بیشترلیست موضوعات هدايتگران راه نور - زندگانى ثامن الائمّه حضرت على بن موسى عليه السلام پيشگفتار مولود فرخنده اخلاق و فضايل امام هشتم راه خدا شجره طيبه خوى افق هاى علم امام دوران امامت و رنجها امام رضا و مبارزه با فساد مأمون در انديشه تقرّب به امام امام در ميدان مبارزه سخنان تابناك امام توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مأمون خشمگين شد و بر غلامانش فرياد زد و سپس گفت: همين حالا آب انار بگير كه از خوردن آن چاره اى نيست سپس مرا )عبداللَّه بن بشر( فرا خواند و گفت: انارى براى ما بياور.من انارى آوردم و مأمون به من گفت: با دست خويش آب اين انار رابگير.من آب انار را گرفتم و مأمون آن را به دست خويش به امام رضانوشانيد و همين امر موجب مرگ آن حضرت شد.او دو روز بعد از اين ماجرا جان سپرد.از ابا صلت هروى نقل شده است كه گفت: نزد حضرت رضا رفتم درحالى كه )پيش از ورود من( مأمون از حضور آن امام بيرون آمده بود.پس او به من فرمود: "اى ابا صلت كار خود را كردند".و آنگاه به توحيد و ستايش خداوند مشغول شد.از محمّد بن جهم روايت شده است كه گفت : امام رضا بسيار شيفته انگور بود.پس مقدارى انگور تهيه كردند و در بيخ دانه هاى آن سوزنهاى زهر آلود قرار دادند و چند روزى به همان حال نگاه داشتند سپس سوزنهارا بيرون آوردند ودر آن هنگام كه امام عليه السلام بيمار بود، انگور را به نزد اوبردند و او از آن انگور خورد وهمان باعث مرگش شد.وى گويد اين زهر، يكى از كارى ترين زهرها بوده است.چون امام رضا وفات يافت، مأمون يك شبانه روز مرگ او را نهان داشت.سپس در پى محمّد بن جعفر و گروهى از خاندان ابوطالب كه درنزدش حضور داشتند فرستاد.چون آنان پيش او آمدند، مأمون اظهار تألّم و ناراحتى كرد وگريست و جسد سالم امام را به آنها نشان داد و گفت:اى برادر! بر من بسى گران است كه تو را در اين حال ببينم.من اميدواربودم كه پيش از تو از دنيا بروم، امّا خداوند چنين نخواست.سپس دستور داد آن حضرت را بشويند و كفن و حنوطش كنند و خود باجنازه او بيرون آمد و جنازه را بردوش مى كشيد تا آن را به محلّى كه اكنون امام عليه السلام در آنجا مدفون است، بياورد.اين محل خانه حميد بن قحطبه در قريه اى به نام سناباد از نواحى نوقان طوس بود.قبر هارون الرشيد در اين خانه بود و امام رضا در برابر روى او در محل قبله اين خانه به خاك سپرده شد.امام رضا از دنيا رفت در حالى كه پسرى جز امام ابوجعفر محمّد بن على كه در آن هنگام هفت ساله بود، برجاى خويش باقى نگذاشت.(55)ج - ياسر خادم، واپسين لحظات زندگى امام رضا را كه در آن روح ربّانى وخلق محمّدى اش جلوه گر شده بود، چنين توصيف مى كند: "ما با طوس هفت منزل فاصله داشتيم كه امام رضاعليه السلام بيمار شد.پس به طوس وارد شديم در حالى كه بيمارى آن حضرت شدّت يافته بود.درطوس چند روز مانديم.مأمون روزى دو بار به عيادت امام مى آمد.درآخرين روز حياتش، امام كه بسيار ضعيف شده بود پس از به جاى آوردن نماز ظهر از من پرسيد: اى ياسر! آيا مردم غذا خوردند؟ عرض كردم: سرورم با اين حالى كه شما داريد چه كسى مى تواند غذابخورد؟! پس امام عليه السلام در بستر خود نشست و فرمود: "سفره بياوريد." آن حضرت تمامى اطرافيان و خدمتكارانش را بر سفره دعوت كردويكايك آنها را مورد تفقّد قرار داد.چون غذا خوردند، فرمود: براى زنان غذا ببريد.براى زنان غذا بُردند.چون همه از خوردن فارع شدند، ضعف بر امام مستولى شد و از هوش رفت.بانگ و فرياد به پا خاست.كنيزان و زنان مأمون پا برهنه و سر برهنه بر بالين آن امام حاضر شدند، در طوس غريوو غوغا بلند شد.مأمون اندوهناك و در حالى كه به سر خود مى زدومحاسن خود را مى گرفت و مى گريست، وارد شد و در حالى كه سيل اشك بر گونه هايش جارى بود بر بالين امام رضا كه به هوش آمده بودايستاد و گفت: سرورم! به خدا نمى دانم كدام يك از اين دو مصيبت برمن بزرگ است: آيا دورى و فراق من از تو يا شنيدن تهمت مردم كه مى گويند من تو را كشتم.