1. اينكه مى گوييم نقد بر حواشى، بدان سبب است كه نوشته ناقد محترم، هيچ نشان نمى دهد كه ايشان اصل مطلب ما را ديده باشند؛ چون درباره آن، لب فرو بسته اند؛ نه پذيرفته اند و نه رد كرده اند(گويا آن را نديده اند) و تنها به حواشى پرداخته اند؛ همان حواشى كه گاه حتّى ويراستار اضافه مى كند.2. زخرف،44 3. نحل،43؛ انبياء،7 4. بحارالانوار، ج23، ص179(باب9، ح27)؛ كافى، ج1، ص210(باب20، ح1و2).5. كافى، ج1، ص211(باب20، ح5).6. كافى، ج1، ص211(باب20، ح4).7. تفسير برهان، ج4، ص146، ح7، به نقل از بصائرالدّرجات(گرچه در بصائر، با اين تعبير ديده نشد).8. تفسير برهان، ج4، ص146، ح11 9. نگاه به اين ابواب و تأمّل در روايات(براى فهم درست اين روايت) مورد تأكيد ماست.10. بحارالانوار، ج23، ص188(باب9، ح64)؛ بحارالأنوار، ج23، ص181 (باب9، ح33).11. وافى، ج2، ص528(باب64، ح5). مشابه همين كلام، در مرآةالعقول، ج2، ص429(باب20) آمده است.12. اين روايت، با همين مضمون، در مستدرك الوسائل، ج13، ص106، از جعفريّات نقل شده است.13. وروى: إنّ توبة السّاحر أن يحلّ ولايعقد (بحار، ج79، ص212ـ باب96، روايت9، به نقل از علل الشرائع مرحوم صدوق).14. پذيرفته است كه كراهت هم مانند وجوب و حرمت، حكمى از احكام الهى است و فتواى به آن، پشتوانه دليل معتبرى را مى طلبد.15. مستدرك، ج4(باب44) ص342: «الطّبرسى فى مجمع البيان، عن أبىّ بن كعب عن النّبى(ص) قال: علّموا أرقّاءكم سورة يوسف، فإنّه أيّما مسلم تلاها وعلّمها أهله وما ملكت يمينه هوّن اللّه عليه سكرات الموت وأعطاه القوّة إن لايحسد مسلماً».16. كافى، ج5، ص516، روايت2