نقد تاريخ نگاري معاصر با تقسيم بندي ماده و صورت تاريخي - عقلانیت تاریخی و تاریخ نگاری معاصر ایران و نقد رویکرد های ناصواب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقلانیت تاریخی و تاریخ نگاری معاصر ایران و نقد رویکرد های ناصواب - نسخه متنی

موسی نجفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد تاريخ نگاري معاصر با تقسيم بندي ماده و صورت تاريخي

با توجه به تقسيم بندي مورد بحث كه توسط استاد مطهري انجام شده مي توان اذعان داشت كه در هر سه مورد و فراز مورد تقسيم در تاريخ نگاريهاي سده اخير تفكرات و ايدئولوژي ها و ايسم هاي سكولار خود را بر تاريخ نگاري در ايران تحميل و گاه حاكم گردانيده اند بخصوص اين مهم در صورت تاريخ و يا به اصطلاح استاد در تاريخ علمي و تحليلي بيش از ماده تاريخ خود را نشان مي دهد و معمولاً جهان بيني ها و شناخت شناسي هاي مكاتب و علوم اجتماعي با حضور در صورت تركيبي تاريخ، ماده تاريخ و جزئيت تاريخ را جهت خاصي مي دهند. اين دو مهم در قسمت سوم بحث يعني فلسفه تاريخ بسيار مهمتر و داراي ابعاد وسيع تري شده و روح حاكم بر تاريخ، قوانين و سنن و قواعد حركت و تكامل، علل تحولات و فلسفه تطور و حركت جامعه و تاريخ را به گونه اي تفسير و آرايش و جهت مي دهد كه ماده تاريخ و صورت آن در قالب تاريخ نقلي و تاريخ تحليلي و يا علمي بعنوان اجزايي كوچك آن فضا و روح كلي جهت و تبيين مي شوند و از اين نظر بايستي به جرأت ادعا نمود كه سكولاريزم حاكم بر ايران در بعد از انقلاب مشروطه، بخصوص در دانشگاهها و رشته هاي علوم اجتماعي شامل تاريخ، علوم سياسي و جامعه شناسي در اين سير و فضا و روح كلي، به قالبها و ديدگاهها و جهت سازيهايي رسيده اند كه هر يك در جاي خود قابل نقد و بررسي مي باشند و اما درباره تاريخنگاري سده اخير ايران و تاريخنگاري بعد از انقلاب بايد اين نكته را يادآوري نمود كه تاريخنگاري بعد از انقلاب از اين جهت ارزش دارد كه يك تاريخ براي عامه مردم بوده است و طبعا همه مردم به جهت مشاركت در انقلاب اسلامي علاقه داشته و دارند تا حوادث را دقيق تر و محسوس تر از قبل بدانند و بشناسند و گذشته خود را بهتر تحليل كنند. بعد از انقلاب اسلامي، اين ذوق و شوق در مردم بيشتر شد؛ چرا كه اين احساس در وجدان ملي پديد آمد كه تاكنون حقايق زيادي درباره رژيم شاهنشاهي و حكومت پهلوي وجود داشته كه از مردم مخفي مانده است هر چند بخشي از اين حقايق، اول انقلاب برملا شد و مردم احساس نمودند مطالب زيادي در گذشته آنها وجود داشته كه نمي دانند و بايد بدانند و اين خود عامل مضاعفي در ميل به دانستن هر چه بيشتر تاريخ گرديد.

امّا از بعد دانشگاهي و تاريخ علمي، بنظر مي رسد محدوده رشته تاريخ و علم تاريخ، به درسي به نام تاريخ محدود نمي شود؛ بلكه در اكثر رشته هاي علوم انساني، تاريخ نقش مؤثري دارد و رشته هاي علوم سياسي، علوم اجتماعي و حتي فلسفه، رشته هايي هستند كه به اين رشته مربوط مي شوند؛ يعني در همه اينها، تاريخ نقش مؤثري دارد يا دست كم «ماده» آن از تاريخ گرفته شده است و «صورت» مسئله در حوزه همان علوم و رشته ها به بحث گذارده مي شود. بنابراين، تاريخ در بعضي رشته هاي علوم انساني مانند علوم سياسي و جامعه شناسي، جزو شاهراهها و گذرگاههاي اصلي است و در برخي مواقع، تنها گذرگاهي است كه بعنوان ماده كار، مي توان از آن استفاده كرد. اين مسئله بعد از انقلاب، بيشتر شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته است.

با توجه به بحث استاد مطهري و مطالبي كه عنوان نموديم كه وقتي از تاريخ نقلي و تحليلي صحبت مي كنيم. تاريخ نقلي و تحليلي، همان ماده تاريخ و صورت تاريخ هستند.

ماده تاريخ، همان اصل واقعه است كه معمولا هم نبايد در آن اختلاف باشد. مثلاً اينكه آقا محمدخان قاجار در چه سالي به سلطنت رسيد، قيام مشروطيت در چه سالي واقع شد، و انقلاب اسلامي در چه سالي پيروز شد، اينها همه ماده تاريخ است. به طور حتم تحليل اين وقايع، بحث ديگري است كه معمولاً وقتي به آن قسمت مي رسيم، اختلافات شروع مي شود.

