منظومه شهيديّه
- چگونه و چرا به در خانه او آتش زدند؟ خانه اى كه «آيه نور» مناره آن بود و نور خدا از آن جا مى درخشيد.- و درِ آن خانه، درِ حريم پيامبر رحمت بود و درِ همه درهاى نجات امّت بود.- بلكه آن در، درِ خداوند علىّ اعلا بود و به هر سوى آن نظر مى شد، جمال خدا ديده مى شد كه تجلّى يافته بود.- آنان كه آتش به خانه نور زدند، جز ننگ و عار، حاصلى ديگر نديدند، ننگ و عارى كه عذاب نار و جهنّم را نيز در پى خواهد داشت.- شگفتا اين قوم چقدر جاهل و نادان بودند كه ندانستند با آتش نمى توان نور خداى جليل و اعلا را خاموش كرد!- ولكن شكستن پهلو، جز با شمشير عزيزى مقتدر (حضرت مهدى موعود - عج) جبران نمى شود.- چرا كه خُرد شدن آن پهلوهاى پاك، مصيبتى بس بزرگ است و هيچ مصيبتى به بزرگى آن نمى رسد.- از آن خون كه از سينه او جارى شد، سختى و گستردگى آنچه كه بر او گذشت معلوم مى شود.(23)- جسارت و طغيان را آن گاه از حدّش گذرانيدند كه سيلى به صورت او زدند، اى كاش دست تعدّى و طغيان شل مى شد تا اين جنايت رخ نمى داد!- با آن سيلى نه تنها چشم زهرا(س) كه «عين وجود» و چشم معرفت و شناخت، سرخ و پرخون شد و اين در حالى بود كه اشك از آن چشمها جارى بود....- اثر زخمى كه همچون دستنبدى هميشه در بازوى زهرا(س) بود، دليل محكمى است بر شهادت و مظلوميّت او.- و آن گاه كه پشت و پهلوى او از ضربت تازيانه و... سياه شد، فضاى آسمان هم سياه گرديد؛ واى بر من چه مى گويم اى بازوى تواناى الهى، يا مرتضى على!- نوك آهنين غلاف شمشير، آن گاه كه به پهلوى او خورد، به سر او آورد تمام آنچه را كه آورد.- خبر مسمار و ميخِ در را ديگر نمى دانم، از سينه زهرا(س) - كه گنجينه اسرار بود - بايد پرسيد.- همين قدر مى گويم: به جنين مجد و نجابت، آن شد كه جگر را خون مى كند و با اين حالْ آنها چگونه مى توانند كارى را كه فاش شده است پنهان سازند؟- در و ديوار و خون، هر يك شاهد صادق و گويايى است بر آنچه پنهان داشته شده است....(24)مطلع نور ايزدى
دختر فكر بكر من، غنچه لب چو وا كنداز نمكين كلام خود حق نمك ادا كند طوطى طبع شوخ من، تا كه شكر شكن شودكام زمانه را پر از شكّر جانفزا كند بلبل نطق من ز يك نغمه عاشقانه اىگلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند خامه مشكساى من گر بنگارد اين رقمصفحه روزگار را مملكت ختا كند مطرب اگر بدين نمط ساز طرب كند گهىدايره وجود را جنّتِ دلگشا كند...(25)گنجينه اسرار
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بودكى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟! طور سيناى تجلّى مشعلى از نور شدسينه سيناى وحدت مشتعل از نار بود ناله بانو زد اندر خرمن هستى شررگويى اندر طور غم چون نخلِ آتشبار بود آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تُهىاز كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟....(26)طاووس كبريايى
برهم زنيد ياران اين بزم بى صفا رامجلس صفا ندارد بى يار مجلس آرا بى شاهدىّ و شمعى هرگز مباد جمعىبى لاله شور نبْوَد مرغان خوش نوا را بى نغمه دف و چنگ مطرب به رقص نايدوجد سماع بايد كز سر برد هوا را جام مدام گلگون خواهد حريف موزونبى مى مدان تو ميمون جام جهان نما را بى سرو قدّ دلجوى هرگز مجو لب جوىبى سبزه خطش نيست آب روان گوارا اى رحمت الهى درياب «مفتقر» راشاها به يك نگاهى بنواز اين گدا را(27) اشعار زيادى را براى نقل در اين جا برگزيده بوديم كه مجال ذكرشان نيست، امّا دل كندن از آن شعرهاى دلكش هم روا نمى نمايد، پس تنها اشارتى به بعضى از آنها مى كنيم و مى گذريم.