نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) - نسخه متنی

سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كحيل تل عفة جبل سنجاو عين الورد دعوات قِنَّسرين حَلَب كه جمعاً بيست و پنج منزل وجايگاه مى شود. برخى هم تا چهل جا را نام برده اند كه در بيشتر اين شهرها يا قصبات وقتى مأموران پسر زياد و همراهان وارد مى شدند و مردم از ماجرا و وضع اسيرانى كه همراهشان بودند مطلع گشته و آنها را مى شناختند با عكس العمل شديد و تنفّر و انزجار اهالى و ساكنان روبه رو شده و بريزيد و كشندگان امام (ع)


نفرين و لعنت مى فرستادند و در برخى از جاها برخوردهايى هم ميان آنها با مأمورين رخ مى داد و در چند جا نيز آنها را به شهر و قصبه ها راه ندادند كه ـ ان شاء اللّه ـ در جاى خود شرح آن ذكر خواهد شد. از بانوى بزرگوار ما حضرت زينب (س) در كتابهاى معتبر تاريخى سخنى و يا خطبه اى در طول اين راه نقل نشده جز چند شعرى كه در پاره اى از نقلهاى غير معتبر آمده است كه آن مكرمه در قادسيه به صورت مرثيه خوانده است مانند:


ماتَتْ رِجالِي وَأَفْنى الدَّهْرُ ساداتى وَزادَنى حَسراتٍ بَعْدَ لَوعاتى يَسِيرُونَنِا عَلي الأَقْتابَ عارِيَة كَأَنَّنا بَيْنَهُمْ بَعْضُ الْغَنِيماتِ عَزَّ عَلَيْكَ رَسُولَ اللّهِ ما صَنَعُوا بِأهْلِ بَيْتِكَ يا نُوْرَ البَرِيّاتِ!


ورود بـه شـام:


ييزيد سرمست و مغرور و دار و دسته حيوان صفت او ـ كه شهادت امام (ع) و ياران او را پيروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند ـ براى ورود خاندان آن حضرت ـ كه به صورت اسيران جنگى بودند ـ جشن و چراغانى مفصلى ترتيب داده بودند و هر گوشه شهر را به نحوى آذين بسته و دسته هاى خواننده و نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر ساخته و به شادى و پايكوبى واداشته بودند.


در خبرى كه از سهل بن سعد ساعدى نقل شده مى گويد: من آن روز از شام مى گذشتم و مى خواستم به بيت المقدس بروم و چون با آن منظره روبه رو شدم حيرت كردم و هرچه انديشيدم چه عيدى است كه من اطلاع ندارم و مردم اين گونه شادى مى كنند؟ تا جمعى را مشاهده كردم كه با هم گفتگو مى كردند و چون از آنها پرسيدم: آيا شما عيدى داريد كه من نمى دانم؟!.


گفتند: اى پيرمرد مثل اين كه غريب اين شهر هستى؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا محمد (ص) را داشته و آن حضرت را ديده ام!


گفتند: به راستى اى سهل عجيب است كه از آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را فرو نمى برد! پرسيدم:


براى چه؟ مگر چه شده؟ گفتند: اين سر حسين بن على است كه براى يزيد مى آورند….


از كامل بهايى نقل شده كه گفته است: خاندان پيغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را

/ 51