منتها در تاريخ ايران، بخصوص بعد از مشروطه، در همان ماده تاريخ هم اختلاف بوده و به عبارت ديگر، در اصل بعضي از وقايع مشكل و اختلاف نظر جدي وجود دارد. امام خميني معتقد بودند كه انقلاب مشروطيت را مردم و علما انجام دادند ولي تاريخ آن را امثال «كسروي»ها نوشتند. اين بزرگترين دشواري تاريخ نويسي ايران طي دهه هاي اخير بوده است؛ چون فضاي سكولار به نحوي است كه مي خواهد انقلاب مشروطه و بطور كلي تحولات سده اخير ايران را براساس قالبهايي كه خود دارد، تحليل نمايد. بسياري از تاريخنگاران دهه هاي قبل و مورخان بعد از انقلاب، يا تاريخنويساني كه به نحوي غيرديني فكر مي كنند، چنين اظهار مي دارند كه ما فقط اسناد چاپ مي كنيم و مي خواهيم تاريخ علمي بي خط و بدون قضاوت بنويسيم.

بنظر مي آيد اين حرف وقتي خوب تحليل شود، تنها شعاري بيش نيست؛ چرا كه اينان در همان اسناد منتشر كردن ها و در همان ماده تاريخ بحث كردن ها، دستبردهايي در متن انجام مي دهند به چند عنوان از اين دستبردها و كوتاه و بلندكردنهاي تاريخي اشاره مي نمائيم:

اولاً در برخي كتب تاريخي وقتي مي خواهند اسناد ارائه دهند، اسناد را گزينش كرده و مي كوشند اسنادي را بدست دهند كه خودشان مايل به چاپ آن هستند. ممكن است راجع به يك شخص يا يك جريان ده سند و يا بيشتر وجود داشته باشد و همه آنها هم سند باشد؛ ولي در اين كتب فقط سندي خاص را ارائه مي دهند. چرا؟ چون نكاتي در ساير اسناد و مدارك مكمل سند اول وجود دارد كه جريانات تاريخنگار نمي خواهند منتشر شود.

از طرفي، گاه همين اسناد گزينش شده را هم تماما ارائه نمي دهند؛ از جمله كسروي در تاريخ مشروطيت نامه اي از مرحوم شيخ فضل الله نوري را به مرحوم آقانجفي اصفهاني نقل مي كند، اما عجيب اينجاست كه قسمتي از آن نامه را مي آورد. بعضي از اسناد مرحوم شيخ فضل الله نوري در دوره هاي بعد به اين دسته از تاريخنويسان منتقل شد و به دست امثال كسروي و سناتور ملك زاده افتاد. ولي مي بينيم بعضي از اين اسناد، قبل و بعد دارد؛ يعني حتي آن اسناد نقل شده، سانسور شده است و اين شگفت انگيز است؛ زيرا اگر آنان آنطور كه خودشان را بيطرف معرفي مي كردند، چرا همه سند را ارائه نداده اند؟

از سوي ديگر، در برخي كتب تاريخي بعضي وقتها اسناد را با زمينه هايي خاص منتشر مي كنند و در جايگاهي قرار مي دهند كه در آن زمينه و جايگاه، سند بزرگ يا كوچك مي شود. مورخ مي تواند با شگردهاي علمي و فوت و فني كه در اين كار دارد، يك سند بسيار حساس را مثلاً در پاورقي و حاشيه متن بياورد كه اصلاً ارزش آن مشخص نشود؛ به عبارت ديگر، مي تواند اسناد را بزرگ و كوچك كند و در جاهايي قرار بدهد كه ارزش آن آنطور كه بايد و شايد معلوم نشود و وقتي هم اعتراض شود كه اين سند مهم و با اين محتوا، چرا در اينجا قرار داده شده است، اين پاسخ شنيده مي شود كه اصل سند آورده شده است و قضاوت به عهده خواننده خواهد بود درحاليكه اصل واقعه و حركت اينطور بوده است، مورخ مي تواند عين سند و متن تاريخ را بي آنكه در آن دستي ببرد، در جايي در كتابش قرار دهد كه القاي نظر كند.

