اشعث و ابوموسی، کارگزاران منافق در حکومت علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اشعث و ابوموسی، کارگزاران منافق در حکومت علی (ع) - نسخه متنی

نبی الله فضل علی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گروه طغيانگر و سرپيچ به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفتند: «شخصى را بفرست تا مالك اشتر را بازگرداند و از جنگ دست بردارد.» در اين وقت، مالك اشتر لشكر معاويه را درهم شكسته بود و چيزى نمانده بود كه به مقرّ فرماندهى اردوگاه لشكر وارد شود. معاويه نيز اسب بلند قدى تهيه ديده بود تا فرار كند، ولى خبراختلاف لشكرِامام را شنيد و خوشحال شد و از فرار كردن منصرف گرديد.

به هر روى، با اصرار و تهديد شورشيان به سرپرستى اشعث، امام مجبور شدند مالك اشتر را از جنگ برگردانند و دشمن از شكست قطعى نجات يافت.

ج. تحميل حكميت ابوموسى اشعرى بر امام(عليه السلام): اشعث بن قيس، رهبر مخالفان و صلح طلبان سپاه امام، وقتى ديد امام ناچار بايد براى حفظ نيروى خود با سپاه هماهنگى كند، نزد اميرمؤمنان(عليه السلام)آمد و گفت: «مردم از موافقت با اهل شام خشنودند و حكم خدا را قبول مى كنند. اگر اجازه دهى، نزد معاويه بروم و از او بپرسم چه مى خواهى. آن گاه در خواسته او بينديشم.»

حضرت فرمودند:اگرخودت مى خواهى، برو. اشعث نزد معاويه رفت و گفت: براى چه قرآن ها را بلند كرديد؟ معاويه گفت: تا ما و شما به حق برگرديم. يك نفرى را كه مى پسنديد، روانه كنيد. ما هم يك نفر را روانه مى كنيم و از آن دو تعهد مى گيريم كه به كتاب خدا عمل كنند و از آن تجاوز ننمايند. از هر چه اين دو نفر حُكم كردند ما پيروى مى كنيم.

اشعث گفت: حق همين است و نزد امام برگشت. قرّاء قرآن از سپاه عراق و شام در ميان دو لشكر جمع شدند و اتفاق كردند تا حكم قرآن را زنده بدارند.

اهل شام گفتند: ما عمرو عاص را مى پسنديم و او را اختيار مى كنيم. اشعث و خروج كنندگان بر امام گفتند: ما ابوموسى اشعرى را مى پسنديم; چون از اول، ما را از اين كار منع مى كرد.

اميرالمؤمنان فرمود: «من ابوموسى را نمى پسندم و او را اختيار نمى كنم.»

طرف داران حكميّت گفتند: ما غير او را نمى خواهيم.

على فرمود: «ابوموسى به من خيانت كرد، مردم را از يارى من منع نمود و فرار كرد، تا وقتى كه به او امان دادم. آن گاه به وطن خويش بازگشت. من براى اين كار ابن عباس را معيّن مى كنم.»

آنان گفتند: به خدا قسم، ابن عباس با تو فرقى نمى كند و نظر او همان نظر توست. ما براى اين كار كسى را انتخاب مى كنيم كه بى طرف باشد و نسبت به تو و معاويه يكسان باشد.»

امام(عليه السلام) فرمود: «پس، من مالك اشتر را تعيين مى كنم.»

اشعث گفت: تمام اين بلوا را مالك به پا داشته و اوست كه زمين را به آتش كشيده است.

امام(عليه السلام) فرمود: «آخر، عمرو عاص ابوموسى را فريب مى دهد.»

آنان گفتند: ما به حكميّت ابوموسى رضايت داديم.

امام(عليه السلام) فرمود: كسى جز ابوموسى را نمى پذيريد؟

گفتند: نه!

امام(عليه السلام) فرمود: «پس، هر چه را مى پسنديد انجام دهيد.»

نصر بن مزاحم در اين باره از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند: «چون مردم از اميرمؤمنان خواستند كه او حَكَم تعيين كند، امام(عليه السلام)فرمود: «معاويه به عمرو عاص اطمينان دارد و او را معيّن مى كند و در برابر قريشى شايسته نيست شخصى از غيرقريش تعيين شود. چون عمرو عاص از قريش است، من نيز ابن عباس را تعيين مى كنم. اشعث گفت: نمى شود دو نفر از طايفه مصر بر ما حكومت كنند. يكى از اهل يمن را در برابر عمرو عاص انتخاب كن. حضرت فرمود: مى ترسم عمرو عاص گولتان بزند. اشعث گفت: اگر نماينده شما از اهل يمن باشد و برخلاف ميل ما حكم كند، بهتر از آن است كه از طايفه مضر باشد و موافق ميل ما حكم كند. حضرت فرمود: حتماً جز ابوموسى را نمى خواهيد؟ گفتند: آرى، فرمود: خودتان هر كارى مى خواهيد بكنيد.»

به هر حال، اشعث منافق با پشتوانه گروهى احمق، ابوموسى اشعرى را بر امام تحميل كرد و مقدمات تسلط بنى اميّه را بر جهان اسلام فراهم آورد و زمانى كه در حال تنظيم متن پيمان موقتِ آتش بس بر سر اثبات يا امحاى لقب «اميرالمؤمنين» براى على(عليه السلام) اختلاف درگرفت، اشعث امام(عليه السلام)را به حذف آن تشويق و مقدمات اميرالمؤمنين شدن معاويه را فراهم كرد.

د. بزرگ جلوه دادن مسأله خوارج: دستگاه تبليغاتى معاويه از بزرگ نمايى مشكل خوارج، كه به وسيله اشعث در ميان عراقيان و به نفع اهل شام انجام گرفت، بهره مند شد و زمانى كه پس از پايان داستان حكميّت، على(عليه السلام)سپاهى تازه نفس را از عراقيان براى برخورد مجدّد با معاويه در صفين فراهم آورد و آماده حركتِ دوباره به سوى صفين شد، اشعث با بزرگ جلوه دادن خطرى كه از ناحيه خوارج، عراق را تهديد مى كرد، عراقيانى را كه بى اعتنا به خطر خوارج به سوى معاويه در حركت بودند، به وحشت انداخت، از مسيرشان بازداشت و بدين سان، فرصت بيش ترى براى معاويه فراهم كردند تا خود را تجهيز كند. او در عمل، آخرين فرصت رويارويى نظامى با معاويه را از على(عليه السلام)گرفت; چرا كه پس از نبرد نهروان امام(عليه السلام)هرگز نتوانست سپاهى تجهيز كند.

طبرى مى نويسد: على(عليه السلام) خبر يافت كه كسانى مى گويند: بهتر بود على(عليه السلام) ما را به مقابله حروريان مى برد و از آن ها آغاز مى كرديم و چون از كارشان فراغت مى يافتيم، از آن جا به سوى منحرفان مى رفتيم. بدين روى، در ميان افراد به سخن ايستادند و پس از حمد و ثناى الهى گفتند: «اما بعد، شنيده ام كه گفته اند بهتر بود اميرمؤمنان ما را به سوى اين خوارج مى برد كه بر ضد وى قيام كرده اند و از آن ها آغاز مى كرديم و چون از كارشان فراغت مى يافتيم، به سوى منحرفان مى رفتيم. اما به نظر ما، گروه ديگر مهم تر است. گفتوگوى اينان را بگذاريد و سوى جمعى رويد كه با شما مى جنگند تا ملوكى جبار شوند و بندگان خدا را بندگان خويش كنند.»

در اين ميان، خبر چند آشوب خوارج به كوفه رسيد و اشعث بن قيس برخاست و گفت: اى اميرمؤمنان، چرا اين كسان را پشت سر ما مى گذارى كه بر اموال و عيال ما مسلط شوند؟ ما را به طرف اين قوم ببر و چون از كار آن ها فراغت يافتيم، سوى دشمنان شام مى رويم.

او به اين نحو، سپاه عراق را از دشمن اصلى منحرف كرد و به سوى خوارج كشانيد و نبرد نهروان شكل گرفت.

هـ. شيطنت اشعث: امام با خوارج مجادله كرد. آن ها گفتند: آنچه مى گويى، همه حق و بجاست. ولى چه مى توان كرد كه ما گناه بزرگى مرتكب شده ايم و از آن توبه كرده ايم و تو نيز بايد توبه كنى! امام(عليه السلام) بدون اين كه به گناه خاصى اشاره كنند، به طور كلى گفتند: «استغفراللّهَ مِن كلِ ذنب.» در اين موقع، شش هزار نفر از اردوگاه خوارج، به عنوان انصار امام، خارج شدند و به وى پيوستند.

ابن ابى الحديد مى نويسد: توبه امام يك نوع توريه و از مصاديق «الحَربُ خُدعَةٌ» بود. او سخن مجملى گفت كه تمام پيامبران آن را مى گويند و دشمن نيز به آن راضى شد، بدون اين كه امام(عليه السلام) به گناهى اقرار كرده باشد.

پس از بازگشت خوارج از اردوگاه به كوفه، در ميان مردم شايع كردند كه امام از پذيرش حكميت بازگشته و آن را گم راهى دانسته است و درصدد تهيه وسايل است كه مردم را براى نبرد با معاويه، پيش از اعلام رأى حكمين، حركت دهد.

/ 9