زندگانی ثامن الائمه حضرت علی ابن موسی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی ثامن الائمه حضرت علی ابن موسی (ع) - نسخه متنی

سید محمدتقی مدرسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين نقشه موقعى به مرحله اجرا گذارده شد كه انقلابهاى علويّان درگوشه وكنار سرزمين اسلام يا سركوب شده و يا فرو كش كرده بودندوفلسفه دعوت امام به خراسان نيز پايان يافته بود و ابرها بر فراز بغدادگرد آمده و بنيانهاى انقلاب عبّاسيّان آشكار شده بودند و مأمون براى جلب خشنودى پسر عموهايش بازگشت به بغداد را در سر مى پروراندوشيوه نياكانش در پوشيدن جامه سياه وتقسيم مناصب به خويشان ونزديكانش را از نو آغاز كرده بود.

شايد حديث زير اين حالت را كه امام رضا نسبت به آن هشدار داده وآن را به مأمون اظهار كرده بود، براى ما تبيين كند.

در واقع امام مى خواست بدين وسيله به مأمون بگويد كه وى بدانچه او مى كند آگاه است، امّا بر حسب مصلحت عموم حركت مى كند.

در اين حديث آمده است: روزى امام رضاعليه السلام در گفتگويى طولانى به مأمون گفت:
"اى امير المؤمنين! در امور مسلمانان از خدا بترس و به بيت نبوّت ومعدن مهاجران و انصار بازگشت كن".

آنگاه فرمود: "من چنين مى بينم كه تو از اين شهر بيرون مى شوى و به جايگاه پدران ونياكانت بر مى گردى و در امور مسلمانان مى نگرى و اين سخن پيش خود نگاه دار و )بدان( كه خداوند عزّ و جل از تو در باره آنچه تو را بر آن گماشته، پرسش خواهد كرد".(50)

فضل بن سهل نيز اين نكته را به مأمون ياد آور مى شود.

او را مى بينيم كه از همراهى با مأمون سرپيچى مى كند، و با گفتن اين سخن از او پوزش مى خواهد كه: گناه من پيش خاندانت و عامه مردم بزرگ است و مردم مرا به خاطر كشتن برادر مخلوعت و بيعت امام رضا به ولايتعهدى ازروى نيكى يا حسادت نكوهش مى كنند و ستمگران به سعايت از من برمى خيزند پس اجازه فرماى در خراسان بمانم.(51)

امّا مأمون خواسته او رانمى پذيرد.

چون براى او تدبيرى انديشيده است.

مأمون نمى خواهد فضل را در پايگاه قدرت و در ميان ياران و هواخواهانش به كام مرگ فرستدبلكه قصد دارد او را در راه از ميان بردارد.

در روايت آمده است: مدّتى از گفتگوى ميان مأمون و فضل سپرى شده بود و ما در يكى از منازل )بين راه( بوديم كه فضل به حمام رفت.

در اين هنگام گروهى با شمشير بر او داخل شدند و به قتلش رساندند.

پس ازكشته شدن فضل، فرماندهان و سپاهيان و گروهى از مردان ذو الرياستين بر در سراى مأمون حاضر شده گفتند: او را كشت اينك ما به خونخواهى او آمده ايم.(52)

بدين سان مأمون از برجسته ترين و بزرگ ترين كانون قدرت در درون دستگاه حاكمه خلاصى يافت.

اينك پيش روى او جز امام رضا، كه اوهم اندكى بعد به شهادت رسيد، كس ديگرى باقى نمانده بود.

براستى آياهمين نزديكى شهادت امام رضاعليه السلام با كشته شدن فضل خود نمى تواندحاكى از وجود توطئه اى پليد بر ضدّ آن حضرت باشد؟
با اين دلايل و شواهد، قول مشهور علماى شيعه مبنى بر شهادت امام رضاعليه السلام به خاطر خورانيدن زهر به آن حضرت از سوى مأمون درست وراست جلوه مى كند.

علامه مجلسى در اين باره مى گويد: قول مشهور در ميان ما آن است كه امام رضاعليه السلام به واسطه زهر مأمون به شهادت رسيد.(53)

اينك اجازه دهيد به خبر شهادت آن حضرت از زبان معاصرانش گوش فرا دهيم:
الف - ابا صلت هروى از معاصران امام و از حادثه سازان يا از ناظران بر حوادث بوده و با امام عليه السلام ارتباطى نزديك و استوار داشته است.

