جمع نظرات شيخ در باب موضوع حركت جوهريه - حرکت جوهری (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت جوهری (1) - نسخه متنی

فاطمه نجات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با توجه به مطالبي كه در بالا ذكر شد اكنون بايد به اين بحث بپردازيم كه: آنجا كه ملاصدرا مي‏گويد موضوع حركت هيولي مع صورة ما است با بيان ديگري كه مي‏گويد در حركت جوهريّه فاعل و قابل يكي است، تخالف دارد يا ندارد. اگر توانستيم اختلاف بين اين دو بيان را از ميان برداريم اختلاف ميان اينها و بين اينكه گفته موضوع ماهيت است و بين آنچه كه گفته حافظ وحدت موجود مفارق است، به سهولت رفع مي‏شود.

اكنون وقت آن است كه به اين سؤال (آيا نظـرات ملاصـدرا متخالف است يا قابل جمع؟) جواب دهيم:

مرحوم آقا علي مدرّس در "بدايع الحكم" مدعي مي‏شود كه ميان بيانات ملاصدرا تخالف نيست؛ يعني همه آن چيزهايي را كه گفته است، با هم قابل جمع هستند و در طول يكديگرند نه در عرض يكديگر. اما اين مسأله مجددا لازم است مطرح گردد كه حكماي بعد از ملاصدرا متوجه اين جهت شدند كه حركت ملاصدرا در باب بقاي موضوع در حركت جوهريه متخالف است و نظرات ايشان در اين باب ذكر شد. حكما نيز كوشش فراوان كردند تا ببينند حرفهاي ايشان واقعا متخالف است يا همه به يك چيز بر مي‏گردد.

جمع نظرات شيخ در باب موضوع حركت جوهريه

اينكه مي‏بينيم ملاصدرا اصرار دارد كه ماده مع صورة ما را موضوع باقي بداند به اين جهت است كه ايشان قايلند كه حركت از آن جهت كه "كمال اول" است خودش قابل مي‏خواهد و فعليتي است كه اين فعليت يك امر قابلي مي‏خواهد كه حركت را قبول بكند. به تعبيري كه قبلا" نيز گفتيم حركت خودش حادث است بلكه عين حدوث است و گفتيم كه كل حادث مسبوق بقوة و مادة تحملها؛ پس نياز به موضوع از اين جهت نيست كه عرض است و نياز به موضوع دارد يا در مقوله‏هاي عرضي است، بلكه به جهت اين است كه خود حركت حادث است و هر حادثي مسبوق به قوه و مادّه حامل قوه است و اين موضوع غير از موضوعي است كه درباب اعراض مي‏گوييم. مقصود از آنچه درباب عرض و جوهر مي‏گوييم ، محل مستغني است ولي مقصود از موضوع در اينجا قابل است كه مركب از ما بالفعل و ما بالقوه باشد.10

علامه طباطبايي« رحمه‏الله »در حاشيه بر ملاصدرا اشكال وارد نموده و فرموده كه چرا صدرالمتألهين اصرار بر اثبات موضوع حركت جوهري دارند؟ و مي‏افزايند قدما موضوع را براي حركت لازم مي‏دانستند زيرا آنها فقط به حركت در اعراض قايل بودند اما حركت در جوهر كه نيازي به موضوع ندارد و دليلي نداريم كه حركت از آن جهت كه حركت است نيازمند به موضوع باشد. لذا تلاش براي اثبات موضوع در حركت جوهري تلاش بيجايي است.

علامه« رحمه‏الله »ادامه مي‏دهند كه اشكال عدم موضوع در حركت جوهري من رأسه وارد نيست.

بيان علامه طباطبايي« رحمه‏الله »شايد در اينجا تمام نباشد زيرا سخنان ايشان ناظر به اين وجه است كه حركت چون در مقولاتي صورت بگيرد كه آن مقولات عرض هستند و نياز به موضوع دارند، پس حركت هم نياز به موضوع دارد اما اگر حركت در جوهر باشد نياز به موضوع ندارد در حالي كه مي‏دانيم تلاش ملاصدرا در اين باب، بي وجه نيست زيرا وي مي‏خواهد براي حركت در جوهر كه حادث است، ماده درست كند. يعني چون حركت حادث است و هر حادثي مسبوق به قوة و مادّه حامل قوه است بنابراين اصرار دارد ماده‏اي مع صورة ما را موضوع باقي بداند.

