خود تشكيل داد و اهل بيت را به آن مجلس وارد كردند… با توجه به فاصله كربلا تا كوفه ـ كه حدود ده فرسنگ راه است ـ مى توان فهميد كه بر سر آن مصيبت رسيدگان و زنان داغديده و كودكان پدر و برادر از دست داده بر روى آن مركبهاى تندرو و بدون جهاز… آن هم باحال گرسنگى و تشنگى و بى خوابي… چه گذشته است كه به راستى نه نويسنده نيروى تشريح بيشتر آن را دارد و نه خواننده و شنونده طاقت خواندن و شنيدنش را. به خصوص آن كه نوشته اند: شمر بن ذى الجوشن مأمورانى را گماشته بود تا مراقب زنان و كودكان باشند كه آنها گريه و زارى نكنند و اگر صداشان به گريه بلند شد آنها را بزنند و با كمال خشونت رفتار كنند.
به راستى انسان وقتى پا از دايره انسانيّت خود بيرون نهد و بخواهد غرايز حيوانى خود را اشباع كند چه حيوان درنده و جه جانور خطرناكى مى شود كه براى رسيدن به اميال نفسانى به صغير و كبير و پير زن و كودك خردسال و خلاصه به هيچ كس رحم نمى كند و هيچ منطقى او را آرام نمى سازد….
بارى به نقل برخى از مقاتل آن شب ـ كه شب دوازدهم محرم بود ـ خاندان پيغمبر را در پشت كوفه در بيابانى فرود آوردند و صبح فرداى آن روز وارد شهر كردند. حالا آيا كسى بود كه در آن شب براى اين كودكان معصوم و بى گناه خيمه اى بزند يا جامه مرتبى داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند و آيا آب و غذايى به آنها دادند؟ و آيا خواب به چشم آنها رفت؟… خدا مى داند!
به هر صورت صبح فردا شهر كوفه را كنترل كردند و مجلس پسر زياد را آراستند و مطابق نقل برخى از تاريخ نويسان حكومتى كاملاً نظامى در شهر برقرار كردند; سر هر كوى و بر زن و محله اى مأمورانى مسلح وسربازانى را گماردند. از كتاب زينب بنت على نقل شده كه نوشته است: چهار هزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شدند تا كوفه را به كنترل شديد خود درآورند و همه اين كارها را از ترس شيعيان على (ع) و طرفداران اهل بيت & ـ كه در كوفه سكونت داشتند ـ انجام دادند تا جلو خطر احتمالى را بگيرند.
در ميان اين مراقبتها و سانسورها خاندان پيغمبر را وارد شهر كردند و سرهاى كشتگان را نيز كه شب و روز قبل (شب و روز يازدهم) به كوفه رسيده بودند بر سر نيزه ها كرده و جلو آنها گرفتند و اهل بيت را نيز به صورت اسيران روم وزنگ به دنبال سرها سوار بر شتران ومحملهاى بى روپوش و جهاز سوار كرده و اطراف آنها را سربازان مسلح گماشته و از كوچه و بازار و مسيرى كه تا قصر حكومتى و دارالاماره بود عبور مى دادند.
بيشتر مردم كوفه ـ به جز همان سركردگان و جنايتكارانى كه اين جنايت هولناك و بى نظير تاريخى را انجام داده بودند و به غير از افراد كمى از مردم شهر كه از ماجرا مطلع بودند ـ نمى دانستند اينان كيانند و از چه اسيرانى هستند و از كجا مى آيند؟ از اين رو نقل مى كنند كه زنى از اهل كوفه سر خود را از بام خانه به زيرآورد و از آنها پرسيد:
(مِنْ اَيّ الاسِاري اَنتُنَّ؟ شما از كدام اسيران و شهر و ديارى هستيد؟).
گفتند:
(نَحْنُ اُساري آلِ مُحَمَّدٍ! ما اسيران از خاندان پيغمبريم!).
آن زن كه چنان ديد از بام خانه به زير آمد و مقدارى جامه و لباس تهيه كرد و به نزد آنها آورده و به ايشان داد و آنها به وسيله آن جامه ها خود را پوشاندند(1).