هدف اساسى يا اساسىترين هدف حكومت از ديدگاه امام على عليه السلام اجراى حق و بسط عدل در جامعه بشرى است. نيل به اين هدف در گرو آن است كه تعاليم و احكام اسلام در جامعه تحقق يابد، و نظام اجتماعى بر پايه قوانين اسلامى استوار گردد. عمل به دستورات اسلام همهى آرمانهاى متعالى را دربردارد، اخوت و برادرى، مساوات و برابرى، قسط و عدل، امنيت و آرامش، رشد و تعالى، سيادت و آزادگى، همه و همه در پرتو عمل به احكام و تعاليم اسلام به دستخواهد آمد. بدين جهت امام عليه السلام دربارهى اهداف خويش از حكومت مىفرمايد: «اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة في سلطان، ولا التماس شيء من فضول الحطام، ولكن لنرد المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح في بلادك، فيامن المظلومون من عبادك، وتقام المعطلة من حدودك» . ([30]«خدايا تو مىدانى كه آنچه ما انجام داديم براى به دست آوردن قدرت و سلطنت، و جمع آورى اموال بىارزش دنيا نبود، بلكه براى آن بود كه نشانههاى دين تو را باز نماييم، و در سرزمينهاى تو اصلاح را نمايان سازيم، تا بندگان مظلوم تو امنيتيابند، و حدود تعطيل شدهات، برپا گردد» . عبدالله بن عباس مىگويد: در مكانى به نام ذىقار بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم، او كفش خويش را تعمي ر مىكرد، به من گفت: اين كفش چقدر ارزش دارد؟ گفتم: ارزشى ندارد. امام عليه السلام فرمود: «والله لهي احب الى من امرتكم، الا ان اقيم حقا، او ادفع باطلا» : «به خدا سوگند نزد من از فرمانروايى بر شما دوست داشتنىتر است، مگر آن كه حقى را بر پا دارم، يا از باطلى جلوگيرى كنم» . در سايهى حكومتحق و عدل، مؤمنان مىتوانند با آرامش خاطر به عبادت خدا بپردازند، چنان كه كافران نيز (در صورتى كه دستبه توطئه و آشوب نزنند) مىتوانند به تمتعات مادى برسند. حكومت وظيفه دارد مالياتهاى شرعى را گرد آورده در راه مصالح عمومى و تامين زندگى نيازمندان به كار بندد، دشمنان را سركوب كند، راهها را امن سازد، و حق ضعيف را از قوى باز ستاند تا نيكوكاران از تعدى و تجاوز تبهكاران احساس آسايش كنند: «لابد للناس من امير بر او فاجر، يعمل في امرته المؤمن، ويستمتع فيها الكافر، ويبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفىء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يؤخذ به للضعيف من القوي، حتى يستريح بر ويستراح من فاجر» : [31]در طليعهى عهدنامهاى كه امام على عليه السلام به مالك اشتر نوشته، اهداف ولايت و امارت وى در موارد چهارگانه ذيل بيان شده است: 1. جباية خراجها: گرد آورى مالياتهاى مشروع. 2. وجهاد عدوها: جهاد با دشمنان مصر و مردم آن. 3. واستصلاح اهلها: تربيت و اصلاح مردم مصر. 4. و عمارة بلادها: آباد ساختن سرزمينهاى آن. دو هدف اخير به عنوان ذى المقدمه، و دو هدف نخست مقدمه و ابزار رسيدن به آنهايند. يعنى وظيفه مالك به عنوان زمامدار كشور مصر اين است كه اصلاح و سامان دهى بر حيات مادى و معنوى آنان را مورد توجه و اهتمام خويش قرار دهد، در حيات اجتماعى اصلاح و تربيت معنوى با عمران و آبادانى دنيوى ملازمه دارد، در جامعهاى كه از نظر معيشتى در تنگنا قرار دارد، و فقر و تهيدستى و ويرانى بر آن حكومت مىكند، نمىتوان انتظار داشت كه