96ـ ((جـرجى زيدان )) در جلد سوم روايات تاريخ اسلامِ خودش ، از آغاز كتاب تا صـفـحـه 263، ضـمـن طـرح شـهـادت حـجـربن عدى و قيام و شهادت امام حسين عليه السّلام اسـارت اهـل بـيـت مطهر، اين مساءله را عنوان مى كند كه ((سلمى )) دختر حجر بن عدى ، به همكارى پسرعمو و نامزدش عبدالرحمن ، قتل يزيد را طرّاحى مى كنند و عبدالرحمن ، يك بار دسـتـگـيـر مـى شـود و مـى گريزد، سرانجام سلمى موفق مى گردد، زير پوشش لباس راهـبـه هـاى نـصـرانـى ، در يـك فـرصـت مـنـاسـب ، يـزيـد را بـا شـربـت عسل مسموم كند و خود را به نامزدش عبدالرحمن برساند (روايات تاريخ اسلام ، ج 3، ص 250)مـتـاءسـفـانـه جـرجـى زيـدان مـراجـع كـار خـود را مـشـخـص نـمـى كـنـد، حال تا چه اندازه مى توان به سخن او اعتماد كرد و يا واقعا ((سلمى و عبدالرحمن )) موفق بـه كـشـتـن يزيد شده اند يا چنانچه معروف است با ((ذات الجنب )) و يا علت ديگرى مرده است ، خدا بهتر مى داند، لذا به همين منظور، ما تحقيق در صحت و سقم گفته او را به عهده خود خوانندگان محترم مى گذاريم .97ـ ر.ك : به پاورقى شمار (1) ص 95.98ـ ((وهب بن عبداللّه بن حباب كلبى ))، با ((مادر و همسرش )) در لشكر امام حسين عـليـه السـّلام حـضـور داشـت ، او بـا تـشـويق مادرش به ميدان رفت ، جنگى نمايان كرد و بـازگـشـت ، ولى مادرش به او گفت :((بجنگ تا در ركاب امام حسين عليه السّلام هيد شوى )). مـجـددا بـازگـشـت و جنگيد تا دو دستش را قطع كردند. مادرش ستون خيمه را برداشت و به كمك پسر شتافت و گفت : مقاومت كن تا با هم شهيد شويم ، امام حسين عليه السّلام به مـادر او فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد، برگرد. او نيز برگشت . چون ((وهب )) به خاك درغـلتـيـد، همسرش خود را به او رسانيد. شمر به غلام خود گفت : او را به شوهرش ملحق كـن ، او نـيـز گـرزى بـر فـرق وى كـوفـت و شـهـيـدش كـرد (مـنـتـهـى الامال ، ج 1، ص 379)و اين تنها زنى بود كه در كربلا به شهادت رسيد.99ـ ((عـبـداللّه عـفـيـف ))، از شـيـعـيـان عـلى عـليـه السـّلام در كـوفـه و از جـمـله پـرهـيزگاران بود. او يك چشم خود را در جنگ جمل و ديگرى را در صفين از دست داد. بعد از شـهـادت امـام حـسـيـن عـليـه السّلام او در مسجد كوفه بر سخنان نارواى ابن زياد اعتراض كـرد، سـپـس بـا كـمـك يـارانـش گـريـخت ، وقتى خواستند دستگيرش كنند، با گروهى از شيعيان كوفه قيام كرد و جنگيد تا بالا خره او را گرفتند و به نزد ابن زياد بردند، در آنـجـا بـه ابـن زيـاد گـفـت : از خـدا خـواسـتـه بـودم كـه مـرا بـه دسـت بـدتـريـن خـلق ،شـهـيـدكـند،وقتى نابيناشدم ازشهادت ،ماءيوس شده بودم اميدوارم كه به دست تو شهيد شـوم . در ايـن نـبـرد، دخـترش ((ام عامر (صفيه )))، قصد جنگيدن داشت كه پدرش او را منع كرد، ولى او به جاى چشم پدر، كار مى كرد، دشمن از هرسو كه حمله مى كرد، او به پدر خـبر مى داد تا بالا خره هردو را اسير كردند و نزد ابن زياد بردند و او، عبداللّه را شهيد كـرد، امـا ام عـامـر بـه كمك