اشعث گرچه از مقام كارگزارى آذربايجان و حلوان توسط اميرالمؤمنين(عليه السلام) عزل شد، ولى براى كسب مقام، مكرّر به نزد حضرت مى رفت. روزى امام با تندى با او سخن گفتند و او بازگشت و امام را تهديد به مرگ كرد. حضرت به او فرمودند: «آيا مرا به مرگ مى ترسانى يا تهديد مى كنى؟ قسم به خدا، باكى ندارم كه مرگ مرا فراگيرد يا من او را فراگيرم.» وقتى اشعث اين كار را بى نتيجه ديد باز هم نااميد نشد و از در مكر و حيله وارد شد: امام(عليه السلام) نقل مى كنند كه در نيمه شبى، اشعث ظرفى سرپوشيده، پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم; گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند. به او گفتم: «اين هديه است يا زكات يا صدقه؟ زكات و صدقه بر ما اهل بيت حرام است.» گفت: صدقه و زكات نيست، هديه است.به او گفتم: «آيا آمده اى از راه دين خدا ما را بفريبى؟ آيا درك ندارى، نمى فهمى و يا ديوانه و جن زده اى و يا بيهوده سخن مى گويى؟» آن گاه امام قسم ياد كرد كه «اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمان آن هاست به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.» از اين جملات، مى توان پى به حماقت و خودباختگى اشعث برد كه براى رسيدن به پست و مقام، امام(عليه السلام) را نيز مورد خدعه و حيله قرار مى دهد، اما نمى داند كه فاصله بين اميرالمؤمنين(عليه السلام) با خلفاى سابق (كه گول او را مى خوردند) از زمين تا آسمان است و او را از راه هاى دينى و دنيوى نمى توان فريفت.اشعث به دليل خودخواهى و تكبرى كه داشت، به هر چه از آن خبرى نداشت، اعتراض مى كرد. بعد از ماجراى حكميّت، يك بار اميرالمؤمنين(عليه السلام)براى مردم سخنرانى كردند و جمله اى فرمودند كه اشعث مقصود آن حضرت را نفهميد. به همين دليل، اعتراض كرد و گفت: «اين جمله به ضرر تو تمام شد، نه به سودت.» امام(عليه السلام) نگاه تندى به او كردند و فرمودند: «تو چه مى دانى كه چه چيز ضرر و چه چيز به نفع من است؟ نفرين خدا و نفرين كنندگان بر تو باد، اى متكبر متكبرزاده و اى منافق كافرزاده...!»
4ـ مسجد اشعث
اشعث از جمله افرادى بود كه هم گام با هم فكرانش هم چون جرير بن عبدالله، در كوفه مسجدى ساخت و مردم را با حيله هاى مختلف تشويق به حضور در آن مى نمود.شريك بن عبدالله مى گويد: روزى نماز صبح را در مسجد اشعث به جاى آوردم. پيش از اين كه امام جماعت سلام نماز را بگويد، در مقابل من و ساير نمازگزاران كيسه اى پول و يك جفت كفش گذاشتند. وقتى سؤال كردم، گفتند: ديشب اشعث از مسافرت برگشته و دستور داده است در جلوى هر كسى كه صبح در مسجد ما نماز مى خواند، يك جفت كفش و يك كيسه پول بگذارند. مسجد اشعث جزو مساجد ملعون است. بنابراين، ساختن مسجد از سوى اشعث نشانگر اين مطلب است كه او پايگاهى براى مقابله با على(عليه السلام)ايجاد نموده بود.از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه اشعث بن قيس در خانه خود مأذنه اى ساخته بود و در هنگام نماز، كه در مسجد كوفه اذان مى گفتند، بالاى آن مى رفت و با صداى بلند مى گفت: «اى مرد، تو دروغگوى ساحر هستى.» به هر روى، اشعث در صحنه سياسى و نظامى، بزرگ ترين ضربه را بر پيكر حكومت عادلانه امام(عليه السلام) وارد كرد و شكست ظاهرى آن حضرت تا حد زيادى مرهون خوش خدمتى هاى او به معاويه، بود.آنچه براى اشعث پيش آمده بود، به اطلاع معاويه رسيد. او فرصت را غنيمت شمرد، و از شاعر خود، مالك بن هبيره، خواست با سرودن اشعارى، اشعث را بر ضد على(عليه السلام) برانگيزد.از جمله سروده هاى او اين مضامين است: «رياست اشعث كندى را از او گرفتند و حسّان بن مخدوج فرمان دهى را به دست گرفت. هان اى مردان! اين چنان ننگى است كه آب فرات توان شستن آن را ندارد و عقده اندوهى است كه هرگز نتوان آن را گشود. اين ننگى است كه مردم عراق منكر فضيحت آن نيستند و عارى است آشكار. بنى ربيعه به حقى كه بى ترديد از آن كنديان است و اينك از آنان سلب گرديده و به ايشان بخشيده شده، سزاوار نيستند.» چون اين شعر به آگاهى يمنيان رسيد، شخصى به نام شريح بن هانى گفت: اى مردم يمن، رفيق شما (گوينده اين شعر) جز آن نمى خواهد كه ميان شما و بنى ربيعه جدايى افكند. حسّان بن مخدوج، كه متوجه نقشه دشمن شد، با پرچم خود نزد اشعث رفت تا آن را در قرارگاه او نصب و فرمان دهى كل را به او تسليم كند. اشعث گفت: «اين پرچمى است كه به نظر على بزرگ و با اهميت مى آيد، در حالى كه به خدا سوگند، در نظر من از پرِ نرم شترمرغى سبك تر است و پناه بر خدا اگر اين جريان مرا نسبت به شما تغيير بدهد و خشمناك گرداند!» اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى جلوگيرى از ادامه اين معضل، كه بر اثر كوته فكرى و خودخواهى اشعث ايجاد شده بود، دست از تصميم سابق برداشتند و به او پيشنهاد كردند كه همان مأموريت پيشين خود (فرمان دهى كل هر دو قبيله) را بازگيرد. ولى او خوددارى كرد و گفت: اى اميرمؤمنان، اگر در واگذارى و آغاز آن مأموريت به من، شرافت و فضيلتى بود، در معزولى و پايان آن ننگ و عارى نيست.آن گاه على(عليه السلام) به او گفتند: «من تو را در اين كار (يعنى فرمان دهى كل سپاه) شركت مى دهم.» اشعث گفت: اين در اختيار توست. سپس امام(عليه السلام)، او را به سردارى ميمنه خود، كه جناح راست كل سپاه عراق بود، گماشتند. اين ماجرا نشان مى دهد كه اشعث از ديدگاه امام، لياقت كافى براى فرمان دهى گروه هاى كوچك و بزرگ لشكر را نداشته، ولى جوّ حاكم اجازه نمى داد امام او را طرد نمايد. بدين دليل اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى حفظ اتحاد بين نيروهاى رزمنده و جلوگيرى از بروز تعصّبات قبيلگى و ممانعت از سوء استفاده دشمن با اين مهره نالايق، كه شهرت كاذبى در بين نيروهاى يمنى يافته بود، مدارا نمودند و او را در فرمان دهى سپاه شركت دادند.