يك. دفاع از يك حديث تفسيرى: - دفاع از حدیث (03) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دفاع از حدیث (03) - نسخه متنی

مهدی حسینیان قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

2ـ در دومين نكته، آورده اند كه: سؤال از اهل كتاب، براى روشن شدن يك مطلب خاص، اِشكالى ندارد؛ چراكه اوّلاً، اين، داورىِ اهل كتاب را ايجاب نمى كند. ثانياً، به شهادت قرآن، در ميان اهل كتاب، مؤمنان وارسته اى يافت مى شوند كه داورى آنها مشكلى ندارد. ثالثاً، آيات ديگرى هم داريم كه شخص پيامبر و يا امّت، مأمور به سؤال از بنى اسرائيل شده اند.

پاسخ ما اين است كه مشركان مكّه به خوبى مى دانستند كه در گذشته، انبيا، همگى از جنس بشر بوده اند. آنها هرگز شك نداشتند كه ابراهيم و موسى و عيسى(ع)، همه، انسان بوده اند و نه فرشته، تا با اظهار ترديد در چنين مسئله اى، خداوند دستورشان دهد كه از يهوديان و مسيحيان بپرسند: «آيا موسى و عيسى از جنس بشر بوده اند، يا فرشتگانى آسمانى؟».

به اعتقاد ما(با استناد به آيات 35 تا 44 سوره نحل و با توجّه به كلام مرحوم علاّمه طباطبايى در ذيل اين آيات)، اين حقيقت كه انبياى الهى بشر بوده اند، بر مشركانْ روشن و واضح است. اشكال آنان، اين است كه: «چرا بايد خداوندى كه همه قدرتها در دست اوست، براى راهنمايى بشر، تنها به يك كتاب و يك پيامبر از جنس بشر اكتفاكند؟ خداوند بايد با اتّكا به قدرت بى نهايت خويش، با قهر و جبر هم كه شده، انسانها را به سوى خود بكشاند». در پاسخ به اين اِشكال است كه خداوند مى فرمايد: شيوه تبليغى و پيام رسانى ما، همين است كه فردى را با كتاب مى فرستيم و اين شماييد كه بايد از پيام رسانان و حجّتهاى ما(پيامبران و اوصيايشان)، جوياشويد، بياموزيد، به آنان مراجعه كنيد و از آنان ياد بگيريد … وما أرسلنا مِن قبلك إلاّ رجالاً نوحى إليهم؛ فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون
در چنين قضيّه اى، نه داورىِ اهل كتابْ معنى دارد، و نه پرسش از آنها جهت آموزش و فراگيرى. قرآن، مشركان را به اهل كتابْ ارجاع نمى دهد و مرجعيّت اهل كتاب را حتّى در پاسخگويى و رهنمونى به اين موضوع هم نمى پذيرد.

امّا سه آيه ديگر(كه ناقد محترم به عنوان شواهدى بر مأمورشدن پيامبر ـ ص ـ يا امّت، به سؤال از اهل كتاب آورده اند)، همچنانكه خود نويسنده اشاره كرده است، جاى تأمل، و همان گونه كه نويسنده به آنها پرداخته، نيازمند توجيه اند. كوتاه سخن اينكه براى حلّ يك مشكل، پناه بردن به آياتى كه تفسير آنها نيز مشكلاتى دارد، زيبنده نيست.

سخن متين تر، آن است كه در سه آيه مورد اشاره ناقد محترم، خداوند براى محكوم كردن اهل كتاب، به پيامبر يا امّت مى گويد كه از خودشان بپرسيد؛ جوابى ندارند و محكوم مى شوند. اين از شيوه هاى عُقلاست كه گاه براى محكوم كردن فردى، مسئله مورد نزاع را از خود او مى پرسند. فايده اين روش، روشن است و درستى آن، قابل انكار نيست؛ ولى ارجاع مشركان به اهل كتابْ براى درس گرفتن و يادگيرى ـ آن هم با اين بيان بلند كه: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون ـ دقيقاً صحيح نيست. چراكه اين بيان، مستلزم آن است كه در موارد ديگر هم بتوان به آنها مراجعه كرد و درنتيجه، همان مى شود كه امام معصوم(ع) فرمود: إذاً يدعونكم الى دينهم.

