1. پژوهشگر محترم, اين روايت را از مجمع الزوائد نقل كرده؛ ولى در پاورقى از حلية الأولياء نشانى داده است! نشانى روايت در مجمع الزوائد(ج 9, ص 27 ـ 31) است و هيثمى آن را از ابوالقاسم طَبَرانى(360 ق) اخذ نموده و پس از نقل, روايت را ساخته و پرداخته عبدالمنعم بن ادريس و مجعول دانسته است. 2. روايت در حلية الأولياء (ج 4, ص 73 ـ 79) نقل شده و ابو نعيم اصفهانى در حاشيه, عبدالمنعم را دروغپرداز و واضع آن معرّفى كرده است. 3. پژوهشگر, بحث سندى درباره اين روايت را نيز حقير شمرده و خيلى زود, آن را رها كرده و بررسى هاى محتوايى را آغاز كرده است. در حالى كه اشكالات اساسى و جدّى در يك روايت, با بررسى سندى آشكار و معلوم مى شود و بى توجّهى به اين مهم, موجب غفلت از امور مهم تر و اتلاف وقت مى گردد. 4. يكى از راويان اين روايت, عبدالمنعم بن ادريس(م 228ق) است. احمد بن حنبل درباره او گفته است: كان يكذّب على وهب بن منبّه.[10] بخارى, او را «ذاهب الحديث» معرّفى كرده (التاريخ الكبير, ج3, ص2, ش 138) و إبن حبّان در المجروحين(ج2, ص 158) درباره او گفته است كه وى به نام پدرش و سايرين, حديث جعل مى كرده است. همچنين ابن ابى حاتم در الجرح والتعديل (ج6, ص 67), ابن عدى در الكامل(ج 7, ص 35), ابن جوزى در الموضوعات(ج1, ص 117 و 301), ذهبى در ميزان الإعتدال(ج 2, ص 516), عقيلى در الضعفاء الكبير(ج3, ص 112), برهان الدين حلبى در كشف الحثيث(ص 173), خطيب بغدادى در تاريخ بغداد(ج 11, ص 133), سيوطى در اللئالى المصنوعة (ج1, ص 18 و 56) و بسيارى رجال شناسان ديگر, او را ضعيف و جاعل حديث معرّفى كرده اند. شايد قابل توجه باشد كه بدانيم وى, «قصّاص» بوده و به شغل قصّه گويى (نقّالى) اشتغال داشته است. 5. راوى ديگر اين روايت, ادريس بن سَنان يمانى است كه نويسنده مقاله او را ناشناخته دانسته است. وى نوه دخترى وهب بن منبّه بوده و اغلب رجال شناسان غير شيعه از او نام برده اند و او را تضعيف كرده اند.[11] 6. با توجه به مجموع توضيحات نويسنده مقاله و اين جانب, واضح است كه روايت مورد بررسى, فاقد اعتبار بوده, بلكه جعلى و ساختگى است و با علم به اين نكته, بررسى درباره متن و محتواى روايت, بيهوده است.