ديوانه دانا - دیوانگی و جنون نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ديوانه دانا
گويند .ديوانه اي بردشت مي گذشت ،دشتي پرازاسب وگاووگوسفندديد .پرسيد .اينهاازكيست ؟گفتند: ازآن عميدنيشابور .چون به شهرآمدسرايي مجلل ديد .پرسيد .اين سراي ازآن كيست ؟گفتند:ازآن عميدنيشابور .وچون پرسيدكه اين غلامان ازآن چه كس اندو درپاسخ به اوگفتندازآن عميدنيشابور،دستارپاره خويش رابه هواپرتاب كردوگفت:"خداياتوكه همه چيزبه عميدداده اي اين نيزبه اوده .