در وقتي از اوقات ، يكي از همسايگان مرحوم كلباسي رحمه الله تعالي بلهو و لعب و ساز و آواز مشغول بود .شيخ كلباسي ره يكي از نزديكان خود را نزد آن همسايه فرستاد و از او خواست كه اين گناه را ترك كند ، آنمرد پست در جواب فرستاده شيخ گفت باقاي خود بگو كه غل بفلان عضو من بگذارد آن بي ادب صريحا نام آن عضو را بر زبان آورد براي رعايت ادب بدينگونه نقل شد تا ديگر اينرا نكنم .آنشخص برگشت و عين سخن او را بشيخ گفت شيخ وقت ظهر بمسجد رفت و پس از نماز ، مردم را موعظه كرد و سپس دست بدعا برداست و عرضه داشت خداوندا ! من كه نجاري بلد نيستم كه بفلان او غل ببندم .اين بگفت و از مسجد خارج شد فورا بيضه آن شخص ورم كرد و بسيار بزرگ شد و در شب همانروز ، جانسپرد و روانه جهنم شد !! / المصدر ص 159