برنامههاى تربيتى كارساز باشد، در چنين جامعهاى زمينههاى فساد، فراهم بوده و خدعه و مكر شيطانى كارساز خواهد بود، وظيفهى حكومت اين است كه براى مبارزه با فساد، زمينههاى آن را از بين ببرد، و با سامان بخشيدن به وضع معيشت مردم برنامههاى تربيتى خويش را با درايت و قاطعيت اجرا كند، دستيافتن به چنين هدفى نيازمند امكانات و بودجهى لازم از يك سو، و امنيت و آرامش از سوى ديگر است. از آنجا كه يكى از راههاى تامين بودجه، مالياتهاى مشروع است، بايد حكومتبه اين امر اهتمام ورزد، طبعا گرفتن ماليات در گرو فعال بودن چرخ اقتصاد و رونق داشتن كسب و كار است. همچنين بر حكومت است كه با دشمنان خارجى و آشوب طلبان داخلى به جهاد برخيزد، و امنيت كامل را بر جامعه حكمفرما سازد. اهداف حكومت دينى و وظايف رهبر مسلمين با مقياس اهداف و رسالتهاى دين الهى سنجيده مىشود، دين الهى به همهى ابعاد و شؤون زندگى انسان توجه و اهتمام دارد، هم حيات دنيوى انسان را مورد توجه قرار مىدهد و هم حيات معنوى او را. بر اين اساس رسالتهاى حكومت دينى هم مادى است و هم معنوى. حكومت همانگونه كه مسؤول سامان بخشيدن به حيات اقتصادى، سياسى و معيشتى مردم است، مسؤول سامان بخشيدن به حيات اخلاقى، فرهنگى و معنوى آنان نيز مىباشد. بدين جهت امام عليه السلام «استصلاح» و «عمران» را به عنوان دو هدف حكومت در كنار يكديگر قرار داده است. توجه به صلاح مادى و معنوى جامعه و اينكه رهبر و حاكم اسلامى بايد آن دو را مورد اهتمام قرار دهد، به صورت مكرر و مؤكد در سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام يافت مىشود كه نمونههايى را پيش از اين يادآور شديم، در جايى ديگر در اين باره فرموده است: «انه ليس على الامام الاما حمل من امر ربه: الابلاغ في الموعظة، و الاجتهاد في النصيحة، و الاحياء للسنة، واقامة الحدود على مستحقيها، و اصدار السهمان على اهلها»[32](: بر امام وظيفهاى نيست مگر آنچه خداوند براى او مقرر داشته است (اين وظايف عبارتند از:) 1.ابلاغ در موعظه: يعنى با كلام و بيانى روشن حقايق را بر مردم تبيين، و آنان را در مسير حقيقت و سعادت، هدايت كند. 2. اجتهاد در نصيحت: يعنى در خيرخواهى و خيرانديشى براى مردم، كوتاهى نكند، و آنچه را كه مايهى خير و صلاح آنان است، به آنان باز گويد. 3. احياى سنت: اگر در مواردى سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اجرا نشده است آن را احيا كند، و از طرفى، آنچه را اجرا شده است تداوم بخشد. 4. اقامهى حدود الهى: فلسفهى حدود شرعى اين است كه جان، مال و حيثيت افراد از تعرض و تجاوز ديگران مصون بماند، و امنيت در جامعه حكمفرما شود، و حكومت كه وظيفه حفظ امنيت جامعه را بر عهده دارد، نبايد در اجراى حدود الهى كوتاهى كند. البته اجراى حدود الهى يگانه راه برقرارى امنيت اجتماعى نيست، بلكه بايد عوامل مختلف فرهنگى، اقتصادى و سياسى را نيز به نحو شايستهاى بكار گرفت، ولى بدون شك، اقامهى حدود در ايجاد امنيت در جامعه نقش ممتاز و بى بديلى دارد، و با اين مساله بايد با ديدهى خرد و عقل مصلحت انديشى نگريست، نه با نگاه عاطفه و احساس. «و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله» . [33]5. پرداختسهم افراد از بيت المال: فقر مالى و تبعيض در امور