روزي هارون الرشيد از كنار گورستان ميگذشت ، بهلول و شخص ديگري را ديد كه با هم نشسته اند و سخن ميگويند خواست كه با ايشان مزاح كند ، بفرمود تا هر دو را آوردند ، گفت من امروز ديوانه ميكشم .جلاد را طلب كنيد .جلاد فورا حاضر شد با شمشير كشيده ،آن شخص بنشاند كه گردن زند ، بهلول گفت اي هارون چه ميكني ؟ گفت امروز ديوانه ميكشم .گفت سبحان ا ...ما در اين شهر دو ديوانه بوديم تو سوم ما شدي ، تو ما را بكشي كه ترا بكشد ؟ / لطائف الطوايف