علّامه غروى آن گاه كه دفتر دل را به پاس سالار شهيدان، امام حسين(ع) و به ياد شب عاشورا مى گشايد، چكامه ماندگارى را با بيت زير مى سرايد:امشب شب وصالست روز فراق فرداستدر پرده حجازى شور عراق فرداست به ياد عاشورا و شهادت مولاى عاشوراييان، نغمه جان را چنين ساز مى كند:در جهان نشنيده ام تا بود اين چرخ كبودكز سليمان اهرمن انگشت و انگشتر ربود دست بيداد فلك دستى جدا كرد از بدنكز نهاد عالم امكان برآمد داد و دود از پى ديدار جانان كرد نقد جان نثاروه چه جانى! يعنى اندر گنج هستى هر چه بود... و به ياد سقّاى كربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قصيده اى دارد به اين مطلع:دل شوريده نه از شور شراب آمده مستدين و دل ساقى شيرين سخنم برده زدست و هفت بندى در رثاى امام هفتم، حضرت موسى بن جعفر(ع) با مطلع زير:عمرى ارموساى كاظم ز جفا مسجون بوددر صدف گوهر بحر عظمت مكنون بود كوتاه سخن اين كه شعر او همْ همه بيت الغزل معرفت است.(28) حال با نقل غزلى از غزليّات حكيم مفتقر، اين فصل را به پايان مى بريم، باشد كه با غزلهاى عارفانه ايشان اندكى آشنا شويم.جذبه شوق
جز به بوى تو مشام دل و جان عاطر نيستخاطرى كز تو فراغت طلبد خاطر نيست سالكى را كه دل از كف نبرد جذبه شوقگرچه عمرى به سلوك است ولى سائر نيست ديده اى را كه بود جز به تو هر سو نظرىبه خدا در نظرِ اهل نظر ناظر نيست دل ارباب حضور و هوس حور و قصور؟!حاش للّه كه چنين همّتشان قاصر نيست هر كه در دام تو افتاد بگرديد خلاصعشق را اوّل اگر هست ولى آخر نيست دل به معموره حسن تو بُود آبادانگرچه از باده خرابست ولى بائر نيست مفتقر را مگر از بند، تو آزاد كنىبال و پر بسته چه پرواز كند؟ قادر نيست (29) علامه غروى در لابه لاى اشعارش تضمين و اقتباسهاى بسيار هنرمندانه و جالبى هم از آيات قرآنى و احاديث اسلامى دارد كه دو بيت زير از آنهاست:گفتم چو ديدم آن رخ و آن زلف تابدار«آمَنْتُ بِالَّذى خَلَقَ الليلَ وَالنَّهار» از طور كوى دوست سنا برق روى دوستآمد چنان به جلوه كه «آنَسْتُ مِنْهُ نار»(30)نامه ها و مقاله ها
در ميان آثار علّامه غروى به نامه ها و مقاله هاى چندى نيز دست يافته ايم كه بعضى به صورت دستورالعمل هاى عرفانى و اخلاقى نوشته شده و برخى هم به صورت تقريظ بر بعضى كتابهاى معروف و ماندنى مرقوم گرديده است، كه براى نمونه از اين نامه ها و نوشته ها مى شود نام برد:1. روزنه اى به عالم ملكوت:
دستورالعملى كه بر شاگرد خويش، مرحوم آيةاللَّه آقا ميرزا محمود موسوى زنجانى نوشته است و عنوان فوق را ما از متن نامه براى آن برگزيديم، تا اشارتى نيز به مضمون نامه كرده باشيم.(31)2. پاسداشت شهيدان:
اين نامه مقاله مانند در تقريظ كتاب شهداءالفضيله علّامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى نوشته شده است. علّامه غروى در اين تقريط، حُسن انتخاب، و خوش بيانى و حُسن ترتيب را ازشرايط لازم نويسندگى دانسته است و اين شرايط را كه به صورت كامل در كتاب شهداء الفضيله مشهود است، برهان و دليلى برنبوغ علامه امينى در زمينه نويسندگى مى داند و....(32)3. تقريظى بر كتاب الغدير:
اين تقريظ تنها در چاپ چهارم الغدير منتشر شده است (33) و در چاپهاى ديگر ديده نمى شود.4. اجازه نامه ها:
استاد بزرگ نجف، اجازه نامه هاى چندى هم در اجتهاد و هم در روايت و حديث و هم در امور حسبيّه، به بعضى از فقها و علماى برجسته نوشته است، و در مقدمه اجازه اى در اجتهاد كه براى شاگردش آيةاللَّه سيد هادى خسروشاهى - دام ظلّه - مرقوم فرموده است، مى نويسد:حمد و سپاس، خدايى را سزاست كه مقام و جايگاه دانشمندان را بلند و برتر داشت، تا آن جا كه آنان را به منزله پيامبران قرارداد و مركّب قلمشان را بر خون شهيدان تفضيل داد، و بهترين درود و سلام و كاملترين تحيّت و ستايش بر سيّد و سالار رسولان و خاتم پيامبران، حضرت محمد و آلش، امامان امين بادا....(34)و از اجازه نامه هاى ديگر مى توان از اجازه اى نام برد كه براى مرجع فقيد، آيةاللَّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى در نقل حديث و روايت نوشته است (35)، و همچنين اجازه نامه اى است در امور حسبيّه كه براى شاگردش، آيةاللَّه شيخ عبّاس خالصى قائينى مرقوم فرموده اند و....1. حوزه، شماره 23، ص 52: در مصاحبه با سيد عزّالدين زنجانى، به نقل از پسر علّامه غروى، شيخ محمد على غروى.2. همان، ص 39.
