ابى ، خير منيّ وامّي ، خير منّي واخي ، خير منّي ولى ولهم ولكل مسلم برسول اللّه اسوة ...)).يـعـنـى :((خـواهـرم ! تـو بـه وعده هاى الهى ، دلگرم باش ؛ چرا كه ساكنين آسمانها همه فـانـى مـى گـردنـد و اهـل زمـيـن هـمـه مـى ميرند و همه مخلوقات جهان هستى ، راه نيستى مى پـيـمايند و جز خدا، همه چيز نابود مى شود، پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند، من و ايشان و هر مسلمانى بايد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيروى كنيم )). (23)اين سخنانِ مقامِشامخ ِامامت ،چنان دروجودمقدس حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام كارگر افتاد كـه او را چـون كـوهـى محكم در برابر شدايد ثابت قدم و پابرجا و استوار قرار داد، تا آنـجـا كـه وقـتـى در گـودال قـتلگاه با شمر ستمگر رو به رو مى شود، چنان با متانت و وقار، خردمندانه و شكيبا، رفتار مى كند كه از حوصله بيان و قلم خارج است . آرى ، آرى ، اوسـت كـه مـتـيـن ، صـبـور و بـردبـار، گـلوى بريده برادر را مى بوسد و با شكيبايى زايـدالوصـفـى ، دسـت زيـر پـيـكـر صد چاك برادر برده ، او را قدرى بلند مى كند و در مـنـاجـات بـا خـداى خـويـش عـرض مـى كـنـد:((خـداونـدا! ايـن قـربـانـى را از آل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله قـبـول كـن ! (اللهـم تقبل منا هذاالقربان ))). (24)ايـن سـخـن گـهـربار، خود از درجه شناخت و معرفت آن بزرگ زن تاريخ جهان ، حكايت مى كند.نـمـونـه ديگر از عظمت مقام آن نادره زمان و اسوه صبر و بردبارى و شجاعت ، اين است كه وقـتـى در روز عـاشـورا، آن هـمـه مـصـايـب سـنـگـيـن و شـكـنـنـده را تحمل مى كند، دليرانه فرمانده سپاه دشمن ، ((عمرسعد)) را مورد سرزنش قرار داده و بى هيچ واهمه اى بر او پرخاش مى كند.((طـبرى )) از قول ((حجاج بن عبداللّه )) نقل مى كند كه :((در ميدان نبرد، نيروهاى پياده از سـمـت راسـت و چـپ بـه امـام حـسين عليه السّلام حمله بردند، او به ميمنه سپاه حمله برد تا پـراكـنـده شـدنـد، بـه مـيـسـره نيز حمله كرد و آنان را هم پراكنده نمود .... به خدا قسم ! هرگز شكسته اى را نديده بودم كه فرزندان و كسان و يارانش كشته شده باشند و مانند او ، با دلى محكم و استوار و خاطرى آرام و دلير بر پيشروى باشد. به خدا قسم ! پيش از او و پس از او، كسى را همانندش نديدم . وقتى حمله برد، پيادگان از راست و چپ او مانند بـزغـاله هـا فـرار مى كردند. در اين هنگام ، عمرسعد نزديك امام حسين عليه السّلام رسيد، زيـنـب عليهاالسّلام به او گفت :((اى عمر سعد! ابوعبداللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى )). عـمـر از زيـنـب روى بـرگردانيد ولى از سخن قاطع او سخت متاءثر شد)). (25)((وقـتـى امـام حـسين عليه السّلام به شهادت رسيد، لشگر بنى اميه مانند حيواناتِ وحشى بـه سـوى خـيـمـه هـا روى آوردنـد و بـه آتـش زدن خـيـمـه هـا و غـارت اموال و لوازم آنان ، مشغول شدند)). (26)از حـضـرت زيـنب عليهاالسّلام روايت كرده اند كه فرموده :((وقتى عمر بن سعد به نهب و غـارت اهـل بـيـت فـرمـان داد، من بر دَرِ خيمه ايستاده بودم ، مردى چشم كبود درآمد و آنچه در خيمه بود برگرفت ، نمطى را كه زير بدن مبارك امام زين العابدين عليه السّلام قرار داشت به گونه اى كشيد كه او را به زمين افكند لكن گريه مى كرد.گفتم : اين گريه براى چيست ؟!گفت بر شما اهل بيت گريه مى كنم كه در چنين مهلكه اى افتاده ايد. سپس اضافه مى كند كه : زينب عليهاالسّلام را از كردار و گفتار او خشم آمد، فرمود:((قـطـع اللّه يـديـك و رجـليـك و احـرقـك بـنـار الدنـيـا قبل نار الا خرة )).يـعـنـى :((خـداونـد دسـت و پـايـت را قـطـع كـنـد و پـيـش از آتش آخرت ، تو را درآتش دنيا بسوزاند)).دعـاى آن حـضـرت اجـابـت شـد و آن مـلعون به دست ((مختار)) به كيفر رسيد)). (27)وقـتـى حضرت زينب عليهاالسّلام به جسد مطهر امام حسين عليه السّلام مى رسد، به خاطر ايـنـكه آبروى بنى اميه و طرفداران آنان را ببرد و به لشگريان ابن سعد بفهماند كه چـه جـنـايـت بـزرگـى را