نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی کوتاه به زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها) - نسخه متنی

سید هاشم رسولی محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرد گفت: خدا تو را لعنت كند آيا عترت پيغمبر را مى كشى و خاندان و بچه هاى او را اسير مى كنى؟ به خدا سوگند من خيال كردم اينان اسيران روم هستند.


ييزيد كه با رسوايى تازه اى روبه رو شده بود بدو گفت: به خدا سوگند هم اكنون تو را هم به آنها ملحق خواهم كرد. سپس دستور داد گردنش را زدند.


اشعار كفرآميز يزيد جانشين و فرزند كثيف معاويه براى اين كه بيشتر قدرت خود را به رخ حاضران بكشد و سياهترين ورقها را به پرونده تاريك و پر از جنايت و ظلم خود بيفزايد دستور داد سرمقدس امام (ع) را در تشتى نهاده پيش رويش بگذارند. بر طبق نقل سيّد(ره) در كتاب لهوف دستور داد چوب خيزرانى برايش آوردند و با آن چوب به دندانهاى پيشين سرمقدس امام (ع) مى كوبيد و اين اشعار را ـ كه به صراحت كفر او را آشكار مى سازد ـ خواند:


لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدْرٍ شَهدوا جَزَعَ الخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ(1)


لاَهَلَّوُا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا: يا يَزِيدُ لاتَشَلْ!(1)


قَدْ قَتَلْنا الْقَوْم مِنْ ساداتِهِمْ وَعَدَلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ(1)


لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ!(1)


لَسْـتُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ مِنْ بَنِي اَحْمَدَ ماكانَ فَعَل!(1)


اين منظره و اين اعمال ننگين به اندازه اى جنون آميز و شرم آور بود كه حاضران مجلس را متأثر وناراحت كرد و صداى اعتراض از گوشه و كنار برخاست.


ابوبرزه اسلمى يكى از حاضران به سخن آمده گفت:


واى بر تو اين يزيد! آيا چوب دستى خود را به دهان حسين فرزند فاطمه مى زنى؟ من گواهى مى دهم كه خودم ديدم پيغمبر خدا ثناياى او و برادرش حسن را مى مكيد و بدانها مى گفت: شما سيد جوانان اهل بهشت هستيد و خداوند بكشد و لعنت كند قاتل شما را و دوزخ را براى آنها آماده كند….


ييزيد خشمناك شد و بلادرنگ دستور داد ابوبرزه را از مجلس كشان كشان بيرون بردند.


باز مى نويسند: زنى از زنان هاشمى در سراى يزيد بود وقتى آن منظره را ديد شيوه كنان فرياد زد:


(يا حُسَيْناه! يا سَيِّدَ اَهْلِ بَيْتاهُ! يَابْنَ مُحَمَّداهُ! يا رَبِيعَ الأرامِلِ وَاليَتامي! يا قَتِيلَ اَوْلادِ الأَدْعِياء!)


شيخ مفيد(ره) مى نويسد: يحيى بن حكم برادر مروان ـ كه پيش يزيد نشسته بود ـ با خواندن دو شعر زير مراتب انزجار خود را از عمل پسر زياد و تأثر خود را از آن منظره اين گونه اظهار داشت:


لَهامٌ بِأَدْنَى الْطَّفِ اَدْني قَرابَةً مِنِ ابْنِ زيادِ الْعَبْدِ ذِى الْحَسَبِ الوَغْل(1)


اُمَيّةُ اَمْسي نَسْلُها عَدَدُ الْحِصي وَبِنْتُ رَسُولِ الله لَيْسَ لَها نَسْلِ(1)


ييزيد با ناراحتى دست خود را محكم بر سينه يحيى بن حكم زد و گفت: ساكت شو!


در نقلى آمده است: زينب (س) وقتى آن سر مطهر را ديد دست به گريبان برد و گريبان چاك زد و با آوازى سوزناك ـ كه دلها را ريش مى كرد ـ گفت:


(يا حُسَيْناهُ! يا حَبِيبَ الله! يَابْنَ مَـكَةَ وَمِني! يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ! يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفي!)


راوى حديث مى گويد: به خدا سوگند هركس را كه در مجلس بود گريانيد و يزيد خاموش نشسته بود.


خطبه زينب (س) در شام:


در اين جا بهترين فرصت به دست زينب آمد تا حقايق را بگويد ورفتار ننگين يزيد

/ 51