مطلب ديگري كه متأسفانه قبل از انقلاب بطور مطلق مطرح بوده ولي بعد از انقلاب بصورت نسبي درآمده، اين است كه بسياري از اسناد در انحصار بعضي افراد است؛ يعني برخي از افراد و خانواده ها، اين اسناد را در انحصار خودشان گرفته اند و اصل اسناد بسياري از وقايع را منتشر نمي كنند. البته بعد از انقلاب، مراكز اسنادي در ايران پا گرفت و متكفل اينگونه امور شد و اسنادي از خانواده رژيم پهلوي و فراريان در خارج نشسته بدست آمد ولي به دليل اينكه در برخي سنوات در اين مراكز از مورخان مسلمان يا مسئولان متعهدي كه تاريخ شناس باشند، كمتر استفاده شد، بعد از مدتي دوباره از همان طيف هاي ذتينفع غيرديني دعوت گرديد تا اين اسناد را طبقه بندي كنند و اين خود براي مدتي به صورت مسئله اي تأسف انگيز در آمد؛ تا حدّي كه امروز شاهديم در برخي از اين مراكز، همان مورخان سابق فعاليت مي كنند و يا از مورخاني استفاده مي شود كه به نحوي به انحطاط گذشته جامعه ايران وابستگي و يا ارادت دارند؛ در نتيجه اگر عين اسناد را هم منتشر كنند، گزينش و كم و زياد كردن مطالب و در جايي خاص قرار دادن اسناد، همچنان وجود دارد و اينان در واقع اسناد تاريخي را در آن جايگاه اصيل خود مطرح نمي كنند.

رجال شناسي و تقسيم ادوار و موضوعات تاريخي

بحث جالب ديگري كه درخصوص مورخان و تاريخنگاريهاي سده اخير ايران وجود دارد و بعد از انقلاب توجه به آن رايج گرديد و اولين كسي هم كه جامعه را متوجه كرد، امام خميني بودند، اين است كه جريان تاريخنگاري سكولار ايران، تحولات و سرفصلهاي تاريخ ايران را مطابق آنچه خود مي خواسته، تحليل كرده اند. يعني وقتي مي خواستند تاريخ را تقسيم بندي و سرفصلهاي هر مقطع از تاريخ را مشخص كنند، علايق و سلايق شخصي خود را نيز دخالت مي دادند؛ مثلاً تاريخ صفويه، قاجاريه و وقايع دوره پهلوي را چنان تقسيم بندي كردند كه با دستگاه فكري، حُب و بغض ها، سود و زيانها خود آنها كاملاً همساز باشد.

راجع به رجال سياسي كشور هم مي كوشيدند براساس كليشه ها و علائقي كه خود دارند، نظر بدهند، چه مثبت و چه منفي.

به عنوان مثال بعد از انقلاب، رجال دوره پهلوي اغلب منفور بودند و انقلاب هم روي آنها حساسيت قابل توجهي نشان مي داد. درمقابل، علماي آن دوره، همچون مرحوم مدرس، مثبت ارزيابي مي شدند. اما اگر قدري عقبتر برويم، مي بينيم كه اين حساسيت ديگر وجود ندارد. يعني به شاهان قاجار هنوز از ديد مورخ دوره پهلوي نگاه كرده مي شود؛ و به صفويه و شاه عباس يا شاه طهماسب، باز هم از ديد مورخان غربي نظر افكنده مي شود. از اين مورد مي توان به عنوان نمونه به تحليل شخصيت مذهبي و سياسي شاه طهماسب نظر كرد كه بخاطر عدم قبول درخواست فرستادگان اروپايي در دربار قزوين و تحقير آنان در كتب مورخين غربي و يا غربگرا مورد طعن و تخفيف و تحريف شخصيت واقع مي شود.

به رجال مثبت آن ادوار هم گاه به همين صورت نگريسته مي شود؛ مثلاً وقتي كسي بخواهد به جنبه هاي مثبت در شخصيت مرحوم قائم مقام فراهاني و اميركبير و سيدجمال الدين اسدآبادي و امثال آنها اشاره نمايد، روي همان زاويه هايي دست مي گذارد كه جريان يكسويه تاريخ نگار روي آن دست مي گذاشتند؛ درحاليكه بعضي از آن زوايا ممكن است از نظر واقعيت منفي باشد و زواياي ديگري در اين رجال براي جامعه ارزش بيشتري داشته باشد.

شايد امروز براي جامعه ما اين يك ارزش باشد كه فرزند يك فرد از قاعده هرم و از متن مردم فرزند يك آشپز ــ يعني مرحوم اميركبير ــ به پست صدارت رسيده است. امّا مورّخان دوره پهلوي نمي خواستند به آن ابعاد بها بدهند كه چطور قاعده بسته دوره قاجار تحمل نموده كه يك بچه آشپز به صدراعظمي برسد؟ از آنجا كه قصد و نيّت مورخ دوره پهلوي اين بود كه دوره قاجاريه و صفويه را سياه نشان دهد و بگويد همه پيشرفتهاي ايران مربوط به دوره رضاخان و محمدرضا است، با اين نگرش بسياري از جنبه هاي تاريخ گذشته را خراب مي كند. اين مورّخان بر روي كمتر نكته و نقطه اي كه كليت تحليل آنها را برهم بزند، دست مي گذارند. البته در تاريخنگاري دوره پهلوي و نيز سكولاريسم تاريخنگاري معاصر چند استثنا هم وجود دارد، غير از يك دوره، يعني دوره هخامنشيان و دوره ايران قبل از اسلام؛ چون مي خواستند از هزار و چهارصدسال اسلامي بگذرند و با نوعي جهش به دوره ايران باستان برسند.

/ 7