نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) - نسخه متنی

سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باز مى نويسند: مردم كوفه از روى ترحم و دلسوزى نان و خرما به دست كودكانى كه در ميان اسيران بودند مى دادند و ام كلثوم آنها را مى گرفت و بر زمين مى افكند و فرياد مى زد: اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است(1)!


تدريجاً از اين گفتگوها مردم دانستند كه اينها خاندان امام حسين (ع) هستند و سرهايى هم كه بر نيزه است سر آن حضرت و جوانان و ياران اوست.


هياهو در شهر پيچيد و مردم گريه كنان به سرعت خود را به مسيرى كه آنان را به سوى دارالاماره مى بردند رسانده و مشغول تماشا شدند و آن مناظر رقت بارى كه ديدن آن را باور نداشتند از نزديك مى ديدند.


ييكى از شاعران پارسى زبان آن منظره را به نظم درآورده و از زبان زينب اين چنين مى گويد:





  • ديد چه زينب به كوفه غارت دين استشهر پرآشوب و مرد و زن به تماشاخلق به انگشت مى كنند اشارتكرد برون سرچه خود زمحمل عريانخواند: (هِلالاً لَمّـِا اسْتَتَمَّ كَمالا)(1)گفت كه: اى ماه من! چه وقت غروب استنيزه بلند است و دست كوته و دل خونسرشكنم پاى نيزه سرت اى شهحاصل از عمر مگر به چشم همين است!




  • شور قيامت چه روز بازپسين استبر سر نى شاهباز صدر نشين استبر سر نى كاين سر امام مبين استگفت كه: يا للعجب حسين من اين است!ديد قمر منخسف در ابر نشين استرخ بنما دل ز فُرْقَت تو غمين استصبر كنم دل مگر به صبر عجين است!حاصل از عمر مگر به چشم همين است!حاصل از عمر مگر به چشم همين است!





از يك سو يادگار برادرش:


حضرت على بن الحسين را دست بسته و سوار بر شتر برهنه به صورت اسيرى دستگير شده در غل و زنجير مشاهده مى كند و از سوى ديگر سربريده برادر عزيز و محبوب خود را ـ كه عشق و علاقه به او زينب را به اين سفر كشانده ـ برفراز نيزه مى نگرد.


خواهران و برادرزادگان و زنان ديگر را با سروصورت باز و به شكل اسيران خارج از دين اسلام در ميان مردمى مى بيند كه آن همه محبت و بزرگوارى از پدرش على (ع) ديده بودند و بدو ارادت مى ورزيدند.


كودكان بى پناه و معصومى را كه آن همه گرسنگى و تشنگى و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بى شرم خورده با قيافه هاى لاغر و رنگهاى زرد و پريده مى نگرد.


اما در برابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاى كمرشكن… به ياد رسالت تاريخى خود مى افتد; آن رسالتى كه خداى تعالى به دوشش نهاده و عشق به حق و ايمان به خدا وى را به قبول اين مسؤوليت پرخطر واداشته و براى رساندن اين بارسنگين كمر همّت بسته و به همه اين مصيبتها تن داده و در ميان اين درياى پرتلاطم و خروشان بلا گام نهاده است همان رسالتهايى كه پيش ازاين ذكر شد; يعنى رسالت بيدار كردن مردم فريب خورده رسالت بيان مظالم و جنايتهاى دستگاه جبار و طاغوتى يزيدبن معاويه رسالتى كه به دنبال رسالت

/ 51