3ـ در پاسخ به نكته سوم، بايد گفت: حتّى اگر «ذكر» بر تورات هم اطلاق شده باشد، باز، اطلاق عنوان بلند و تشريفىِ «أهل الذكر» بر يهوديان، و ارجاع مشركان به آنان، شايسته نمى نمايد. اين، خود، قرينه است كه منظور از اهل ذكر، همان اهل قرآن و اهل پيامبرند، نه اهل تورات(به معناى يهوديان زمان پيامبر) و مانند آنان.

4ـ در نكته چهارم، خواسته اند منكرشوند كه منظور از اهل ذكر، امامان(ع) هستند و خواسته اند ذكر را به معناى لغوى بگيرند كه درنتيجه، يك مصداق آن، اهل كتاب باشند و مصداق ديگر آن، امامان(ع)؛ با امكان وجود مصاديق ديگر.

اين نكته هم با توجه به اساس سخن و روح كلام ما در «تأييد روايات»، پاسخ داده مى شود و اصلاً نمى تواند درست باشد.

5و6ـ در پنجمين و ششمين نكته، باز مطلبى دارند كه پاسخش اين است: بر ناقد هر سخنى، فرض است كه اوّلاً آغاز تا انجام سخن را كاملاً و با حوصله و دقّت بخوانَد؛ ثانياً، اساس كلام را دريابد و آنگاه، اگر لازم ديد، آن را نقد كند. ليكن نويسنده محترم نقد، گويا همه مقال را نديده اند و اصلاً به جانِ كلام، توجّه نكرده اند و بلكه ما را در حسرت فهم درست مطلب، شگفت زده كرده اند
در پايان، بايد بيفزاييم كه ما نيز همانند نويسنده محترم نقد، در پى فهم درست احاديث و آيات هستيم و هرگز نمى خواهيم سست عمل كنيم و سست استدلال نماييم؛ بلكه دقيقاً مشكلى برايمان مطرح بوده است كه در حلّ آن، به جِد تلاش كرده ايم و كوشيده ايم تا در تفسير آيه، سخنى بكر، سايه به سايه روايات، ارائه كنيم. البته تحقيق ما درباره آيه «اهل الذكر»(و روايات مربوط) و حلّ مشكل آن، تفصيل بيشترى داشت كه مناسب آن مجال، به اختصار، طرح و گزارش شد؛ از اين رو، دقّتى فزونتر مى طلبد.

در هر صورت، هرچه از دوست رسد نيكوست؛ گرچه نقدى كوتاه بر حواشى مطلب ما باشد 1
اينك، دفاع ما از چند حديث:

يك. دفاع از يك حديث تفسيرى:

مرحوم آيةاللّه العظمى خويى(قدّس سرّه) در كتاب معجم رجال الحديث(ج1، ص35) در پايان بحث درباره روايات كتب اربعه، و پس از ردكردن نظريّه «قطعى بودن صدور روايات كتب اربعه» مى نويسد:

ثمّ إنّ فى الكافى ولاسيّما فى الرّوضة، روايات لايسعنا التّصديق بصدورها عن المعصوم(ع) ولابدّ من ردّ علمها اليهم(عليهم السّلام) والتّعرّض لها يوجب الخروج عن وضع الكتاب؛ لكنّنا نتعرّض لواحدة منها ونحيل الباقى الى الباحثين.

فقد روى محمّدبن يعقوب بإسناده عن أبى بصير عن أبى عبداللّه(عليه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ) «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلى اللّه عليه وآله) الذّكر وأهل بيته المسؤولون وهم أهل الذّكر.

أقول لو كان المراد بالذّكر فى الآية المباركة رسول اللّه(صلّى اللّه عليه وآله)، فمن المخاطب ومن المراد من الضّمير فى قوله(تعالى) لك ولقومك؟ وكيف يمكن الإلتزام بصدور مثل هذا الكلام من المعصوم(عليه السّلام)، فضلاً عن دعوى القطع بصدوره.

/ 8