مشروعيتحكومت چنان كه گذشت، تابشى از اراده و خواستخداوند است. رهبرى جامعه، برگزيدهى خداوند است، و گزينش الهى بر اساس علم وحكمت استوار است، او جز صالحان را به رهبرى و زمامدارى مردم بر نمىگزيند، بلكه انتخاب الهى، بر پايهى اصلح استوار است; چرا كه فعل تكوينى و تشريعى الهى احسن و اصلح است. آن كس را كه خداوند به رهبرى جامعه برمىگزيند، در حقيقت تكليف ومسؤوليت ويژهاى را متوجه او مىسازد. ايفاى وظايف امامت و رهبرى از مسؤوليتهاى سنگين و تكاليف مهم الهى است. رهبر و پيشواى الهى در وظايف و تكاليف دينى با ديگر مؤمنان شريك است. علاوه بر آن، وظيفهى رهبرى را نيز بر عهده دارد. وظايف مربوط به رهبرى را به دو گونهى تبليغى و تدبيرى مىتوان تقسيم كرد. او بايد دين را تبيين و تبليغ كند، و هم بايد به تدبير امور مسلمانان قيام كند، يعنى حكومت تاسيس نمايد و با به كارگيرى تدابير لازم جامعه را رهبرى كند. رسالت تبيين و تبليغ دينى را بدون حمايت و پشتيبانى مردم نيز مىتواند انجام دهد، هر چند شكل ايدهآل آن نيز در گرو حمايت و پشتيبانى مردمى است، ولى بدون آن نيز مىتواند تا حدى به اين وظيفه جامه عمل بپوشاند. ولى مسؤوليت تدبير و رهبرى سياسى جامعه كه به نهاد حكومت و اقتدار سياسى وابسته استبدون حمايت و پشتيبانى مردم امكان پذير نيست، اين جاست كه مساله بيعت مردم با رهبرى و لزوم اطاعت امت از امام پيش مىآيد. بيعتيعنى اعلان وفادارى مردم با رهبرى الهى، و اطاعت و فرمانبردارى از رهنمودهاى او كه بر پايهى علم، حكمت و مصلحت استوار است، اطاعت امت از امام در حقيقت اطاعت انسان از خداوند است، زيرا فرض بر آن است كه خداوند او را به امامت و رهبرى مردم برگزيده است، ولايت رهبر الهى (پيامبر يا امام) در طول ولايتخداوند و تبلور بشرى آن است. قرآن كريم ولايتبر بشر را مخصوص خدا، پيامبر و برخى از مؤمنان دانسته، و مىفرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون» . [22]«فقط ولى شما خدا و پيامبر او و آن دسته از مؤمناناند كه نماز مىخوانند و در حال ركوع زكات مىدهند (انفاق مىكنند)» . به گواهى روايات فراوانى مقصود از «الذين آمنوا» در اين آيه على عليه السلام است . و به كار بردن تعبير جمع دربارهى يك فرد در زبان عربى و زبانهاى ديگر رايج است. هدف از اين كاربرد مىتواند تكريم و تعظيم و يا اهداف ديگر باشد. طبق اين آيه و آيات و روايات ديگر، اميرالمؤمنين عليه السلام ولى امر و رهبر جامعه اسلامى پس از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است، به حكم عقل و وحى اطاعت از خدا و رهبرى كه از سوى خداوند برگزيده شده است لازم است، چنان كه قرآن كريم فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم...» . ([23]«اى مؤمنان از خدا، پيامبر و اولى الامر خود فرمانبردارى كنيد» . بر اين اساس بيعت امتبا رهبرى الهى، در حقيقت ايفاى وظيفهى ايمانى و تكليف شرعى امت است، بيعتيك تكليف است نه يك انتخاب. بيعتبه دو گونه مشروع و غير مشروع تقسيم مىشود، آنجا كه بيعتبا رهبر غير الهى باشد نامشروع و حرام است، و آنجا كه با رهبر الهى باشد، مشروع و واجب است. آرى، انسان از اختيار تكوينى برخوردار است، و مىتواند حق را برگزيند و يا با آن مخالفت ورزد، ولى از نظر تشريعى در برابر حق مكلف و مسؤول است و حق تخلف از آن را ندارد. بنابراين بيعت در فرهنگ و جهان بينى اسلامى با آنچه در دنياى امروز به عنوان آزادى در انتخاب و حق راى مطرح است، تفاوت دارد. در دنياى امروز به لحاظ قانونى (تشريعى) كسى موظف به راى دادن نيست، و در راى دادن نيز مىتواند هر كس را بخواهد برگزيند، خواه گزينش او بر اساس معيارهاى عقلانى و دينى باشد يا بر اساس معيارهاى عاطفى و غريزى; ولى از ديدگاه اسلام، بيعتبا رهبر الهى وظيفه همهى مكلفان است، و جز او نيز نبايد با فرد ديگرى بيعت نمايند، در غير اين صورت از نظر تشريعى مرتكب گناه شدهاند.