ستاره دنباله دار امامت - ستاره دنباله دار امامت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ستاره دنباله دار امامت - نسخه متنی

احمد ملتزمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ستاره دنباله دار امامت

سير و سفرى از سرآغاز سپيده صبح تا سرانجام سياهى شب گشت و گذارى از قعر بحر احمر تا قله كوه نور

مقدمه

اعطاى كوثر: هديه هدايت

دختران را سينه در خاك، نخل ها ريشه در خون، باغبان ها بى تيشه در باغستان و «شبى» سرد و سكوتى سنگين كه بر قبيله و قبيله نشينان سايه افكنده است، و چه تاريك و سياه؛ نه ركوعى، نه سجودى و نه طلوعى از براى بيدارى.

ابراهيم عليه السلام- خليل خدا- پس از انجام مأموريت رسالت، مدت هاست كه جان به جان آفرين تسليم نموده و اكنون انگشتان ناپاك «زر» و «زور» و «تزوير»، قلم تحريف به دست گرفته اند تا دين حنيف را منحرف كنند. تعدادى به دين حضرت ابراهيم عليه السلام راست و راسخ مانده اند اما در اقليت؛ قلوب عده اى هم براى قلب سنگين و بى روح «لات» و «منات» مى تپد ولى در اكثريت.

آرى! خانه، خانه خداست اما در اشغال دشمنان خدا و كليددارى و پرده دارى آن به دست بت پرستان و متوليانِ رانده شده از درگاه حق و و امانده از بارگاه رب، افتاده است. در اين برهوت خشك و خالى، حرف همه نيلوفران آبى يكى است: «فرياد رسى بايد!».

شب تاريكِ ترديد، آنقدر سرد و سياه است كه محبت و عاطفه را ننگ مى داند و دختر را مايه عار و پايه خوارى مى شمارد. همين كه زنى، دختر مى زايد، مرد با «چهره اى برافروخته از خشم»، چاله اى مى كَنَد، طفل را در آن مى نهد و با خاك جهالت، دخترك معصوم را زنده به گور مى كند. وَ اى بسا كه در كندن قبر، دستان ظريف آن طفل معصوم به يارى پدر سنگدل مى شتابد؛ پس آن گاه كه قلب كوچكِ قبر تاريك از نفس افتاد؛ نه آهى و نه اشكى است؛ و نه سوزى از سر دلسوزى.

انگار اين يلدا شبِ سردِ حسرت را فرجام و سرانجامى نيست؛ اما نه! سيره و سنت الهى چنان مقدّر و مقرّر است كه در چنين عصر بلاخيز و ملال انگيزى، مردى بفرستد، صاعقه ساز و ستم سوز؛ «شيرمرد بيشه عشق، مرد مردستان طاها»، تا بلازدگان را از حضيض ذلّت و ستم پذيرى به اوج عزّت و ستم ستيزى رهبرى كند.

چوپانى چهل ساله كه در امانتدارى زبانزد مردم است، والگوى ديگران، چهل شبانه روز است كه عاشقانه تر با خالق چراغ آسمان و آفريدگار چرخ زمين به راز و نياز و نماز و نيايش پرداخته است و دست عبوديت به درگاه ربوبيت بلند نموده؛ پلى از محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم تا خداى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، تا آن قادر متعال، تا كارسازى كه چاره سازى مى كند و بنده پرورى كه بنده نوازى.

محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم در حريم «غار حرا» از هيبت و عظمتِ كوه پيكرِ پيك حق، در حيرت و هيجان مى افتد. اين چيست كه نه در مشرق مى گنجد و نه مغرب بر او احاطه دارد؟ حرا، همه گوش شده است و محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم همه تن هوش. نوا و نداى نادى حق در دل «كوه نور» طنين افكن مى شود: بخوان اى محمد امّى! بخوان به نام نامى خالق عَلَق، بخوان به اسم آن كه «از ازل تا ابد، لَمْ يَلد و لَم يولَد». طلوع كن محمد! و پيغام رسالت و امامتت را به على اعلى و خديجه ى كبرى و به همه ى عالم و اولاد آدم ابلاغ كن!