"به اين بيان هر مرتبه‏اي از مراتب حركت قابل است براي مراتب ديگر؛ حركت تركيبي است از فعليت وقوه، تركيبي است از قابليت و مقبوليت، در باب حركت عرضيه آن قابل جسم بود و مقبول عرض، ولي در باب حركت جوهريه، هر مرتبه‏اي قابل است و هر مرتبه ديگر مقبول، يعني هر مرتبه‏اي ماده است مع صورة ما و مرتبه ديگر مقبول آن است و هكذا. ولي چون مراتب از هم منفصل نيستند لذا حركت سراسر قابليت است و سراسر مقبوليت، سراسر موضوع است و سراسر مافيه الحركة پس موضوع و ما فيه الحركة يكي شدند؛ در عين حال واقعا موضوع داريم، يعني اين چنين نيست كه ما در باب حركت در جوهر قابل و ماده قابله نداريم. و در اينجا مي‏خواهد بگويد در حركت جوهريه همه مراتب هم موضوع است و هم ما فيه الحركة و به تعبير خودشان فعل و قبول اينجا يكي است، يعني فرقشان تحليلي است. بخلاف حركت در عرض كه اختلاف قابل و مقبول واقعي مي‏باشد.

بنابر اين موضوع و ما فيه الحركة فرقشان تحليلي است، نه فرق واقعي و عيني، يعني مراتب حركت را اگر در نظر بگيريم ، تمام مراتب موضوع است براي خودش، اما با اين معني كه هر مرتبه قبل موضوع است براي مرتبه بعد، تازه فرق اين مرتبه و آن مرتبه هم به تحليل عقل است. پس نظر ملاصدرا چنين است و تضاد و تناقضي هم بين حرفهاي ايشان وجود ندارد.11

با تجديد طبايع چگونه ماده در تمام احوال باقي است؟

فعليت هيولي و وجود ماده معلول صورت است و معلول در تجدد و بقا تابع علت مي‏باشد و همانطور كه هيولي ذاتا پيوسته و گسسته نمي‏شود، در قبول اين اوصاف نيز تابع صورت است. اگر علت وجود هيولي متجدد باشد هيولي هم به تبع آن متجدد خواهد بود؛ پس با فرض حركت جوهري، محذور عدم بقاي موضوع به حال خود باقي است. كساني كه به حركت جوهري عقيده دارند در پاسخ اين سؤال مي‏گويند: اولا" علت تامه براي فعليت هيولي و تشخّص ماده، جوهر مفارق است. ثانيا اگر طبيعت سيال و صورت متجدد علت فعليت هيولي باشد، در پاسخ به اين ايراد مي‏توان گفت كه هيولي به ملاحظه جوهر عقلي در تمام زمان حركت به يك حال باقي است. توضيح آنكه قايلان به حركت جوهري مي‏گويند براي هر صورت متجدد و طبيعت سيال دو نوع جوهر است: يكي جوهر عقلي ثابت كه هرگز تغيير نمي‏كند، و ديگر جوهر گذرا و سيال، و نسبت جوهر عقلي ثابت به طبيعت سيال مانند نسبت اصل به فرع و نسبت كامل به ناقص است بنابر اين ثبات و تجدد هيولي بر حسب اختلاف ما به البقاء تفاوت دارد.

ملاصدرا در رساله حدوث در بيان اين مطلب گويد: "نحن لما حكمنا بوجود الحركة الذاتية في جميع الطبايع الجسمانية ببراهين ذكرنا ها فلاجرم حكمنا ايضا بان لكل طبيعة فلكية او عنصرية جوهرا عقليــا ثابتا ابد الدهر كالاصل و جوهرا يتبدّل الوجود، و نسبة ذلك الجوهر العقلي الي هذه الطبيعة الجسمانية كنسبة التمام الي النقص و كنسبة الاصل الي الفرع و كنسبة الفصل القريب الي الفصل البعيد."12

در حركت جوهري ، حافظ وحدت شي‏ء چيست؟

پيوستگي، جوهري است كه ماده ساده ابتدايي را بتدريج به كمال وجودي مي‏رساند. هر مرتبه ناقص كه باتشخص و عينيتي همراه است، در درون مرتبه بعدي جا مي‏گيرد و با يافتن صورت و عينيت جديدي، مرتبه‏اي از كمال را حايز مي‏شود و استعداد و آمادگي براي پذيرش كمال بيشتري پيدا مي‏كند و به نوبه خود، اين موجود جديد نيز، ماده براي مرحله پسين خود قرار مي‏گيرد و با از دست دادن صورتي، صورت جديدي مي‏گيرد و به همين رويه حركت ادامه پيدا مي‏كند. قوه بدل به فعليت مي‏شود و هر فعليتي با داشتن استعداد مرحله پسين، ماده آن مرحله قرار مي‏گيرد و صورت قبلي را از دست مي‏دهد و صورت بعدي را مي‏گيرد. پس هر مرحله‏اي از وجود در مرحله بعد از خود، عجين شده و ماده آن واقع مي‏گردد.

/ 10