بنابراين انتخابات كه در جوامع اسلامى مطرح است، و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز به رسميتشناخته شده است از مقوله بيعتبه معناى مصطلح آن نيست. لزوم اطاعت از رهبرى كه رهبريش داراى مشروعيت است، يكى از اصول حكومت علوى به شمار مىرود، اين اصل از لوازم آشكار تشريع حكومت و رهبرى است، زيرا بدون آن، حكومت و رهبرى لغو خواهد بود. به همين دليل اصل مزبور به حكومت و رهبرى پيامبر يا امام معصوم اختصاص ندارد، بلكه حكومت و رهبرى آن كس كه برگزيده پيامبر يا امام معصوم باشد را نيز شامل مىگردد. امام على عليه السلام آنجا كه حقوق متقابل امام و امت و والى و رعيت را برشمرده است، يكى از حقوق امام و والى را حق اطاعت دانسته و فرموده است: «و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة، والنصيحة في المشهد والمغيب، والاجابة حين ادعوكم، و الطاعة حين آمركم» [24] : «حق من بر شما اين است كه به بيعتخود وفادار بمانيد، و در پنهان و آشكار خيرخواه باشيد، دعوتم را اجابت و فرمانم را اطاعت كنيد» . آنگاه كه مالك اشتر را به ولايت و زمامدارى مصر برگزيد به آنان نامه نوشت و ضمن ستايش از شخصيت والاى مالك، از آنان خواست تا به سخن او گوش فرا داده و فرامين وى را در صورتى كه به حق فرمان دهد اطاعت كنند. [25]مقيد كردن لزوم اطاعت از فرامين مالك به مطابق بودن با حق بدان جهت است كه در حكومت علوى اصالت از آن حق است و اشخاص را بايد با مقياس حق سنجيد، نه بالعكس. يكى از انتقادهاى شديد اميرالمؤمنين عليه السلام بر كسانى كه رهبرى او را پذيرفته بودند ولى در يارى او كوتاهى مىكردند اين بود كه چرا به عهد و ميثاق خويش عمل نكرده و از اطاعت وى سرپيچى مىكنند. امام نافرمانى آنان را يكى از علل شكست آنها از سپاهيان معاويه مىدانست، چنان كه اطاعتسپاهيان معاويه را از او از عوامل پيروزى آنان مىشناخت. سپاه معاويه در باطل از او پيروى مىكردند، و اصحاب امام عليه السلام در حق از اطاعت او سر برمىتافتند: «واني و الله لاظنان هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم، و تفرقكم عن حقكم، وبمعصيتكم امامكم في الحق، و طاعتهم امامهم في الباطل...» . [26]«به خدا سوگند، بر اين باورم كه آنان به زودى بر شما غلبه مىكنند، به دليل اينكه در باطل خويش با يكديگر اتفاق دارند، و شما در حقتان با يكديگر اختلاف مىورزيد، و امام خود را در باطل اطاعت مىكنند، و شما امام خويش را در حق نافرمانى مىكنيد» . عبارتهاى ذيل نمونههايى از انتقادهاى شديد امام على عليه السلام از نافرمانى اصحاب خويش است: «منيتبمن لا يطيع اذا امرت» [27] : «گرفتار كسانى شدهام كه هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىكنند» . «ايها الفرقة التي اذا امرت لم تطع» [28] : «اى گروهى كه هرگاه فرمان دهم اطاعت نمىكنيد» . «فلا تسمعون لى قولا ول ا تطيعون لى امرا» [29] : «نه به سخنم گوش مىدهيد و نه فرمانم را اطاعت مىكنيد» . «ولكن لا راى لمن لا يطاع» : كسى كه از وى اطاعت نشود رايى ندارد (رايش نافذ و تدبيرش كارساز نيست) : امام عليه السلام اين سخن را در پاسخ كسانى گفته است كه به شجاعت امام معترف بودند ولى منكر دانايى او در ادارهى جنگ بودند. آن حضرت در پاسخ سابقه جنگ آوريهاى خود را خاطر نشان كرده است كه قبل از بيستسالگى در ميدانهاى جنگ حضور داشته، و اكنون از شصتسالگى گذشتهام، ولى چه مىتوان كرد كه در اثر نافرمانى يارانش، راى و تدبير او كارساز نيست.