماعيل

چندين نقشه و توطئه حساب شده عليه رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله ـ قبل و بعد از هجرت، در حجر اسماعيل، طراحي شد كه با خواست و مشيت الهي همگي آنها، ناكام ماند و در اينجا سخن ها عليه ايشان رد و بدل شده است، كه نمونه هايي از آ ن ذكر مي گردد:الف) اتفاق مشركين در حجر اسماعيل بر كشتن پيامبر ـ ص ـابن شهراشوب از ابن عباس نقل مي كند: قريش در حجر اسماعيل اجتماع كردند و با سوگند به خدايان خود; لات و عزي و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم متحد شده و رسول خدا ـ ص ـ را بكشند.فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ كه در آن هنگام كودكي خردسال بود، از ماجرا آگاه شد و گريه كنان بر پيامبر خدا ـ ص ـ وارد شد و گفته مشركين را براي پدر نقل كرد، رسول خدا ـ ص ـ فرمود: دخترم! قدري آب برايم بياور تا وضو بسازم.رسول خدا ـ ص ـ وضو گرفت و به سوي مسجد الحرام حركت كرد، قريش وقتي نگاهشان به چهره پيامبر ـ ص ـ افتاد، نگاهي به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند: او آمد، همگي سرهاي خود را پايين انداختند، آنقدر كه چانه ها به سينه رسيد!پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله ـ نزديك آمد، و مشتي خاك از روي زمين برداشت و به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»; «زشت باد رويتان!»، و سرانجام تمام كساني كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند.48ب) بدگويي مشركين از پيامبر اسلام ـ ص ـ در حجر اسماعيلابن هشام از عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل مي كند: روزي در مجلس اشراف قريش داخل حجر اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا ـ ص ـ به ميان آمد، شنيدم كه گفتند: ما آن صبر و تحملّي را كه درباره او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشته ايم. او خردمندان ما را نادان شمرد، پدران ما را دشنام داد، كيش و آيين ما را فاسد دانست، در بين ما تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود، و ما بر همه اين موارد، از خود صبر زيادي نشان داده ايم.در اين هنگام بود كه رسول خدا ـ ص ـ به طرف كعبه آمد، ابتدا استلام ركن نمود و سپس به طواف مشغول شد. هنگامي كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت، آنان لب به بدگويي او گشودند، آثار ناراحتي را در صورت پيامبر اكرم ـ ص ـ مشاهده كردم. اين قضيه در هر دور از طواف تكرار شد، تا نوبت به طواف سوم رسيد، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف باز ايستاد، و رو به آنها كرده، فرمود: «أتسمعون يا قريش، اما والذي نفسي بيده لقد جئتكم بالذّبح»; «آيا گوش فرا مي دهيد اي قريش؟!، قسم به آن كسي كه جانم در دست اوست، هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد!»وقتي كه رسول خدا ـ ص ـ اين گفته را مي فرمود، تمام صداها در سينه حبس شده بود. هيچ كس نتوانست پاسخي بگويد، بلكه به عكس، آن كسي كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه پيامبر زده بود، خود در مقام عذرخواهي برآمد49.ج) طرح ترور پيامبر ـ ص ـ پس از جنگ بدر در حجر اسماعيلواقدي مي نويسد: پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش، «عمير بن وهب بن عمير» به مسجد الحرام آمد و در كنار «صفوان بن اميه» در حجر اسماعيل نشست. عمير كسي است كه پيش از هجرت در مكه، به آزار پيامبر خدا ـ ص ـ و مسلمانان مشغول بود، و در جنگ بدر فرزندش «وهب بن عمير» به اسارت (مسلمانان) درآمد، اشراف قريش قضاياي جنگ بدر را با يكديگر مطرح كردند. صفوان گفت: ديگر زندگي پس از كشته هاي ما لطفي ندارد.عمير گفت: راست گفتي!، اگر من قرض و ترس از آينده اهل و عيال خود نداشتم، محمد را مي كشتم!، چون من فرزندي اسير دارم، لذا بهانه اي براي رفتن به مدينه مي توانم داشته باشم.صفوان گفت: من قرض تو را پرداخت مي كنم و همان گونه كه متكفل اداره زندگاني خانواده ام هستم عهده دار اداره اهل و عيال تو نيز خواهم بود.عمير گفت: حال كه چنين است اين ماجرا را با كسي در ميان نگذار. (كه اين راز تا انجام مراد، پوشيده بماند).عمير شمشير خود را تيز و زهرآلود كرد و مكه را به قصد مدينه ترك گفت. هنگامي كه به مدينه رسيد، مسلمانان نسبت به وي مشكوك شدند، لذا او را دستگير كرده و به نزد پيامبر اكرم آوردند.50رسول خدا ـ ص ـ پس از مقدماتي به او فرمود: براي چه به مدينه آمده اي؟گفت: آمده ام تا سفارش فرزند اسيرم را بنمايم!پيامبر ـ ص ـ فرمود: پس چرا اين شمشير را به گردن آويخته اي؟گفت: رويش سياه باد كه هيچ گاه به كارم نيامده است!، پس از ورود به مدينه فراموش كردم كه آن را از خود دور سازم!، من كاري ديگر دارم!.پيامبر اكرم ـ ص ـ فرمود: راست بگو! به چه منظوري به مدينه آمده اي؟گفت مطلب همان است كه گفتم.

