بر اساس جهان بينى توحيدى، حق حاكميتبه خداوند اختصاص دارد، زيرا حكومت مستلزم دخالت در شؤون اجتماعى مردم و تدبير جامعه است، و تدبير در حوزهى تكوين و تشريع ويژهى خداوند است. اين حق ويژه مقتضاى اصل توحيد در ربوبيت و تدبير الهى است، بنابراين هر گونه تصرف در سرنوشت جامعه و امور مربوط به زندگى اجتماعى توسط فرد يا گروه در گرو آن است كه چنين تصرف و تدبيرى به اذن و خواستخداوند باز گردد، در اين صورت حكومت مظهر و تبلور مشيت و خواست الهى بوده و از مشروعيتبرخوردار است، اين مطلب از سخنان امام على عليه السلام كه در موارد مختلف ايراد نمودهاند به خوبى به دست مىآيد. در خطبهى 216 نهج البلاغه مطالبى بيان شده است كه گوياى اين حقيقت است، جملاتى از آن را ذيلا از نظر مىگذرانيم: 1. «فقد جعل الله لي عليكم حقا بولاية امركم» : «خداوند به واسطهى ولايت امر شما ، براى من بر شما حقى مقرر داشته است. مفاد اين گفتار اين است كه ولايت و رهبرى جامعه اسلامى حقى است كه خداوند براى اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داده است، پس مبناى مشروعيتحكومت او بر مردم، اراده و خواستخداوند است. 2. «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض» : «خداوند از حقوق خود (بر عموم انسانها) حقوقى را براى برخى از آنان بر برخى ديگر واجب كرده است» . اين عبارت بيانگر يك اصل كلى در باب حقوق اجتماعى است، و آن اين كه هيچ كس اولا و بالذات بر ديگرى واجد هيچگونه حقى نيست، حقوق اجتماعى تابع اراده و جعل الهى است وخداوند بر اساس عدل و حكمتخويش حقوق متقابلى را براى افراد جامعه مقرر داشته است. 3. «و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلك الحقوق حقالوالي على الرعية، وحق الرعية على الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لكل على كل» : «زرگترين حقوق اجتماعى عبارت است از حقوق متقابل زمامدار ومردم، حقى كه خداوند براى هر يك بر ديگرى مقرر داشته و اداى آن، وظيفهى آنان است» . در جايى ديگر، وجوب امامت را در رديف واجباتى چون ايمان به توحيد، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، قصاص و حدود برشمرده و فلسفهى وجوب آن را برقرارى نظم در ميان امت اسلامى، و اطاعت از آن را مايهى استحكام نهاد امامت دانسته و فرموده است: «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك... و الامامة نظاما للامة، و الطاعة تعظيما للامامة» [8]، هرگاه ولايت و امامت مستند به ارادهى تشريعى الهى باشد، مشروعيتخواهد داشت، و لازمهى چنين مشروعيتى لزوم اطاعت از آن است، البته ولايت و رهبرى مستند به ارادهى الهى شرايط ويژهاى دارد كه پس از اين، بيان خواهد شد. بديهى است، فعل خداوند در قلمرو تكوين و تشريع كاملترين وبايستهترين فعل است و نقصان و كاستى در آن راه ندارد، بر اين اساس، او كسى را به عنوان والى و زمامدار بشر بر مىگزيند كه شايستهترين و سزاوارترين افراد باشد، يعنى در صفات و كمالاتى كه رهبرى بايسته در گرو آنهاست، سرآمد ديگران است، چرا كه به حكم عقل تقديم مفضول بر فاضل، و فاضل بر افضل قبيح است. در ميان صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى جز على عليه السلام از اين ويژگى برخوردار نبود. بدين دليل در سخنان امام على عليه السلام بر اين مطلب كه امامت و رهبرى حق ويژهى او است، و او سزاوارترين افراد براى احراز مقام ولايت و زمامدارى جامعه اسلامى است تاكيد شده است. پس از آن كه در سقيفه مساله بيعتبا ابوبكر پايان يافت از امام عليه السلام خواستند تا با وى به عنوان زمامدار امت اسلامى بيعت كند، امام عليه السلام فرمود: «انا احق بهذا الامر منكم، لا ابايعكم و انتم اولى بالبيعة لى»[9]: «من از شما به امر امامتسزاوارترم، با شما بيعت نمىكنم، و شما به بيعت كردن با من سزاوارتريد» . آنگاه كه بنابر برنامه ريزى عمر از طريق شوراى شش نفره، مساله بيعتبا عثمان مطرح شد، امام عليه السلام خطاب به حاضران فرمود: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى» [10] : «شما مىدانيد كه من نسبتبه امر امامت و خلافت از همهى مردم سزاوارترم» . از ديدگاه امام على عليه السلام عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از نظر فضل و كمال در جايگاهى بلند و بى مانند قرار دارند، و نمىتوان فردى را با آنان مقايسه كرد، آنان پايههاى دين و ستون يقيناند، درست و نادرستبا آنان سنجيده مىشود، ويژگىهاى حق ولايت و امامت در آنان يافت مىشود، بر پايهى وصيت و وراثت داراى چنان حقى شدهاند (يعنى هم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنان را وصى و جانشين خود قرار داده، و هم صفات كمال و شايستگىهاى علمى و روحى را از پيامبر به ارث برده و از كسى نياموختهاند) حال كه پس از بيست و پنجسال، امر خلافت و امامتبه آنان سپرده شده است، در حقيقتحقى كه غصب شده بود به اهلش باز سپرده شده است. [11]بنابراين امامت و رهبرى حق ويژهى امام على عليه السلام بود. اين حق به دليل شايستگىها و برترىهاى او از جانب خداوند به وى اعطا گرديده بود. عقل و وحى هر دو بر امامت او دلالت مىكنند، چرا كه او هم افضل امتبوده و هم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر ولايت و رهبرى او سفارش كرده بود. در جريان سقيفه يا شوراى شش نفره فردى (ابوعبيده جراح يا سعد بن ابى وقاص) امام على عليه السلام را مورد نكوهش قرار داد و او را حريص بر خلافت و امامت انگاشت. امام على عليه السلام در پاسخ فرمود: «انما طلبتحقا لي و انتم تحولون بيني و بينه» [12] : من جز حق خود را نمىخواهم، ولى شما مانع از آن مىگرديد. يعنى كسى كه حق مخصوص خود را طلب كند، حريص نيست، حريص كسى است كه آنچه را كه حق او نيستبخواهد. بنابراين امام عليه السلام امامت و رهبرى امت اسلامى را حق خود مىداند، و ديگران را غاصب آن مىشمارد. اين حق به دليل فضايل و برجستگىهاى او بود، چنان كه نصوص قرآن و احاديث نبوى نيز بيانگر آن است.