آنگاه كه هوش به كمال رسيد، وحى به گوش مى رسد، اكنون به محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وحى الهى الهام مى شود، حرف خدا را به خوبى مى شنود لذا به انقلابى عظيم قيام مى كند. با اين ايما و اشاره خداوند، با تولد رسالتى بزرگ،خورشيد عالم آرا منصوب و مبعوث مى شود و نور و گرما مى پاشد، تا ارواح خفته ى در خواب غفلت را از فساد و انجماد به در آورد و آتش كينه هاى شترى چندين ساله را با آب صاف صلح و صدق و صفا به گلستان «برد» و «سلام» و سلامت ابراهيم عليه السلام مبدل سازد. يك زن بزرگ و كودكى بزرگوار، اولين سوسن و ياسمنى هستند كه پنجره ى پاك دل را كاملاً به روى خورشيد حقيقت مى گشايند تا نور حق به اعماق درونشان بتابد. تك و تنهايند و در برابر ايشان خيل خفاشان پنجه زده به سر و سينه و دست سنگهايى كه حتى قطره اى نور ندارند. شب پره هاى شب پرست را با نور چه كار؟ همان بهتر كه به ته غار تنگ و تاريك خودخواهى شان پناه ببرند.

سردار صبح خيمه به خاور زده است و با يارى بازوانش قصد دارد با «عصايى» از جنس بلور نور، هر چه تاريكى است، ببلعد و با «ذوالفقارى» از جنس حديد، گردن خدايان بى خرد را خُرد نمايد و مسؤوليت اين رسالت را خود بر گردن بگيرد.

بت تراشان و «شيردوشان»، تاريكى تعصب و تحجر را تارتر و تيره تر مى كنند؛ اما آفتاب عالمتاب لحظه به لحظه و آن به آن اوج مى گيرد و درخشان تر مى تابد. بت پرستانِ تيره بخت، تب و تابشان تندتر مى شود، تهمت «سحر» و جادو بر رسول خدا مى بندند؛ اما در يد بيضايى او يك فرقان درخشان و يك قرآن جاويدان، خيره كننده تر از درخشش ستارگان آسمان به تلألو نشسته و بلكه فروغ همه چراغ ها از اوست.

باز كم مى آورند و چون نمى توانند دهان و لبان اين سخنگوى حق را ببندند و بدوزند، در گوش خلق خدا «پنبه» فرومى كنند. اما مگر مى شود كه يك «پرده در» و «پرده سوزِ» رسوا، كليددار قلب ها هم باشد؟ حاشا و هرگز!

موش هاى كور شب پرست كه تحمل تماشاى خورشيد حقيقت را ندارند، لايق ظلمت شب و ذلت شُبهه اند. اما باز دست ستم اين سودجويان سبكسر به كارى ديگر مى رود: پرده سياه ابرى از ابوجهل ها و ابوتعصب ها و ابوتكبّرها چون سدّى در مقابل تابش اشعه هاى نافذ خورشيد خدا كشيده مى شود، اما مگر حق، در پس پرده ى انكار پنهان مى ماند؟ بر عكس، او پرتوهاى تك تاز دعوتش را تا خاور، تا پارس، تا سرزمين سلمان- صحابى رسول اللَّه كه هنوز در پى قبله هدايت و جهت «هجرت» است- مى فرستد و دين مبين خود را عالمگير و جهان گستر مى كند.

در اين راه، مشقت ها و مرارت ها براى مردان خدا از حد و حدود افزون تر و بيشتر مى شود، اما هرگز توان مقاومت و تاب مجاهدت از دست نمى دهند چون مى دانند كه ديو باطل رفتنى است و دين حق ماندنى: «جاء الحق و زَهَق الباطل»، و همه چشم ها مى دانند، كه چون نور بتابد و فرشته ها بيايند ، ديو تاريكى خواهد رفت.