شخصى به نام ((طارق )) آزاد شد و به ((سليمان بن صرد)) پـيـوسـت و بـعـد از شـهـادت تـوّابـيـن ، با ((محمد بن سليمان بن صرد)) ازدواج كرد. در مـخـتـارنـامـه آمده است كه ((عبداللّه )) را تعدادى غلام زنگى بود كه در اين جهاد، آنان نيز شـركـت داشـتـنـد. در مـورد قـيـام ((عـبـداللّه عـفـيـف ))، مـراجـعـه شـود بـه : كـامـل ابـن اثـيـر، ج 5، ص 196. نـاسـخ التـواريـخ ، از جـلد شـشـم ، ص 65 بـه بعد. بحارالانوار، ج 45، ص 119. الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 203. رياحين الشريعه ، ج 4، ص 365.100ـ ((آيـت اللّه شـهـيد، سيد محمد باقر صدر))، به تاريخ 25 ذيـقـعـده 1353 هـجـرى قـمـرى در كـاظـمين به دنيا آمد. پدرش ((سيد حيدر)) و مادرش دختر دانـشـمـنـد ((آيت اللّه شيخ عبدالحسين آل ياسين )) بود. وى يك برادر از خود بزرگتر به نـام ((اسـمـاعـيـل )) و يـك خـواهـر بـه نـام ((آمـنـه (بـنـت الهـدى ))) داشـت كـه چـهـار سـال از خـودش كـوچـكـتـر بـود. ((سـيد محمد باقر))، از خردسالى ، هوش و استعداد فوق العاده اى از خود نشان داد، لذا در دوران تحصيل ، بسيار سريع توانست به درجه اجتهاد و مـرجـعـيـت بـرسـد. او از جـمـله كـسـانـى بـود كـه بـه مـسـائل روز و جـهـان و اسـلام بـسـيـار آگـاه بـود و روى هـمـيـن اصل ، كتابهاى ((فلسفه ما و اقتصاد ما)) را كه نياز زمان بود، به رشته تحرير درآورد.نـسـبـت بـه امـام خـمـيـنـى ؛ عـلاقـه خـاصـى داشـت و از هـمـان اوايل نهضت ، ايشان همسو با امام حركت مى كرد. وقتى در نهم جمادى الثانى 1385 مطابق بـا سـيـزدهـم مـهـر 1344 حـضـرت امـام ـ رحـمـت اللّه عـليـه ـ را از تـركـيـه بـه عـراق مـنـتـقـل كـردنـد، آيـت اللّه صـدر، هـمـراه شـاگـردان و مـريـدان خـويـش ، از جـنـاب ايـشـان استقبال شايسته اى به عمل آوردند.آگـاهـى آيـت اللّه شـهيد صدر به مسائل روز، موجب شد كه رژيم بعثى ، چندين بار اقدام بـه دسـتـگـيـرى ايشان كند، از جمله در سال 1392 و 17 رجب 1399 هجرى قمرى كه به دنـبـال ايـن دسـتـگيريها، خواهرش ((بنت الهدى )) جاى خالى او را پر مى كرد و با فرياد اعـتـراض و سـر دادن نـداى جـانـبخش ((اللّه اكبر))، موجب حركت و قيام مردم و از پا درآوردن رژيم بعثى و در نتيجه آزادى برادر مى شد.رژيـم بـعـثـى سـعـى داشت به هر نحوى كه شده (حتى با تهديد، فشار و ارعاب ) شهيد صـدر را وادار كـنـد تـا اعـلامـيه اى هرچند كمرنگ هم كه باشد، بر عليه جمهورى اسلامى ايران صادر كند، ولى ايشان در پاسخ تهديد يكى از بعثى ها مى فرمود:((مـرا از مـرگ نـتـرسـانـيـد، بـرو بـه صـدام بـگو من در انتظار چنين روزى هستم و هرگز تـسـليـم زورگـويـى شـمـا نـخواهم شد! اين حقيقت را تو و همه اربابانت بدانيد كه من در طول زندگى در آرزوى برپايى حكومت اسلامى و اجراى احكام خدا در زمين بوده ام و اكنون چـنـيـن حكومتى در ايران به رهبرى يگانه پيشواى بزرگ همه مسلمين جهان ؛ يعنى حضرت امـام خـمـينى و به همّت ملت غيور و مسلمان آن سرزمين ، استقرار يافته است ، سپاس خداوند را كـه من با تحقق اين حكومت ، به آرزوى ديرينه خود رسيده ام ، ديگر مرگ و زندگى در نظرم يكسان است )).101ـ ر.