زبان بي زبانان
غنچه با لبخندمي گويد تماشايم کنيد
گل بتابد چهره همچون چلچراغ
يک نظر در روي زيبايم کنيد
سرو ناز
سرخوش و طناز
مي بالد به خويش
گوشه چشمي به بالايم کنيد
باد نجوا مي کند در گوش برگ
سر در آغوش گلي دارم کنار چتر
بيد
راه دوري نيست پيدايم کنيد
آب گويد
زاري ام را بشنويد
گوش بر آواي غمهايم کنيد
پشت پرده باغ اما
در هراس
باز پاييز است و در راهند
آن دژخيم و داس
سنگ ها هم حرفهايي مي زنند
گوش کن
خاموش خا گويا ترند
از در و ديوار مي بارد سخن
تا کجا دريابد آن را جان
من
در خموشي هاي من فرياد هاست
آن که دريابد چه مي گويم
کجاست
آشنايي با زبان بي زبانان چو ما
دشوار نيست
چشم و گوشي هست مردم را دريغ
گوش ها هشيار نه
چشم ها بيدار نيست