بالاخره در پى پايمردى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، رشادت هاى على عليه السلام، حمايت هاى خديجه و شهادت سبقت گيرندگان در دين و عنايت هاى خداوند يارى كننده، بذر ايمان و نهال معنويت در «بلدالامين» و ساير سرزمين ها ريشه مى دواند و برگ و بال مى گستراند. بر اثر اين موهبت و محبّت خدايى، كم كم افكار و انديشه ها از بند بندگى بتها رها و از قيد اسارت بت پرستان جدا مى شوند و زنان كه شعر و شعور آفرينش اند از زنجير و زندان و از «قافيه تنگ ننگ» مى رهند، اما آيا بى تكليف و سرمشق، و بى اسوه و الگوى نمونه، توانِ «بودن» و «شدن» و «يافتن» جايگاه خود در صفحه ى خلقت را دارند؟ محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، خديجه عليهاالسلام را، زنى از جنس بشر، امّا با روحى به بلنداى فرشتگان مى يابد. آن دو يار و دو دلداده مهربان، پيش از بعثت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم، ازدواج مى كنند، حاصل پيوند پايدار و پايه دار اين دو گل گلخانه خدايى، برها و ثمرهايى بَر دار زندگى اند اما به بار ننشسته بار سفر بسته، از دار دنيا به سراى عقبى مى روند. داغ فرزند و فراق دلبند، دل را مى سوزاند و ديده را مى گدازد، اما محمد صلى اللَّه عليه و آله صبورتر از ايوب، در برابر تقدير و تقرير خدا خواسته، صبر را پيشه خويش ساخته است. جاى اين سؤال و پاسخ باقى است كه آيا محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را ذريّه اى هست؟ دوده و دودمان پيامبر چه مى شود؟ منافقى كوردل، طعنه زنان و ياوه گويان گردن مى افرازد:

- نسل پسر عبداللَّه بريده است، او دنباله اى ندارد: محمد را نه پسرى است ماندگار و نه دخترى يادگار براى تداوم نسل او در امتداد روزگار.

ياوه سرايى و هرزه گويى آن گردنكش، خديجه كبرى عليهاالسلام را به خداى چاره ساز و بنده نواز متوسل مى كند كه، بار پروردگارا! اجاقش را كور و چراغش را بى نور كن!

كسى نمى داند اين مشكل و معما را پاسخ و پايانى هست يا نه؛ اما محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم از سويداى دل خود به اطمينان رسيده كه قفل اين معما به دست معمار هستى گشوده مى شود.

چون موعد مقرر در رسيد، پيك حضرت حق حاضر شد و محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را به محضر دوست دعوت نمود. گرچه «عالم محضر خداست»، ليكن اين حضور، تبلور ديدار عابد و معبود است، ملاقات خداى بزرگ با بزرگترين رسولان خودش؛ وصال عاشق شيدا با معشوق ازلى و ابدى. هر دو عاشق، هر دو معشوق، هر دو شيدا،هر دو شيوا هر دو پر از شور و شوق و اشتياق؛ يكى بنده اى مبعوث و برانگيخته و آن ديگر بنده پرورى است صاحب بعثت و برانگيزاننده.

بدين سان شأن شريف شاهكار خلقت به معراج و ملكوت شرفياب مى شود و در اين عروج عرفانى است كه ثمره ى شجره ى طيبه ى «طوبى» بر او عرضه مى شود؛ ميوه اى نرم تر از برگ گل، معطّرتر از مشك اعلا و شيرين تر از عسل مصفّى. محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم ميوه ى بهشتى را ميل مى فرمايد، بلافاصله از عصاره و خلاصه ى آن معجون شير و شكّر و شهد، نطفه ى، پاك و پاكيزه «فاطمه عليهاالسلام»- دختر گرامى رسول خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در صلب طاهر آن عبد خدا ايجاد مى شود و اين نطفه طاهره از صلبى طاهر به رحمى مطهره انتقال مى يابد. آرى! خديجه بزرگ به حمل اين عطيه ميمون و مبارك الهى مفتخر مى گردد و رحم او محل «رحمت» خداوند رحمان و رحيم واقع مى شود.