رسول خدا ـ ص ـ فرمود: آن شرطي را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردي چه بود؟!عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد: كدامين شرط؟حضرت فرمود: تو متعهد شدي كه مرا به قتل رساني و در عوض او عهده دار پرداخت قرض و اداره زندگاني اهل و عيالت باشد! خداوند حافظ و نگهدار من است.عمير گفت: شهادت مي دهم كه تو رسول خدا و راستگو هستي، و شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خداي يگانه (اللّه) وجود ندارد، ما تو را در ادعاي رسالت دروغگو مي پنداشتيم ولي پرده از رازي برداشتي كه جز من و صفوان كسي ديگر از آن با خبر نبود، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد، ولي خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم، و شهادت به حقانيت تو و آيينت مي دهم، خداي را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت.مسلمانان وقتي صحنه هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند، شادمان شدند. پيامبر خدا ـ ص ـ به ايشان فرمود: به برادرتان قرآن و احكام ديني ياد دهيد، آنگاه فرزندش را آزاد ساخت.پس از مدتي عمير خدمت رسول خدا ـ ص ـ رسيد و عرضه داشت: من قبلا فعاليت شديدي عليه شما داشتم، دوست دارم كه به مكه بازگردم، و مردم را به خدا و اسلام فرا خوانم، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت، مايه اذيت و آزار ايشان گردم!.رسول اللّه ـ ص ـ به او اجازه بازگشت داد. عمير به مكه باز آمد و به بركت او عده زيادي توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند.51و اينگونه كسي كه به منظور انجام ترور پيامبر اكرم ـ ص ـ به مدينه آمده بود، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا ـ ص ـ به مكه بازگشت.اين جريان را علاّمه مجلسي از كتاب «المنتقي في مولود المصطفي» اثر كازروني نقل كرده است52. و همچنين بصورت مختصر از ابن شهراشوب در «المناقب» آورده است كه بر طبق آن، بنابر نقل قتاده، شأن نزول آيه شريفه «سواء منكم من اسر القول»53 نيز همين واقعه بوده است54.د) سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكهابوالطيب تقي الدين فاسي به نقل از فاكهي به اسنادش از عبداللّه بن عباس مي نويسد: رسول خدا ـ ص ـ در روز فتح وارد مكه شد، وقتي كه مشغول سعي بين صفا و مروه بود، ابوسفيان بن حرب، عتاب بن اسيد، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهاني در حجر اسماعيل جمع شده بودند، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سرداد، اين اذان موج عجيبي در همگان ايجاد كرد، هريك چيزي گفتند. ابو سفيان گفت: من چيزي نمي گويم، چون مي ترسم حتي اين سنگ ريزه بر عليه من خبر دهد!، خداوند گفته هاي آنان را به پيامبر رسانيد، رسول خدا در حالي كه بر روي كوه صفا مشغول دعا بودند همه ايشان را احضار كرده و گفته هايشان را بازگو فرمود، در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند، ابو سفيان بقدري ترسيد كه نزديك بود بيفتد55.

/ 10