وى درپاسخ به احمد بن على انصارى كه از وى پرسيده بود: "چرا مأمون با وجودآنكه در بزرگداشت امام رضا و اظهار محبّت و دوستى به وى مى كوشيدواو را به ولايتعهدى خود برگزيد، راضى به كشتن آن حضرت شد؟"مى گويد: مأمون او را گرامى داشت، و به وى محبت مى كرد چون به فضيلت او آگاه بود.

وى ولايتعهدى را از پس خويش بدان حضرت اختصاص داد تا به مردم بنماياند كه امام رضا به دنيا رغبت دارد و بدين ترتيب جايگاه خود را در دل وجان مردم از دست بدهد، امّا چون امام رغبتى به دنيا نشان نداد و اين امر جز به مراتب فضل وى در نزد مردم وارج او در جان و دل آنها نيفزود، متكلّمان را از شهرهاى گوناگون دعوت كرد بدين اميد كه يكى از آنها بر آن حضرت غلبه يابد واز منزلت وى در نزد علما بكاهد و در نتيجه مردم هم به ضعف وى پى ببرند.

امّا آن حضرت با هر كس از يهود و نصارا و مجوس و صابئيان وبرهماييها وملحدان و دهريها و يا ساير فرق مسلمان كه با وى مخالف بودند مناظره مى كرد، همه را مغلوب مى ساخت و بر آنها دليل و حجّت مى آورد تا آنجا كه مردم مى گفتند: به خدا او از مأمون به خلافت سزاوارتر است.

خبر چينان هم سخن مردم را به گوش مأمون مى رساندند.

وى از اين بابت بسيار خشمگين مى شد و حسادتش شدّت مى يافت.

امام هم از گفتن حقيقت در حضور مأمون پروانداشت و در بيشتر موارد به وى پاسخهايى مى داد كه او را خوش نمى آمد از اين رو مأمون خشمگين مى شد و به آن حضرت كينه مى ورزيد، امّا كينه و خشم خود را نمايان نمى ساخت،امّا هنگامى كه در باره آن حضرت هيچ چاره اى نيافت، او را با دادن زهربه شهادت رساند".(54)

ب - شيخ مفيد نيز مجملى از ماجراى شهادت آن حضرت را همراه بايكى از تفسيرهاى مربوط به علّت دشمنى مأمون با امام رضا نقل كرده وچنين گفته است:
روزى امام رضا بر مأمون وارد شد و ديد كه او براى نماز وضو مى سازددر حالى كه غلامش بر دستان او آب مى ريزد.

پس امام رضا به مأمون گفت:
"اى اميرالمؤمنين! در عبادت پروردگارت كسى را شريك مكن".

مأمون، غلام را رد كرد و خود وضويش را به اتمام رساند، امّا كينه آن حضرت را به دل گرفت.

همچنين آن حضرت عليه السلام در نزد مأمون زبان به نكوهش فضل و حسن،فرزندان سهل، گشود و خطاهاى آنان را به مأمون باز نمود وى را ازشنيدن سخنان آن دو منع كرد.

فضل و حسن از آنچه امام در باره آنها گفته بود مطلع شدند و در حضور مأمون خطاهايى بر امام بستند و به وى امورى نسبت دادند كه دور از ساحت مقدس حضرتش بود و مأمون را از گرايش مردم به او بيمناك كردند و در اين باره چندان گفتند تا سر انجام نظر او رادرباره امام رضا عوض كردند و مأمون هم به قتل حضرتش همّت گماشت.

راويان اتفاق نظر دارند كه روزى او و مأمون از يك طعام خوردندودر نتيجه امام رضاعليه السلام بيمار شد و مأمون هم خود را به تمارض زد.

محمّد بن على بن حمزه از منصور بن بشر از قول برادرش عبداللَّه بن بشرنقل كرده است كه گفت:
مأمون مرا فرمود كه ناخنهايم را دراز كنم و اين گفته را به كسى بازنگويم من نيز چنين كردم.

سپس مرا طلبيد و چيزى شبيه به تمر هندى بيرون آورد و به من داد و گفت: اين را با دستانت به هم بمال و خمير كن من نيز چنين كردم.

سپس برخاست و مرا واگذاشت و نزد امام رضا رفت و از او پرسيد: چه خبر؟ امام رضا فرمود: اميدوارم بهتر شوم.

مأمون ازوى پرسيد: من نيز بحمد اللَّه امروز خوبم.

آيا كسى از پرستاران امروز نزدشما آمده است؟ امام فرمود: نه.

/ 28