دلايل نيازمندي حركت به موضوع - حرکت جوهری (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت جوهری (1) - نسخه متنی

فاطمه نجات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين اشكالي ديگر است بر حركت جوهر كه ضمن بررسي مسأله موضوع حركت جوهريه به آن پاسخ داده خواهد شد.

علل نيازمندي حركت به موضوع و بررسي‏علل در رابطه با حركت جوهري

حركت به شش چيز نياز دارد: به فاعل كه به آن "ما عنه الحركة" مي‏گويند، به قابل يا موضوع كه به آن "مابه الحركة" مي‏گويند، غايت يا "ما اليه الحركة" مسافت يا "ما فيه الحركة" زمان يا "ما عليه الحركة" و مبدأ يا "ما منه الحركة". مقصود از موضوع "ما به الحركة" يا به تعبير ديگر قابل است.

در اين تحقيق سعي بر اين است كه مسائل مذكور تا حدودي در رابطه با حركت جوهري مورد بررسي قرار گيرد.

موضوع حركت يك امر بالفعل از جميع جهات و بالقوه از جميع جهات نيست، بلكه امري است مركب از ما بالفعل و ما بالقوه و چنين امري چيزي غير از جسم نيست. همچنين هيولاي اولي كه بالقوه از جميع جهات است نمي‏تواند بخودي خود، موضوع حركت باشد. حتي اگر از ما بپرسند كه خود صورت نوعيه و صورت جسميه مي‏توانند موضوع حركت باشند يا خير، جواب منفي است چون موضوع حركت بايد مركّب از ماده و صورت و ما بالقوه و ما بالفعل باشد كه نامش جسم است.

دلايل نيازمندي حركت به موضوع

يك بيان اين است كه حركت امري است بين القوة و الفعل ، يعني امري است كه تدريجا از قوه به فعل مي‏رسد پس حادث و بلكه عين حدوث است، و ما قبلا" ثابت كرديم كه هر حادثي نيازمند به قابل است و گفتيم"كل حادث مسبوق بقوة و مادة تحملها" پس هر چه كه حدوث پيدا مي‏كند، نياز به موضوع، ماده و بدن دارد؛ به عبارت ديگر آنچه حادث مي‏شود نحوه وجودش وجود تعلقي و ربطي است و وجودش هميشه بصورت ربط بايد باشد و فرق نمي‏كند چه حركت در جوهر باشد يا غير جوهر، ما چاره‏اي نداريم غير از اينكه ماده‏اي، يك ماده قابل وجود داشته باشد و چون به‏تنهايي نمي‏تواند وجود داشته باشد ناچار بايد ماده و صورتي در كار باشد كه اين ماده و صورت حركت را قبول كند.

وجه ديگر در مسأله موضوع حركت، مسأله حافظ وحدت است، يعني حركت از آن جهت نياز به موضوع دارد كه بدون آن وحدتش حفظ نمي‏شود ولي مسأله "حافظ وحدت" بنابر اصالة الوجود يكسره حل شده است، قدما معتقد بودند كه اگر حركت در مقوله‏اي صورت بگيرد، مخصوصا اگر حركت اشتدادي باشد، آن مقوله داراي انواع بالقوه است. اين انواع بالقوه نيازمند به يك حافظ وحدتي هستند. اين موضوع است كه دائما از نوعي به نوع ديگر خارج مي‏شود و همان موضوع ملاك وحدت اين انواع بالقوه است.

مرحوم ملاصدرا روي فلسفه خودش ثابت كرد كه وجود خود آن مقوله ملاك وحدت است، نه موضوع. پس اگر ما ملاك نياز به موضوع را مسأله حافظ وحدت بدانيم، طبق نظر مرحوم ملاصدرا در حركت جوهريه نيازمند به موضوع نيستيم همچنان كه با اين ملاك در حركتهاي عرضي هم نيازمند به موضوع نمي‏باشيم. پس حافظ وحدت در جوهر خودش است.

يك وجه هم كه وجه ضعيفي است اين است كه حركت خودش عرض است و لذا نيازمند به موضوع است. اين وجه از نظر محققان مردود است.

واضح است كه اين دليل در حركات جوهريه نمي‏آيد، چون بر فرض صحت اين حرف تنها حركات عرضيه مي‏توانند عرض باشند و حركات جوهريه عرض نيستند چون حركت در هر مقوله‏اي تابع آن مقوله است و حركت در جوهر، جوهر است و حركت در عرض، عرض.9

آيا آراي صدرالمتألهين در مورد بقاي موضوع در حركت جوهري متناقض نيست؟

اين خود يك اشكال است كه در باب حركت در جوهر مسأله بقاي موضوع كه در هر حركتي لازم است، چگونه بايد حل شود. در اينجا مي‏شود گفت كه كلمات مرحوم ملاصدرا در اين مورد متناقض يا متخالف است و حكماي بعد از ايشان مثل آقاي علي زنوزي در "بدايع الحكم" متوجه شده‏اند و خود حاجي هم در حاشيه‏اي كه در اينجا دارد متوجه اين تخالف شده است كه مرحوم آخوند در جاهاي مختلف "اسفار" و در كتب متعدد مسأله بقاي موضوع را به انحاي مختلف جواب داده است.

آراي ملاصدرا در مورد بقاي موضوع در حركت جوهري

ابتدا نظر ايشان را بيان مي‏كنيم و سپس به سؤال بالا پاسخ مي‏دهيم:

يكي از جوابهاي ملاصدرا اين است كه در باب حركت در جوهر نيز موضوع باقي است، اينجا هم موضوع باقي داريم و آن ماده است.

و منظور ايشان هيولاي محض نيست تا اشكال بر آن وارد شود بلكه "هيولا مع صورة ما" است يعني ما فيه الحركة صور جوهريه است؛ يعني صور جوهريه به اعتباري ما فيه الحركة هستند و به اعتباري باهيولي هم موضوع هستند؛ به اين معني كه هيولي آنا فانا صورتهايش تغيير مي‏كند، چون يك صورت واحد متصلي است كه اين صورت واحد متصل تحليل مي‏شود به صورتهاي غيرمتناهي؛ "هيولي في كل آن مع صورة"

پس ما يك امر ثابت باقي داريم و آن "هيولي مع صورة ما" است يعني من اول الحركة الي آخرها، هيولي مع صورة ما ثابت و باقي است. در اينجا مسأله ثابت موضوع را باثبات هيولي مع صورة ما توجيه مي‏كند.

ولي در بعضي از كلمات مرحوم آخوند آمده است كه آنچه باقي است خود ماهيت است؛ و اين خيلي عجيب است چون وي قايل به تبدّل ذات است، مگر اينكه مقصودش از ماهيت، ماهيت جنسي باشد نه ماهيت نوعي، يعني همان جنس الاجناس ، يعني خود مقوله را در نظر بگيرد و بعد هم فرضا كه ما بگوييم ماهيت باقي است؛ ماهيت كه امر اعتباري است و از آن كاري بر نمي‏آيد كه بتواند حافظ وحدت باشد.

در بعضي از كلمات ديگر ملاصدرا آمده است كه حافظ وحدت مراتب در حركت جوهري، امر مفارق و مجرد است، اين هم نظر سوم.

سخن ديگر ايشان اين است كه نياز به موضوع براي اين است كه حافظ وحدت مراتب حركت باشد، نفس صور جوهريه خودشان وحدت دارند و همان مافيه الحركة كه وحدت دارد من اوله الي آخره خودش حافظ وحدت خودش است و نيازي به موضوع ندارد.

در جاي ديگر ايشان مي‏فرمايند كه نياز به موضوع و بقاي آن تنها در حركات عرضيه صادق است. در حركات ذاتي ما نياز به چنين موضوعي نداريم و اينجاست كه ملاصدرا تعبير مي‏كند كه فاعل و قابل يكي است. مقصود از اين حرف اين است كه از نظر حركت، حركت در اينجا چيزي نيست كه نياز به موضوع داشته باشد.

در باب جواهر كه متحرك بالذات هستند، حركت از لوازم وجود اين متحرك است نه از عوارض وجود آن. نسبت حركت با جوهر جسماني، نسبت بعد است با آن؛ يعني حركت چيزي است كه از حاق ذاتش انتزاع مي‏شود نه اينكه حقيقتي است كه به آن ضميمه مي‏شود. پس وقتي كه نسبت حركت ذاتي با متحركش نسبت لازم به ملزوم شد در نتيجه به يك اعتبار در اينجا فاعليت و قابليت نيست و به يك تعبير فاعل و قابل يكي است و ملاصدرا مي‏خواهد بگويد كه در اينجا فاعليت و قابليت حقيقي نيست.

وقتي اينگونه شد، ديگر جايي براي موضوع باقي نمي‏ماند. چون نياز به موضوع را ما از راه "قابليت" و يا "عرضي بودن" حركت اثبات كرديم و اينها در حركت ذاتي وجود ندارد چون اصلا" قابليت حقيقي در كار نيست. و نيز حركت در جوهر عرضي نمي‏تواند باشد چون حركت در اعراض است كه عرضي است اما حركت در جوهر مثل خود جوهر، جوهر است. بطور كلي حركت در هر مقوله‏اي تابع همان مقوله است؛ إن كان عرضا فعرض و إن كان جوهرا فجوهر.

/ 10