چنان كه اشاره شد فلاسفه پيشين، اعمّ از مشايي و اشراقي، حركت را ويژه اعراض ميدانستند. و نه تنها حركت در جوهر را اثبات نميكردند بلكه آن را امري محال ميپنداشتند اما صدرالمتألهين وقوع حركت در مقوله جوهر را بيان ميكند و همان طور كه ذكر شد دلايلي هم بر اين امر اقامه مينمايد. وي از اينجا به وقوع حركت در جوهر پي ميبرد كه حركت در مقولات چهارگانه عرضيه دالّ بر حركت در مقوله جوهر است زيرا اعراض تابع جواهرند و در اعراض ذاتي قانون تبعيت عرض نسبت به جوهر جاري است.از جمله كساني كه حركت در مقوله جوهر را قبول نداشت، شيخ الرئيس است، او فرموده است: اگر بخواهد حركت در جوهر صورت بگيرد، سؤال ميكنيم اين جسم كه در جوهر حركت ميكند، اكنون داراي نوعي هست يا نه؟ ميگوييم هست. ميگويد اگر حركت در جوهر پديد آيد آيا آن نوع باقي است يا باقي نيست؟ اگر بگوييد باقي است آيا آن چه بعد پيدا ميشود، نوع ديگري است يا تنها يك سلسله عوارض براي او پيدا شده است؟ اگر نوع ديگري است ، پس نوع اول زايل شد و باقي نيست و اگر نوع اول باقي است و معناي اشتداد اين است كه تنها يك سلسله امور ديگر غير از آنچه به ذات شيء مربوط ميشود به آن اضافه ميگردد ، پس اشتداد پيدا نكرده است. اشتداد به اين است كه مابهالامتياز عين ما به الاشتراك باشد، اگر بنا شود نوع باقي باشد و آنچه كه اضافه شده خارج از حقيقت نوع باشد، پس اشتداد پيدا نشده است و اگر بگوييد نوع از اول زايل شد، ميگويد پس باز هم اشتداد نيست؛ چيزي معدوم شده و چيز ديگري پيدا شده است.شيخ ميافزايد حركات اشتداديه ديگر، مانند حركت در كيف، يك موضوع دارند كه آن موضوع جوهر است، و چون چنين موضوعي دارند لازم نيست كه اين انواع بالفعل باشند تا اين اشكالات به وجود بيايد. اين اشكالها از آنجا پيش ميآيد كه در حركت در جوهر، لازم بود كه انواع بالفعل باشند نه بالقوه و وقتي انواع بالفعل باشند دو اشكال لازم ميآيد: 1- تتالي انواع 2- محصور شدن غير متناهي بين دو متناهي. ولي در حركات د ر اعراض لازم نيست انواع بالفعل باشند لذا هيچ كدام از دو اشكال پيش نميآيد.6سؤال ـ چرا در جوهر لازم ميآيد انواع بالفعل باشند و در اعراض لازم نيست انواع بالفعل باشند بلكه بالقوهاند؟پاسخ ـ مرحوم جلوه در تعليقه خود بر بحث حركت جوهريه اسفار ميگويد: از آن جهت است كه ما ثابت كرديم هر حركتي نيازمند به موضوع ثابت و بالفعل است. در حركات عرضيه موضوع غير از مافيه الحركة است، موضوع جسم است. مافيه الحركة مقوله است، يعني جسم كه جوهر است در مقوله "أين" يا "كيف" حركت ميكند، آنجا مانعي ندارد موضوع امر بالفعل باشد و ما فيه الحركة امر بالقوه باشد. ولي در حركت در جوهر ديگر موضوعي نداريم و در اينجا ما به الحركة و ما فيه الحركة يعني موضوع و مقوله هر دو يك چيز است. لذا آن مقوله كه حركت در آن واقع ميشود از آن نظر كه موضوع حركت است و بايد بالفعل باشد، آن هم بايد بالفعل باشد، اين است كه در حركت جوهر لازم ميآيد كه ما فيه الحركة كه همان جوهر است، از نظر اين كه موضوع هم هست، بالفعل باشد و لازمه آن اين است كه انواع بالفعل باشند و بالفعل بودن انواع يعني تتالي انواع كه باطل است.7
ايراد صدرالمتألهين به برهان شيخ
مرحوم صدرا به شيخ چنين جواب ميدهد: شما در اين بيانتان ميان دو چيز خلط كرديد؛ از يك طرف ميان وجود و ماهيت، و از طرف ديگر ميان ما بالفعل و مابالقوه، سؤالتان اين بود كه آيا نوع جوهر در حال اشتداد باقي است يا نه؟ ما جواب ميدهيم كه مقصودتان از "باقي است" چيست ؟ مقصود اين است كه ماهيتش باقي است يا مقصود اين است كه وجودش باقي است؟اگر مقصود اين است كه وجود عينا وجود اول است ميگوييم آري وجود باقي است، باقي است به معناي اين كه وحدتش وحدت حقيقياش محفوظ است، چرا؟ چون وجود يك وجود واحد مستمر است.اما اگر مقصود شما ماهيت و ذات باشد، ميگوييم ما ثا بت كرديم كه در هر حركت اشتدادي انقلاب ذات صورت ميگيرد؛ يعني در عين اينكه وجود واحد است در هر آني داراي ماهيتي است. پس لايبقي نوع.بنابر اين ، سؤال شما كه آيا در حال اشتداد نوع باقي است يا نه، جوابش اين است كه از نظر وجود همان است امّا از نظر ماهيت. در عين حالي كه در مطلب دوم گفتيم تبدل ذات صورت ميگيرد، در مطلب سوم گفتيم يك شيء واحد است كه من اوله الي آخره باقي است، هم تبدل ذات شده است، هم شيء واحدي است كه باقي است، يعني وجود واحد متصل ممتد است و وحدتش محفوظ است، و در ماهيت هيچ وحدتي محفوظ نيست.8
برهان دوم شيخ بر رد حركت در جوهر
در باب حركت اثبات شده است كه نياز به شش چيز دارد كه يكي از آنها موضوع حركت است. حركت در اعراض واقع است چون موضوع ثابت دارند كه عبارت است از جوهر، ولي چون جوهر ديگر موضوع ندارد و اگر حركت در جوهر واقع بشود اين حركت بلاموضوع ميماند، پس حركت در جوهر محال است.