در سرتاسر خلافت عباسي، حتي در مقاطعي كه خلفا صرفا قدرت ظاهري داشته و بازيچهاي بيش نبودهاند، سلاطين و حكّام محلي براي تقويت حكومت و اثبات مشروعيت خويش، ميكوشيدهاند تا با برخي رفتارهاي نمادين، خود را معتقد و وفادار به خلافت بنمايانند. نقش تأييد خلفا با مشروعيت بخشيدن به حكومتهاي فرمانروايان مستقل، براي مسلمانان چندان اهميت داشت كه حتي پس از سقوط خلافت عباسي به دست هلاگو و به قتل رسيدن خليفه نيز، سلاطين و حاكمان بعدي همچنان مشروعيت خويش را نيازمند تأييد آنان ميديدند. خلافت عباسيان مصر كه تنها با سه سال وقفه، به دست سلاطين مملوكي مصر بنياد نهاده شد، در واقع پاسخي به همين ضرورت بوده است. بررسي ساختار خلافت عباسيان مصر و مناسبات ميان خلفا و سلاطين مملوكي و همچنين روابط خلافت مصر با حكومتهاي ساير سرزمينهاي اسلامي چون ايران، هند و حرمين شريفين بر عهده اين نوشتار است.كليد واژهها: خلافت، خلفاي عباسي مصر، مشروعيّت، مماليك. برابري طول مدّت خلافت عباسي مصر با حكومت مماليك در مصر و شام ـ البته اگر سالهاي پيش از سلطنت بيبرس را كم كنيم ـ از نكات جالب در تاريخ اسلام است. هر دو شاخه دولت مملوكي، مماليك برجي (648 - 784) و مماليك بحري (784 - 923)، در تشكيل و تداوم خود از وجود خلافت عباسي مصر بهره فراوان گرفتند.به دليل پراكندگي اخبار خلفاي عباسي قاهره در لابهلاي كتابهايي كه بيشتر به ذكر حاكمان مملوكي پرداختهاند، جستجو در تاريخ آنان چندان آسان نيست. در منابع، ميتوان از نوشتههاي ابن تغري بردي، مقريزي، ابن اياس، صفدي، سيوطي و ابنخلدون نام برد كه به روايت صرف سلطنت مملوكان پرداخته و از خلافت عباسي به صورت حاشيهاي سخن گفتهاند. در تحقيقات جديد نيز در كنار برخي از مدخلهاي «دايرةالمعارف اسلام 1»، مقاله آيالون2 با عنوان «مطالعاتي در باره انتقال خلافت عباسيان از بغداد به قاهره3» و نوشته بسيار مختصرِ زيان غانم در اين زمينه، كمك چنداني به يافتن اطلاعات علمي نميكند.
تأسيس خلافت عباسيان در مصر
در سالهاي ميانين قرن هفتم، مغولان در پي در نورديدن سرزمينهاي شرق اسلامي بر بغداد دست يافتند و به عمر طولاني خلافت عباسي پايان دادند. آنها در تداوم مسير جنگي خود، پس از اندك پيروزي كه در شامات به دست آوردند، در عين جالوت با سپاه مصريان روبرو شدند و شكست سختي از آنان خوردند. اين شكست در واقع، نقطه پايان فتوحات مغولان در اين نواحي بود. به اين ترتيب نيمي از سرزمينهاي اسلامي در اين زمان به چنگ مغولان افتاد و نيم ديگر در دست حكومتهاي مسلمان باقي ماند كه مماليك در رأس آنها بودند. پس از كشته شدن المستعصم بالله آخرين خليفه عباسي همراه پسرش ابوبكر (ذهبي، 5/ 230)، جهان اسلام بدون خليفه ماند.در اين ايام و در غياب خلافت عباسي اين پرسش مهم پيش آمده بود كه چه كسي بايد منصب خلافت را عهدهدار شود؟ پاسخ عملي اين سؤال را بيبرس، بنيانگذار حقيقي دولت مماليك به روشني داد. او احساس كرد كه قاهره ميتواند به جاي بغداد، نقطه اميد مسلمانان باشد و چراغ خلافت را فروزان دارد. به نظر بيبرس اين كار ميبايست به دست يكي از اعقاب عباسيان سپرده ميشد كه از بغداد و مقابل مغولان گريخته و در شام جا گرفتهبود. از سوي ديگر حلب نيز كه شهري مهم در شامات به حساب ميآمد و به چنگ مغولان نيفتاده بود، در انديشه آن بود كه خلافت عباسي را احيا كند. بدين ترتيب، همزمان در دو نقطه، دو نفر براي تصدي خلافت مطرح شدند؛ يكي در قاهره و ديگري در حلب كه رقابت ديرپايي با هم داشتند.