ك : به پاورقى شماره (1)، ص 97.102ـ ((حـرّه )) نـام مـحـلى در مـديـنـه اسـت كـه ايـن جنايت فجيع در آنجا به وقوع پيوست .103ـ زنـدگانى حضرت ابى عبداللّه ، از ص 291 به بعد. تاريخ اسلام ، ص 191.104ـ تاريخ طبرى ، جلد هفتم ، ص 3219.105ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ص 242 به بعد.106ـ زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ص 244.107ـ ديديم كه صدام حسين تكريتى ، در 31 شهريور 1359 به قصد دستيابى بر خوزستان و در صورت امكان ، بر بخش وسيعى از خاك پهناور ايران ، از زمين و دريا و خـشـكـى ، بـه كـشور عزيز ما حمله گسترده اى را آغاز كرد. و در همان روزهاى نخستين با تـوجه به غافلگير شدن نيروهاى نوپاى جمهورى اسلامى ، توانست قسمتهاى زيادى از خاك ما را اشغال كند، از ((كارون )) گذشت و هوس رسيدن به ((تهران )) را در سر داشت ، ولى اين جولانها و تاخت وتازها ديرى نپاييد؛ زيرا نيروى ايمان رزمندگان غيور ما، نخست آنان را زمينگير و سپس مجبور به عقب نشينى كرد.سـوسنگرد، بستان ، شرق كارون ، پادگان حميد، خرّمشهر، مهران ، قصر شيرين و ديگر شهرها و روستاهاى اشغالى ، يكى پس از ديگرى ، آزاد شد و رزمندگان پرتوان ما، دشمن را در داخـل خـاك خـودشـان يـعـنـى جـزايـر مـجـنـون ، شـهـر فـاو و سـراسـر شـمـال عراق ، تعقيب كردند. و كار به جايى رسيد كه صدام از فرط ناكامى ، ناچار شد مـردم خـودش را بـا بـمـب شـيـمـيـايـى نـابـود كـنـد و بـعـد از هـشـت سـال جـنـگ كـه پـيـمـان ترك مخاصمه و عدم تجاوز برقرار گرديد، وجبى از خاك ايران اسـلامـى در اخـتـيـار عـراق بـاقـى نـماند و امروز براى تمامى جهان ثابت شده كه ايران اسـلامـى ، بـر حـق مـظـلوم و ((حـزب بـعـث عـراق )) مـتـجـاوز و بـر باطل بوده است .يـزيـد هـم بـعـد از واقـعـه عـاشـوراى مـحـرم ، نـتـوانـسـت بـيـش از سـه سـال و دو مـاه دوام بـيـاورد و سـرانـجام با كوله بارى از ننگ و نفرت و بدنامى ، دنيا را ترك كرد، در حالى كه امام حسين عليه السّلام پيروز هميشه تاريخ و سربلند جهان هستى و اسـوه صـبـر ومـقـاومـت و پـايـمـردى بـراى ابد، باقى ماند و نشان داد كه :((للحق دولة وللباطل جولة )).108ـ مختارنامه (چاپ سنگى ) زندگانى حضرت سيدالشّهداء، ج 2، ص 251 تا 266 درجلد دوم ،صفحه 266آمده است كه موقع شهادت مختار، احدى از قاتلان كربلا زنده نبود.109ـ در منتهى الا مال ، جلد اول صفحه 477 آمده است كه چون ابن زياد ملعون كشته شـد، مـخـتـار سـر او را خـدمـت امـام سـجـاد عـليـه السـّلام فـرسـتـاد، آن حـضـرت مـشغول غذا خوردن بود؛ سجده شكر به جاى آورد و فرمود:((روزى كه ما را بر اين كافر وارد كردند غذا مى خورد، من از خداى خود درخواست كردم كه از دنيا نروم تا سر اين كافر را در مجلس غذاى خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم جلو اين كافر بود و غذا مى خورد)).