اقتصادى، زمينهساز و فساد و تباهى اخلاقى است، از اين روى، امام عليه السلام پس از يادآورى اجراى حدود الهى، مساله حقوق مالى افراد جامعه و سهم آنان از سرمايههاى عمومى را يادآور مىشود، دادن سهم افراد از بيت المال و سرمايههاى عمومى را يكى ديگر از وظايف امام برمىشمارد. حكومت اسلامى از يك سو در برابر خداوند مسؤول است، كه مشروعيتحكومتبه خواست و ارادهى اوست، بدين جهت در كلام پيشين اميرالمؤمنين عليه السلام وظايف امام منحصر در امورى دانسته شد كه خداوند براى او تعيين كرده است. از سوى ديگر، حكومت و رهبرى در مقابل مردم مسؤول است، چراكه فلسفه و غايتحكومت ارايهى خدمتبه مردم است، البته بر پايهى اجراى قوانين و حدود الهى، به همين دليل است كه در برخى از سخنان امام عليه السلام از وظايف حكومت وحاكم اسلامى به عنوان حقوق مردم ياد شده است، چنان كه فرموده است: «فاما حقكم على، فالنصيحة لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تاديبكم كيما تعلموا» [34] : حق شما بر من اين است كه خيرخواه شما باشم، و ثروتهاى متعلق به شما را در ميان شما تقسيم كنم، شما را تعليم دهم تا جاهل نباشيد، و ادب نمايم تا دانا شويد. منشا اصلى حقوق و مسؤوليتها در جامعه اسلامى، جزمشيت و ارادهى خداوند نيست، زيرا فقط او است كه آفريدگار، پروردگار، و هدايتگر انسانهاست، ليكن هدايتگرى او بر پايهى حكمت و از طريق اسباب و علل مناسب تحقق مىپذيرد، تجلى ربوبيت و دايتحكيمانهياو در حيات اجتماعى بشر برقرارى نظم سياسى ونظام حكومتى است. حكومتى كه راهبرى الهى دارد، و برپايهى قوانين و احكام الهى شكل مىگيرد، و غايت آن اصلاح همه جانبه زندگى و خدمتبه بندگان خداست. بنابراين بدون اذن و شيتخداوند نه كسى بر ديگرى حقى دارد، و نه فردى در برابر ديگرى مسؤول است، اين خداوند است كه براى افراد جامعه، و از جمله مردم و دستگاه حكومت، حقوق و وظايف متقابل را مقرر داشته است. «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض فجعلها تتكافا في وجوهها، ويوجب بعضها بعضا، و لا يستوجب بعضها الا ببعض، و اعظم ما افترض الله سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي على الرعية، و حق الرعية على الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لكل على كل، فجعلها نظاما لالفتهم، و عزا لدينهم...» . [35]«خداوند سبحان از حقوق مخصوص خود، حقوقى را براى برخى از انسانها بر برخى ديگر واجب نمود، حقوقى دوجانبه و برابر كه به يكديگر وابسته بوده، و يكى بدون ديگرى نمىپذيرد، و بزرگترين اين حقوق، حق والى بر رعيت، و حق رعيتبر والى است، فريضهاى كه خداوند براى هر يك بر دوش ديگرى نهاده است، تا الفت و رابطهى آنان نظاممند گردد، و مايهى عزت دين آنان باشد...» . از مجموع مطالب ياد شده نكات ذيل به عنوان اصول وظايف حكومت و حقوق ملتبه دست آمد: 1. احياى معالم دين و عمل به احكام الهى. 2. ارشاد و هدايت جامعه. 3. خيرخواهى براى مردم. 4. تعليم و تربيت جامعه. 5. اصلاح همه جانبه نظام اجتماعى. 6. برقرارى امنيت در جامعه. 7. اجراى حدود الهى و مجازاتهاى شرعى. 8. جهاد با دشمنان (داخلى و خارجى) . 9. گردآورى وحفظ مالياتها و ثروتهاى عمومى. 10. توزيع عادلانه ثروتهاى عمومى. 11. عمران و آباد سازى شهرها.