3. حاشية المكاسب (مقدمه).
4. محمد حسين غروى اصفهانى، بحوث فى الاصول، ص 161 به بعد.
5. حاشية المكاسب، (مقدمه)؛ مجله نور علم، دوره چهارم، شماره 4، ص 53.
6. چندى پيش هم در مؤسسه آل البيت(ع) تحقيق شد و در شش جلد انتشار يافت.
7. نور علم، دوره ششم، شماره 5، ص 213.
8. الموسم، شماره 16، ص 241 - 257. در آن جا زندگينامه شيخ محمد غروى (پسر بزرگ علّامه غروى اصفهانى) هم آورده شده است.
9. اين رساله با همين نام همراه با پاورقيهاى آيةاللَّه بهجت - دام ظله الشريف - كه يكى از شاگردان ايشان است، به تازگى تجديد چاپ شده است.
10. ر.ك: حاشية المكاسب (مقدمه).
11. نور علم، دوره چهارم، شماره 4، ص 54؛ محمدباقر ساعدى، رياض الفضلاء (پاورقى و مقدمه).
12. نوه فاضل شارح، آقاى يحيى حقّانى با انجام كارهاى مقدّماتى، تصميم دارد كه آن را به زودى چاپ و منتشر سازد. ناگفته نماند كه اين شرح بيشتر به صورت نظم و به وزنِ اصلِ منظومه نوشته شده است.
13. پيشترها به ضميمه مجله نور علم، شماره 12 منتشر شده بود كه به تازگى هم در ضمن كتاب الرسائل الاربعة عشرة، ص 273 - 280، به اهتمام آيةاللَّه رضا استادى چاپ و منتشر شد.
14. محمدحسين غروى اصفهانى، نهايةالدراية فى شرح الكفاية، (پاورقى)، ج 1، ص 20 (به نقل از: سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 9، ص 321).
15. تائب تبريزى (تبريز 1286 - مشهد 1374ق.) فاضلى فرزانه، عالمى گرانمايه و واعظى وارسته، شاعرى متديّن و نويسنده اى نيك نظر هم بود. از او كه به هر دو زبان فارسى و آذرى شعر مى سرود، علاوه بر اشعار زيادى در اين دو زبان، آثار ماندگار ديگرى هم به يادگار مانده است، مانند: ابلاغ المبين، عقايد الاسلام، معيار الفهم، مرآة المتقين، تذكرة المتقين، روح و ريحان، تحفه نامه، بلبل نامه و توحيد نامه «ر.ك: دائرةالمعارف تشيّع، ج 4، ص 63 (زير مدخل تائب تبريزى).»
16. مجموعه آثار(پاورقى)، ج 9، ص 437.
17. يادنامه شهيد قدوسى، ص 266 - 347.
18. نور علم، دوره چهارم، شماره 4، ص 57 (به نقل از آيةاللَّه سيد عباس كاشانى).
19. نوار مصاحبه با آيةاللَّه سيد هادى خسروشاهى - دام ظله.
20. اين داستان را استاد بزرگوار، شيخ محمد غروى - ادام اللّه عمره العزيز - براى نگارنده نقل كرد و امّا نام آن «نزديك معنوى» را فاش نساخت. و نيز ر.ك: على خاقانى، شعراء الغرّى او النجفيات، ج 8، ص 186: در آن جا هم اشارتى كوتاه به اين معنا شده است.
