بیشترلیست موضوعات اشعث و ابوموسى، كارگزاران منافق در حكومت على (ع) 1ـ خلاصه زندگى اشعث 2ـ كارگزارى آذربايجان و حلوان 3ـ در جستوجوى مقام 4ـ مسجد اشعث 5ـ پيروزى از راه حميّت 6ـ خيانت هاى اشعث 1ـ سوابق مديريتى ابوموسى 2ـ ابقاى ابوموسى از جانب اميرالمؤمنين(عليه السلام) 3ـ عزل ابوموسى 4ـ ماجراى حكميّت توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در اين ميان، اشعث بن قيس، كه زندگى و نحوه پيوستن او به امام كاملاً مرموز بوده است، در ظاهرى دوستانه، اما در باطن به نفع معاويه، وارد كار شد و گفت: مردم مى گويند: اميرمؤمنان از پيمان خود برگشته و مسأله حكميّت را كفر و گم راهى انگاشته است و انتظار بر انقضاى مدت را خلاف مى داند. سخنان اشعث آن چنان امام را در محذور قرار داد كه ناچار، به بيان حقيقت پرداختند و گفتند: «هر كه مى انديشد من از پيمان تحكيم برگشته ام، دروغ گفته و هر كه آن را گم راهى مى پندارد، خود گم راه شده است.» بيان حقيقت چنان بر خوارج سنگين آمد كه با دادن شعار «لا حكم الاللّه» مسجد را ترك كردند و مجدداً به اردوگاه خود بازگشتند. در اين حال، جنگ نهروان آغاز شد و با كشته شدن چند هزار خارجى به پايان رسيد، در حالى كه از ياران على(عليه السلام) جز هفت نفر كشته نشدند. سپس اميرالمؤمنين(عليه السلام) حمد و ثناى الهى به جاى آوردند و گفتند: «خدا با شما نيكويى كرد و ظفرِ نمايان داد. بى تأخير سوى دشمن روان شويد!» اما بار ديگر اشعث سخن گفت و خواستار بازگشت سپاه به كوفه شد تا امام جاى هفت كشته را پر كند! او گفت: «اى اميرمؤمنان، تيرهايمان تمام شده و شمشيرهايمان كند شده و سرنيزه ها افتاده است. ما را به سوى شهرمان بازگردان تا لوازم بهترى آماده كنيم. شايد اميرمؤمنان جاى كشتگان ما را پر كند و بهتر بتوانيم به كار دشمن بپردازيم.» حضرت على(عليه السلام) با اكراه، سپاه را به نُخَيله در نزديكى كوفه باز آوردند تا مجدداً تجهيز شوند و به ايشان فرمان دادند كه از اردوگاه خارج نشده و وارد كوفه نشوند، ولى پس از چند روز، جز تعدادى از سران قوم نماندند و از آن پس، هر قدر كه امام(عليه السلام) آنان را به قتال تحريض كردند، كارگر نيفتاد. در نتيجه، امام(عليه السلام) موفق به حركت به سوى معاويه نشدند تا آن كه به شهادت رسيدند و بدين گونه، فرصت حركت مجدد به سوى معاويه از امام(عليه السلام)گرفته شد.نكته جالب توجه اين كه در همين ايام، كه امام(عليه السلام) پس از بازگشت از نهروان سرگرم تشجيع سپاه عراق براى نبردِ دوباره با معاويه بودند اشعث آخرين كوشش خود را در يارى رساندن به معاويه انجام داد و به على(عليه السلام) پيشنهاد كرد كه همچون عثمان، معاويه را در شام ابقا كند! ب ـ ابوموسى اشعرى ابوموسى اشعرى عبدالله بن قيس، صحابى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اصلش از يمن بود و به طايفه اشعر، از قبايل يمانى، نسب مى برد كه خود بخشى از قبيله قحطان به شمارمى رفت. مادرش،ظيبه،عدنانى بود، بعدها اسلام آورد و در مدينه وفات يافت. در تاريخ مسلمانى ابوموسى، اختلافات زيادى در منابع وجود دارد. بر اساس برخى روايات، او به مكه رفت و اسلام آورد و در هجرت دوم مسلمانان به حبشه، با آنان كوچ كرد. اما بيش تر مورخان هجرت او به حبشه را رد مى كنند. احمد بن حنبل از قول نوه ابوموسى آورده است كه او و قومش سه روز پس از فتح خيبر، به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند و با آن كه در جنگ شركت نداشتند، از غنايم آن جنگ بهره يافتند. ابوموسى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خلفا، داراى مناصبى بود. او براى مدت كوتاهى، از جانب اميرالمؤمنين(عليه السلام) در كارگزارى كوفه ابقا شد و در همين مدت، ضربات سختى بر حكومت آن حضرت وارد ساخت. (بيان خواهد شد.) همچنين او در جريان حكميّت، دخالت نمود و بزرگ ترين ضربه را به حكومت بر حق اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد ساخت و مورد لعن ابدى آن حضرت قرار گرفت. آخرين گزارش از زندگى ابوموسى به سال چهلم هجرى باز مى گردد كه بسر بن ارطاة از جانب معاويه مأمور بيعت گرفتن از كسانى شد كه نتيجه حكميّت را نپذيرفته بودند. ابوموسى در مكه به سبب حكمى كه به عزل معاويه داده بود، هراسان شد. اما بسر به وى امان داد. او بعدها با معاويه بر خلافت بيعت كرد و در شام نزد او رفت و آمد مى كرد، اما معاويه چندان اعتنايى به او نداشت. ابوموسى از جمله منافقانى بود كه در بازگشت از جنگ تبوك، در عقبه هرشى، شبانه قصد ترور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را داشت. از اين رو، زمانى كه ابوموسى با اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مخالفت كرد و از بسيج نيروهاى كوفه به سوى آن حضرت جلوگيرى نمود، عمار ياسر نسبت به او با تندى برخورد كرد و گفت: «من شنيدم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تورادر شب عقبه لعن كرد.» ابوموسى گفت: پيامبر براى من استغفار كرد.عمار گفت: «من لعن پيامبر را شنيدم، اما استغفار او را نشنيدم.» ابوموسى در سال 42، يا 53 از دنيا رفت. و در مكه يا كوفه به خاك سپرده شد.
1ـ سوابق مديريتى ابوموسى
ابوموسى يك بار جانشين فرمانده سپاهى شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شوال سال هشتم هجرى براى سركوب دوباره قبايل هوازن فرستاد و پس از شهادت فرمانده، ابوموسى نبرد را تا پيروزى رهبرى كرد. در همين سال، او و معاذ بن جَبَل از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأمور تعليم قرآن و احكام به مكيّان شدند. ابوموسى در سال دهم هجرى، پيش از حجة الوداع از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر بخشى از يمن امارت يافت و تا دوران خلافت ابوبكر نيز در اين سمت باقى ماند و با فتنه مرتدان آن نواحى درگير شد. اما او بيش تر در دوران خلافت عمر در صحنه سياست ظاهر شد. پس از آن كه عمر در سال هفده هجرى، مغيرة بن شعبه را از بصره فراخواند، ابوموسى را به حكم رانى آن جا گماشت. وى، كه چهارمين عامل عمر در بصره بود، بجز وقفه اى كوتاه، افزون بر دوازده سال، در آن جا حكم راند. وى از جانب عمر، قضاى بصره را نيز بر عهده داشت.