پيش از ارسطو درباره حركت، دو مكتب كاملا" متضاد وجود داشته است: - حرکت جوهری (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت جوهری (1) - نسخه متنی

فاطمه نجات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيش از ارسطو درباره حركت، دو مكتب كاملا" متضاد وجود داشته است:

1) مكتب هراكليتـــوس

2)مكتب برمانيــدس.

مكتب هراكليتوس عالم را به رودي تشبيه مي‏كند كه همواره روان است و يك دم مانند دم ديگر نيست، ثبات و بقا را منكر است و مي‏گويد: هر چه را بنگري به يك اعتبار هست و به يك اعتبار نيست. به هيچ چيز نمي‏توان گفت "مي‏باشد" بلكه بايد گفت "مي‏شود". شدن نتيجه كشمكش اضداد است و به اين سبب جنگ در عالم، ضروري است و همواره كشمكش، اجزاي عالم را با هم سازش و توافق مي‏دهد و اضداد براي يكديگر لازمند. وي بي‏قراري و بي ثباتي را اصل هر چيز دانسته و فلسفه‏اش بر اين پديده بوده است. اما برمانيدس معتقد به سكون و دوام و ثبات است و مي‏گويد: وجود نه آغاز دارد و نه انجام.

وجود اين دو مكتب كه يكي حركت را اصل و اساس جهان مي‏پنداشته و ديگري حركت را موهوم و امري باطل مي‏دانسته، هر متفكر كنجكاو و از جمله ارسطو را به كوشش و بررسي وا ميدارد كه حركت چيست؟ و اقسام آن كدام است؟

در اينجا ارسطو انواع حركت را مورد بررسي قرار مي‏دهد و مهمترين نوع حركت را در كون و فساد مي‏بيند؛ زيرا هنگامي كه موجودي از بين مي‏رود و موجود ديگري به جاي آن پديد مي‏آيد اين سؤال مطرح مي‏شود: موجود اول كه قبلا" آن را مي‏ديديم، به كجا رفت و موجود دوم كه آن را نديده بوديم از كجا آمد؟ سپس ارسطو در مقام حل اين مشكل و پاسخ به اين سؤال بر آمده و مي‏گويد:

موجود حادث ، قبلا" بالقوه موجود بوده و وجود بالقوه همان ماده اولي است كه پس از پذيرفتن صورت فعليه و متحد شدن با آن، موجود بالفعل گرديده است. و در اين جا قاعده مورد بحث مطرح مي‏شود كه: "انتقال شي‏ء از مقام قوه به مقام فعل، حركت است و هر حركتي نيازمند محرك است". پس از يعقوب بن اسحاق كندي، ابونصر فارابي در آثارش به اين قاعده اشاره و به آن استدلال نموده است. وي محرك را در باب اين قاعده، علت غايي مي‏داند.

ابوعلي سينا از جمله فيلسوفاني است كه از طريق قاعده "كل حركة لا بد لها من محرك" به اثبات محرك اول پرداخته و مي‏گويد: محرك بودن محرك اول به خاطر اين است كه غايت و غرض از حركت است.

بر حسب آنچه تاكنون از يعقوب اسحاق كندي و ابونصر فارابي و ابن سينا در باب اين قاعده و اثبات محرك اول نقل شد، محرك اول علت غايي حركت است و حركت براي وصول يا تشبه به آن تحقق مي‏پذيرد.

در تاريخ فلسفه پيش از صدرالمتألهين كمتر فيلسوفي را سراغ داريم كه در مباحث حركت غور كرده باشد اگر كساني هم به بررسي همه جانبه در اين باب پرداخته باشند كمتر كسي به ابتكارات جديدي دست يافته است.

مسائل مربوط به حركت از جمله مسائل بغرنج و پيچيده است كه فلاسفه همواره در حل آن با بن بست مواجه شده‏اند.

فلاسفه پيش از صدرالمتألهين، طي ساليان متمادي حركت را در چهار مقوله عرضي: كم ، كيف ، أين و وضع منحصر مي‏كردند و ساير مقولات عرضي و همچنين مقوله جوهر را بدون حركت مي‏پنداشتند؛ در نتيجه بسياري از مسائل مبتني بر حركت همچنان لاينحل باقي مانده بود.

صدرالمتألهين با بررسي عميق در مباحث حركت، به ابتكاري تازه دست يافت و براي نخستين بار در تاريخ فلسفه، حركت در مقوله جوهر را به اثبات رسانيد و در اين راه از هيچ مشكلي نهراسيد و از هيچ گونه كوششي دريغ نكرد. وي با اثبات حركت در جوهر و هيولاي عالم، كه مستلزم حركت در ساير اعراض بلكه همه اجزاي جهان مادي است، به حل بسياري از مسائل ديگر دست يافت كه تا آن وقت از حل آنها خود را ناتوان مي‏ديد.

از جمله مسائلي كه بر حركت در جوهر مبتني است مي‏توان مسائل زير را نام برد:

1- جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس ناطقه انساني.

2- اثبات معاد جسماني و حشر اجساد به طوري كه هويت آنها با بدن عنصري محفوظ باشد.

3- اتحادي بودن تركيب ماده با صورت1.

قاعده و حركت جوهريه

صدرالمتألهين در اين باب مي‏فرمايد: "لابد في الوجود من امر غير الحركة و غير قابل الحركة و هومتحرك بذاته المتجدد بنفسه و هو مبدي‏ء الحركة علي سبيل اللزوم، وله فاعل محرك بمعني موجد نفس ذاته المتجددة لا بمعني جاعل حركته لعدم تخلل الجعل بين الشي‏ء و ذاتياته، و ذلك لان فاعل الحركة المباشرة لها لابد و ان يكون متحركا و اللازم تخلف العلة عن معلولها فلولم ينته الي امر وجودي متجدد الذات لأدّي ذلك الي التسلسل اوالدور."2

در حركت جوهريه احتياج به مفيد وجود است نه مفيد حركت. در حركات عرضيه كه طبيعت در يكي از مقولات عرضيه حركت مي‏كند، مثل حركت در كيف يا كم يا وضع ، احتياج به محركي است كه حركت را به آن افاضه كند. ولي در حركت جوهريه طبيعت متجدده احتياج به مفيض وجود دارد و نحوه وجود متجدد عبارت است از حركت ذاتي آن؛ به عبارت ديگر ، چون در حركات عرضيه جعل متحرك (جسم) عين جعل حركت نيست معلل است به محركي غير از خود؛ لذا هر متحركي را به يك محرك ثابت محتاج مي‏دانند. اما در حركات جوهريه چون جعل طبيعت عين جعل حركت است، هرگز به محركي غير از خودش محتاج نيست بلكه صرفا به جاعل وجود محتاج است.

با توجه به آنچه گذشت معلوم مي‏شود كه بنابر قول به حركت در جوهر فاعل محرك در معني موجد و جاعل طبيعت است و به اين ترتيب به هيچ وجه جاعل حركت معني نخواهد داشت؛ زيرا تخلل در جعل بين شي‏ء و ذاتيات آن محال است بنابر اين به جاي قاعده "كل حركة لا بد لها من محرك" بايد گفته شود "كل متحرك لابد لها من جاعل ."3

/ 10