امام در ميدان مبارزه - زندگانی ثامن الائمه حضرت علی ابن موسی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی ثامن الائمه حضرت علی ابن موسی (ع) - نسخه متنی

سید محمدتقی مدرسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام در ميدان مبارزه

چرا امام رضاعليه السلام و لايتعهدى مأمون را پذيرفت و اگر به اين كارمجبور بود چگونه در برابر او به مبارزه ايستاد؟
پيش از گفتن پاسخ به اين پرسش، ناچار بايد به وضع جنبش مكتبى،هنگام به امامت رسيدن آن حضرت پس از پدرش، نگاهى بيفكنيم.

در حديثى آمده است: تقدير آن بود كه امام موسى كاظم، قائم آل محمّدصلى الله عليه وآله باشد، امّا شيعه اين امر را افشا كرد و خداوند تغيير مشيت داده و آن را تا سرآمدى نامعلوم به تأخير انداخت.

اين سخن بدان معنى است كه جنبش مكتبى در آن روز در سطح تصدّى امور امّت بود.

اگر چه امام كاظم در زندان هارون به زهر كشته شد،جنبش -همچنان كه از حديث استنباط مى شود- چندان آسيب نديد.

بدين ترتيب امامت امام رضا يكى از دو فرصت به شمار مى آمد:
نخست: اقدام به حركت مسلحانه كه منجر به نابودى جنبش مى شد.

دوّم: پاسخ به رويارويى و مبارزه مأمون با پذيرفتن ولايتعهدى اوجهت اقدام از طريق حكومت بدون آنكه آن را قانونى بشناسد.

همچنان كه يوسف پيامبرعليه السلام از عزيز مصر خواست تا او را بر گنجينه هاى زمين بگمارد و سپس از راهى كه مى توانست از درون نظام، دست به اصلاحات زد و نيز همان گونه كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفاى پيش از خود به عنوان يكى از اعضاى شوراى شش نفره همكاريهايى مى كرد.

كمترين فايده اين فرصت دوّم عبارت بود از حمايت جنبش مكتبى ازحذف و نابودى و پذيرش آن به عنوان يك جنبش مخالف رسمى.

بنابراين درمى يابيم كه امام عليه السلام رهبرى جنبش مكتبى را رها نكردبلكه از مركز جديد خود براى حمايت و تقويت جنبش مكتبى شيعه سودجُست و بدين ترتيب شيعيان توانستند خود را بر نظام تحميل كنند.

براى تحقيق اين اهداف، امام از شيوه زير استفاده كرد:
اوّلاً: از پذيرفتن خلافتى كه مأمون در ابتدا بر او عرضه داشته بود،خوددارى ورزيد و عدم پذيرش خود را به مأمون اعلام كرد.

شايد ردّخلافت از سوى امام به خاطر دو مسأله بوده است:
الف - چنين خلافتى جامه اى بود دوخته شده بر قامت مأمون و امثال او و نه زيبنده حجّت بالغه الهى، زيرا اين خلافت بر شالوده اى فاسداستوار شده بود.

سپاه، نظام، قوانين و هر آنچه در اين خلافت وجودداشت فاسد و نادرست بود و اگر امام چنين خلافتى را مى پذيرفت،مى بايست آن را ويران مى كرد و از داخل مى ساخت و چنين كارى در آن شرايط امكان پذير نبود.

ب - مأمون در پيشنهاد خود صادق نبود بلكه او و حزب نيرنگ بازش نقشه اى را طرح ريزى مى كردند تا پس از كسب مشروعيت براى خود ازامام، او را از بين ببرند همچنان كه همين توطئه را در ارتباط با ولايتعهدى آن حضرت عملى ساختند.

ثانياً: امام رضا شرط پذيرش ولايتعهدى خود را اين قرار داد كه او به هيچ وجه در كارهاى حكومتى دخالت نكند.

اين امر موجب شد تاحكومت نتواند كارها را به نام امام پيش ببرد و يا از آن حضرت كسب مشروعيت كند.

بدين گونه براى جهانيان و نيز براى تاريخ تا ابد روشن شدكه آن حضرت به هيچ وجه به شرعى بودن نظام اعتراف نكرد.

مأمون بارها كوشيد تا امام را اندك اندك به دخالت در امور حكومتى بكشاند،ولى امام كوششهاى او را بى پاسخ گذارد.

حديث زير نشانگر همين نكته است.

/ 28