ابن ابى الحديد معتزلى در شرح كلام پيشين امام (خطبه 172) گفته است: اين مضمون كه خلافت و امامتحق ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است در اخبار متواترى كه از امام عليه السلام نقل شده وارد شده است، آنگاه موارد ذيل را يادآور شده است: 1. «ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله حتى يوم الناس هذا»[13]: «از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت تا امروز (روز بيعتبا آن حضرت) مظلوم بودهام» . 2. «اللهم اخر قريشا فانهم منعتنى حقى و غصبتنى امرى»[14]: «خدايا قريش را از رحمتخود دور گردان، زيرا آنان مانع حقم شدند و امر امامت مرا غصب كردند» . 3. «فجزى قريشا عنى الجوازى فانهم ظلمونى حقى واغتصبونى سلطان ابن امى» [15] : «خداوند قريش را از جانب من مجازات كند زيرا نسبتبه حق من ستم روا داشتند، و فرمانروايى برادرم (رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم) را از من غصب كردند» . 4. امام عليه السلام فرياد مظلوميت فردى را شنيد، به اوگفتبيا با هم تظلم كنيم، زيرا من نيز پيوسته مظلوم بودهام. 5.دربارهى ابوبكر گفته است: «وانه ليعلم ان محلى منها محلالقطب من الرحى»[16]: «او (ابوبكر) مىداند كه جايگاه من نسبتبه خلافت و امامت، جايگاه مركز و محورى است كه آسياب بر گرد آن مىچرخد» . 6. «ارى تراثى نهبا»[17]: «مى بينم كه ميراثم تاراج مىشود» . 7. «اصغيا بانائنا وحملا الناس على رقابنا» : «آن دو (خليفهى اول و دوم) ظرف ما را كج كردند، و مردم را بر ما مسلط نمودند» . 8. «ان لنا حقا ان نعطه ناخذه وان نمنعه نركب اعجاز الابل وان طال السرى»[18]: «ما را حقى است كه اگر به ما داده شود آن را خواهيم گرفت، در غير اين صورت ترك شتر سوار خواهيم شد، هر چند سفر طولانى باشد» (كنايه از اين كه اگر زمام رهبرى و حكومت كه حق ماست دست ما نباشد، دست زدن به زور و قهر را مصلحت نمىدانيم و با آنان كه زمام امر را به دست گرفتهاند مماشات و مدارا خواهيم كرد) . 9. «ما زلت مستاثرا على مذعوفا عما استحقه و استوجبه» : «پيوسته ديگران بر من برگزيده شدند، و از آنچه مستحق و مستوجب آن بودم، منع گرديدم» . ابن ابى الحديد، پس از نقل موارد ياد شده گفته است: اصحاب ما (علماى معتزله) در توجيه اين موارد گفتهاند: مقصود ادعاى افضليت و سزاوارتر بودن او نسبتبه ساير صحابه در امر خلافت و امامت است، نه استحقاق آن به دليل وجود نص بر امامت او، زيرا وجه اخير مستلزم نسبت دادن كفر و فسق به بزرگان مهاجرين و انصار است، ولى اماميه و زيديه معناى ظاهرى اين سخنان را برگزيدهاند. اگر چه ظاهر اين گونه عبارتها بر چنان معنايى دلالت دارد، ولى با توجه به شواهد بايد از ظاهر آنها دستبرداشت و همانند آيات متشابه آنها را تاويل كرد. [19]در نقد كلام ابن ابى الحديد يادآور مىشويم: اولا: «نصوص مربوط به امامت امير المؤمنين عليه السلام از كتاب و سنت قابل انكار نيست، و توجيهات و تاويلهايى كه توسط علماى معتزله و ديگران گفته شده است، قانع كننده نيست. ثانيا: احق و افضل بودن امام على عليه السلام به امر خلافت و رهبرى با نصوص كتاب و سنت منافات ندارد، زيرا احكام الهى تابع ملاكات حقيقى است، و ملاك آن نصوص، همانا احق و افضل بودن اميرالمؤمنين عليه السلام به رهبرى حكومت است، لذا اگر سؤال شود چرا خداوند او را به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و رهبرى امت اسلامى برگزيده است، پاسخ اين است كه او شايستهترين فرد براى چنين مقام و مسؤوليتى بوده است. ثالثا: قياس اخبار ياد شده به متشابهات قرآن مع الفارق است، زيرا معناى ظاهرى متشابهات دربارهى خداوند محال است، زيرا مستلزم تجسيم و تشبيه خواهد بود. ولى معناى ظاهرى اخبار ياد شده مستلزم محال نيست، زيرا صحابهى پيامبر از مقام صمتبرخوردار نبودند، تا احتمال خطا و گناه دربارهى آنان منتفى باشد. از طرفى برخى از آنان بر اين عقيده بودند كه دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مساله حكومت و نظاير آن، از جمله احكام تعبدى نيست، و ديگران دربارهى اين گونه احكام حق اظهار نظر و احيانا مخالفت دارند» . [20]امام على عليه السلام با اينكه خود را شايستهترين فرد براى رهبرى و حكومت مىدانست، و عقل و وحى بر حقانيت او گواهى مىداد، ولى او به چيزى جز مصلحت اسلام و مسلمين نمىانديشيد، اگر از قانيتخود و غصب شدن حق او توسط ديگران، دردمندانه سخن مىگفت، از خيرخواهى و مصلحت انديشى او سرچشمه مىگرفت، با اين حال، هيچگاه براى احقاق حق خود به زور و اعمال قهر و غلبه متوسل نشد، حكومت از ديدگاه او وسيلهاى بيش نبود كه مىبايست در راه خدمتبه جامعه اسلامى و پاسدارى از اسلام به كار گرفته شود. شرايط سياسى اجتماعى دنياى اسلام در آن زمان چنان بود كه بيش از هر چيز به يكپارچگى صفوف مسلمين و همكارى و همدلى نياز داشت. و امام على عليه السلام كه خيرانديشترين افراد امت اسلامى بود، و از شرايط زمان به خوبى آگاه بود، در عين اينكه هر انحرافى را كه در مسير رهبرى امت رخ داده بود گوشزد مىكرد، و از آنان كه چنان انحرافى را سبب شده بودند به شدت انتقاد مىكرد، اما بيش از هر چيز به مصلحت اسلام و مسلمين مىانديشيد، و حكيمانه و صبورانه همه ناگواريهايى را كه بر وى واقع مىشد تحمل مىكرد، و آنجا كه به حضور او در حفظ كيان اسلام و تامين مصالح جهان اسلام نياز بود، از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد، آن حضرت خود در اين باره چنين فرموده است: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى، ووالله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة» [21] : «شما مىدانيد كه من سزاوارترين افراد به خلافت و امامت مىباشم، و به خدا سوگند تا هنگامى كه سلامت و صلاح امور مسلمانان در گرو تسليم بودن من باشد، و بر كسى جز من ستم نشود، تسليم خواهم بود» .