نُه هلال ماه كه مى گذرد، دخترى به زيبايى قرص ماه تمام- كه دردانه موهبت است از بارگاه الوهيت- پا به سرزمين خاكيان مى نهد. به ميمنت ولادت نورانى سرور و سالار زنان و بانوى بانوان جهان، زمين و زمان و عرش و فرش، پر از شور و نور، سور و سرور مى شود. همچنين غنچه شوق و اشتياق هاشميان گل كرده و همه را غرق در شادى و شعف مى كند. در خجسته ميلادش خود خدا نيز لبخندزنان بر فرشتگانش افتخار مى كند كه شاهنامه خلقتش تكميل شد.

اكنون خورشيد آسمان نبوت و امامت در «پنجگاه» خط سير بعثت است، و هنوز تا هجرت گاهى و گامى مانده كه خداوند سومين ركن ركين «اصحاب كساء» را به احمد محمود صلى اللَّه عليه و آله و سلم تحفه و هديه مى دهد، و چه ارمغان و سوغاتى زيباتر و ارزنده تر از اعطاى كوثر هدايت و نور رحمت خداوند رحمان در حق محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و امّتش مى تواند وجود داشته باشد؟ اى محمد! «اِنّا اَعْطَيناكَ الْكَوثَر».

پس نماز بگذار، و به نيت تقرب به من شترى را به قربانگاه ببر، و همچون ابراهيم صلى اللَّه عليه و آله و سلم آن قربانى را نحر كن، به شكرانه ولادت پر سعادت اين مولود پاكزاد و نيكزاد؛ چرا كه نسل ناب تو بدين وسيله تا قيام قيامت به كثرت و عزت باقى و راقى خواهد ماند.

كدامين ملامتگر رسوا، رسول راشد مرا مقطوع النّسل مى خواند؟! بداند كه با تيشه طعن تلخ او، ريشه نسل نحس او را خواهيم زد. تا ريخ شاهد انقراض نسل اين «دم بريده» بود. اين هم آيه و معجزه اى ديگر از كتابى مقدس كه هر حرفش نشانه اى از عظمت و شوكت خداوند جليل القدر است. كجايند صاحبان عبرت و اصحاب بصيرت تا نيك بنگرند و درس بگيرند؟ بدين ترتيب فاطمه زهرا عليهاالسلام چونان ستاره اى دنباله دار در گستره ى بى كرانه آسمان ولايت و امامت به دور شمس الشموس وجود، هجده مرتبه مى چرخد، بذر نور مى افشاند و هزاران هزار سياره، ستاره، شهاب و شباهنگ مى آفريند كه تا روز حشر و نشر، سلاله هاى دودمان بادوام زهرا عليهاالسلام و على عليه السلام، حلقه هاى سلسله محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلم- كه درود اَحَد و فرشتگان و مقربان درگاهش تا ابد بر احمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و آل پاكش باد- خواهند درخشيد تا به وصل معبود ازل و مسجود ابد، نايل آيند.

چرا كوثر؟

كوثر، نام نهرى است در بهشت الهى كه وصف آن جارى زلال در كلمات نگنجد، پس بماند تا وقت ديدار، ان شاءاللَّه! معنى و مفهوم رايج تر و جارى تر آن، نامى است كه خود خدا براى فاطمه اش انتخاب كرده كه بزرگمنشى، بخشندگى و خير و بركت فراوان در آن مستتر مى باشد، و من در هر منزل از منازل هجده گانه سفرم اوصافى- هر چند ناقص و قاصر- از اين بانوى ارجمند آورده ام؛ نمادى از هجده سال عمر با بركت و پربار او.

ضمناً براى زهراى مرضيه عليهاالسلام، اسامى، القاب و عناوين پرمفهوم و پرمعنايى هست كه در هر منزل به يكى از آن اسماى آسمانى اشاره كرده ام. در اين سفر پر شور و شعور، همه چيز از جمله نور و نار، راغ و باغ، گل و بلبل ،

/ 23