21. محمد حسين غروى اصفهانى، الانوار القدسيّه (مقدمه) ص 8.
22. شعراء الغرّى، ج 8، ص 189.
23. أَيُضْرَمُ النَّارُ بِبابِ دارِهاو آيَةُ النُّورِ عَلى مَنارِها وَ بابُها بابُ نَبِىِّ الرَّحْمَةوَ بابُ اَبْوابِ نَجاةِ الْاُمَّة بَلْ بابُها بابُ الْعَلِىِّ الْاَعْلى فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ قَدْ تَجَلّى مَا اكْتَسَبُوا بِالنَّارِ غَيْرَ الْعاروَ مِنْ وَرائِهِ عَذابُ النَّار ما اَجْهَلَ الْقَوْمَ فَإِنَّ النَّارَ لاتُطْفِى ءُ نُورَاللَّهِ جَلَّ وَ عَلا لكِنَّ كَسْرَ الضِّلْعِ لَيْسَ يَنْجَبِراِلاَّ بِصَمْصامِ عَزِيزٍ مُقْتَدِر اِذْ رَضُّ تِلْكَ الْاَضْلُعِ الزَكيَّةرَزِيَّةُ لامِثْلُها رَزِيَّة وَ مِنْ نُبُوعِ الدَّمِ مِنْ ثَدْيَيْهايُعْرَفُ عَظْمَ ماجَرى عَلَيْها وَ جاوَزُوا الْحَدَّ بِلَطْمِ الْخَدشَلَّتْ يَدُ الطُّغْيانِ وَالتَّعَدِى فَاحْمَرَّتِ الْعَيْنُ وَ عَيْنُ الْمَعْرِفَةتَذْرِفُ بِالدَّمْعِ عَلى تِلْكَ الصِّفَة 24. وَ فِى جَنينِ الْمَجْدِ ما يُدْمىِ الْحَشاوَهَلْ لَهُمْ اِخْفاءُ اَمْرٍ قَدْ فَشى وَالْبابُ وَالْجِدارُ وَالدِّماءشُهُودُ صِدْقٍ ما بِهِ خَفاءُ الانوارالقدسيه، ص 42. فاجعه «احراق الباب» و شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را بسيارى از كتابهاى مرجع و منابع اوّليه در تاريخ اسلام نوشته اند و ما براى نمونه از چند كتاب در اين جا نام مى بريم:
1. تاريخ طبرى، ج 3، ص 202؛ 2. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسه، ص 19؛ 3.ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 134 و ج 3، ص 351؛ 4. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156؛ 5. ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 3، ص 63 و64؛ 6. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 77؛ 7. شهرستانى، الملل و النحل، ص 83؛ 8. كلينى، اصول كافى (ترجمه فارسى)، ج 2، ص 356؛ 9. احتجاج طبرسى (ترجمه)، ج 1، ص 240 و241؛ 10.نصيرالدين عبدالجليل قزوينى رازى، كتابِ النقض، ص 298؛ 11. مسعودى، اثبات الوصيّه، (به نقل از محقق شوشترى، بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 15- 17)؛ 12. ديلمى، ارشاد القلوب (به نقل از: ذبيح اللَّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 1، ص 271)؛ 13. اسرار آل محمد(ص)، مترجم، ص 33 و....
25. ديوان مفتقر، ص 39.
26. همان، ص 43: دومين بند از تركيب بند هفت بندى كه در رثاى حضرت فاطمه زهرا(س) سروده است.
27. همان، ص 201 - 203 (با تلخيص زياد).
28. ر.ك: ديوان مفتقر، ص 8، 17، 31، 42، 52، 62، 92، 114، 130، 174، 175، 177، 188، 199، 206 و....
29. همان، ص 239.
30. همان، ص 252.
31. خوشبختانه اين دستورالعمل در مجله حوزه، شماره 8، ص 74 - 76 چاپ شده است.
32. عبدالحسين امينى، شهداء الفضيله، (مقدمه)؛ ر.ك: شهيدان راه فضيلت (ترجمه شهداء الفضيله)، ترجمه جلال الدين فارسى، ص 14 - 16.
33. عبدالحسين امينى، الغدير، ج 1: در ضمن مقدمه اى كه فرزند علامه امينى، آقاى شيخ رضا امينى نوشته اند، بر چاپ مورد اشاره و مطلب بالا تصريح شده است.
34. نور علم، دوره چهارم، شماره 4، ص 49.
35. جزايرى، سيد عبداللَّه، الاجازة الكبيرة، ص 176.