شمارى از نويسندگان معاصر سابقه جدايى دين و حكومت را به سده هاى ميانى تاريخ اسلام برگردانده اند و سرآغاز دوره مغول و نيز حكومت اكبرشاه در هند را نمونه اى از دين گريزى حاكمان شمرده اند.ابوالحسن ندوى و نيز عبدالعزيز بدرى ادعا كرده اند اكبر شاه فردى دين ستيز بوده و در حكومت او دين به هيچ انگاشته مى شد. اينان به او نسبت داده اند كه اجازه داد كنيسه هايى كه در دوره مسلمانان تبديل به مسجد شده بودند به حالت نخست برگردند در هند گاو كشته نشود و…80گروه ديگرى از تاريخ نگاران معاصر اين سخنان را دور از واقعيت قلمداد كرده و گفته اند: حكومت اكبر شاه نه تنها با دين و دين باوران سرستيز نداشته كه با آن هماهنگ بوده است و علماى بنام با او همكارى داشته و او را در امور اجتماعى يارى مى داده اند.علامه محمد حسين مظفر اكبرشاه را زمامدارى دين باور مى داند كه به روزگار او شعائر اسلامى و شيعى در هند رواج يافته است.81حسن الامين اكبر شاه را زمامدارى بى تعصب و مسلمانى علاقه مند به دين مى داند كه براى بهتر اداره كردن سرزمين هند روش آسان گيرى را پيشه كرده بود و از همفكريهاى عالمان بزرگ استفاده مى كرد.82بدون اين كه بخواهيم همه كارهاى اكبرشاه را تاييد كنيم با توجه به شواهد تاريخى و همكارى علمايى چون فتح اللّه شيرازى و شيخ مبارك ناكورى با او نمى توان وى را فردى دين ستيز و معارض با اسلام شمرد بلكه روش او را بايد برداشتى از مكتب در تبليغ دين قلمداد كرد.شواهد تاريخى گوياى آن است كه انديشه لائيك و جدايى دين از حكومت در دو سده اخير به دست استعمار به جهان اسلام راه يافت و روشهاى خشن و غيرمردمى دولتهايى كه به اسم دين به مردم حكومت مى كردند بويژه عملكرد استبدادى دولت عثمانى كه به نام خلافت هرگونه آزادى را از مردم دريغ داشته بود زمينه را براى گسترش افكار وارداتى غرب آماده تر مى كرد.با اشغال اندونزى توسط هلند در آغاز سده 17 ميلادى و اشغال هند و هجوم ناپلئون به مصر اروپاييان به جهان اسلام رخنه كردند. غرب براى رسيدن به هدفهاى سياسى و اقتصادى خود بر آن شد پيروزيهاى نظامى و سياسى خود را با برترى فرهنگى استوارتر سازد و اسلام را به عنوان مهم ترين مانع از سرراه خود بردارد و اين ممكن نبود جز اين كه تز جدايى دين از سياست را در بين مسلمانان نهادينه كند. اروپائيان خود و با يارى گرفتن از انديشه وابستگان و خودباختگان انديشه لائيك را كه خود تجربه كرده بودند به جهان اسلام وارد كردند و اين فكر را در همه جا پراكندند:(اروپا هنگامى به كاميابى و موفقيت رسيد كه دين را از حكومت جدا كرد و وقتى اربابان دين و مذهب از قدرت كنار رفتند و به كنيسه ها بازگشتند دانش و صنعت رشد كرد.)83بسيارى از خودباختگان و خودفروختگان بر اين پندار بودند كه اگر جهان اسلام بخواهد از عقب ماندگى رها شود بايد راه اروپا را دنبال كند و از دين فاصله بگيرند.برخى از محققان معاصرعرب دوره محمد على پاشاى مصرى را سرآغاز نفوذ غرب و جدايى دين از حكومت در جهان اسلام شمرده اند و با استناد به شواهد و قانونهاى دولت مصر در آن زمان اين نتيجه را به دست داده اند كه فرمانهاى صادره از محمد على پاشاه پيش از آن كه از متون دينى اثر پذيرفته باشد از قانونهاى اروپايى اثر پذيرفته است. و دستورها و فرمانهاى دولت از جمله قانون احوال شخصى و قانونهاى مدنى با قرآن هماهنگى و برابرى ندارند. در قانون مدنى مصر پس از اصلاحهاى فراوان آيينها و قانونهاى اسلامى منبع سوم براى استفاده دادرسان در هنگام نبود نقل قانونى پيشنهاد شده است: