يادداشت مى كنند و پس از مراجعت به شهرهاى خود آنها را باز مى گويند… و سرانجام درتاريخ ثبت مى شود.
آرى زينب (س) با بصيرت و بينايى كاملى كه داشت اينها را مى دانست و به جاى آن كه از ديدن اجساد به خون آغشته برادرها و برادرزاده ها و جوانان خويش شكيبايى و توان خود را از دست بدهد و صدا را به گريه و شيون بلند كند و مانند زنان معمولى ديگر از زمين و زمان شكايت كند از بدبختى خود بنالد و احياناً از شدت ناراحتى سخنان ناروايى بر زبان جارى سازد به جاى همه اينها از اين فرصت زودگذر به نفع دين و هدف مقدس برادر شهيدش ـ كه در اين راه از هر چه دراختيار و امكان داشت گذشت ـ استفاده مى كند و براى به ثمر رساندن آن نهضت مقدس از اين موقعيت حساس كمال بهره بردارى را مى كند.
گوشه اى ديگر از شجاعت آن بزرگوار و در نقل ديگرى است كه اين گونه گفت:
(يا مُحَمَّداهُ! بَناتُكَ سَبايا و ذُرِّيَتُكَ مُقَتَّلَةٌ تُسْفي عَلَيْهِمْ ريحُ الْصَّبا وَهِذا حُسَيْنٌ مَحْزُوزُ الْرَأسِ مِنْ الْقَفا مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالْرِداءِ بِاَبي مَنْ اَضْحي عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الاِثْنِيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُري بِأَبِي مَنْ لاغائِبٌ فَيُرْتَجى وَلا جَريحٌ فَيُداوى بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ الفِداءُ بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتّى قَضي بِأَبِي الْعَطْشانُ حَتّي مَضي بِأَبِى مَنْ شَيْبُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفي بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ بأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيّ الْهُدي بِأَبِي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفي بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْري بِأَبِي عَلِيُّ الْمُرْتَضي بِأَبِي فاطِمَةُ الزَّهْراءُ سَيِّدَةِ النِّساء بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ حَتي صَلّي;(1) اى محمّد!
(بنگر كه) دختران تو اسير و فرزندانت كشته اند و باد صبا بر آنان مى وزد و اين حسين (تو) است كه سرش را از قفا بريدند و عمامه و ردايش را ربودند. پدرم فداى آن كس كه روز دوشنبه(1)
سپاهش به تاراج رفت. پدرم فداى آن كسى كه بندهاى خيمه هاى او را گسيختند. پدرم فداى آن كسى كه به سفر