دلايل وجود حركت در جوهر - حرکت جوهری (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت جوهری (1) - نسخه متنی

فاطمه نجات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دلايل وجود حركت در جوهر

مرحوم صدرالمتألهين براي اثبات حركت جوهريه به سه صورت استدلال كرده است:

1) مسأله تبعيّت اعراض است از موضوعات و مي‏فرمايد نحوه وجود عرض نحوه وجود تعلق به موضوع است. در واقع بطوري كه ايشان و ديگران اثبات كرده‏اند، عرض از مراتب وجود جوهر است، لذا محال است حركت در عرض صورت بگيرد و در جوهر صورت نگيرد. بنابراين حركاتي كه ما در اعراض مي‏بينيم، محال است صورت بگيرد و جوهري كه اين عرضها به آن قائم هستند ساكن باشند و فقط اين عرضها بر روي آنها بلغزند؛ رابطه عرض و جوهر قويتر از اين حرفهاست پس حركتهاي محسوسه در اعراض دليل بر حركت جوهر است و مرحوم آخوند از حركت اعراض حركت جواهر را اثبات مي‏كنند.4

در اين دليل اعراض به عنوان نمودها و شؤون وجود جوهر، معرّفي شده‏اند و اين مطلب در مورد كميتهاي متّصل، قابل قبول است زيرا ابعاد و امتدادات موجود جسماني چيزي جز چهره‏هايي از آن نمي‏باشد؛ همچنان كه مي‏توان آن را در مورد كيفيتهاي مخصوص به كميّات مانند اشكال هندسي نيز جاري دانست امّا مقولات نسبي چنان كه بارها گفته شده مفاهيم انتزاعي است و تنها منشأ انتزاع بعضي از آنها مانند زمان و مكان را مي‏توان از شؤون وجود جوهر به شمار آورد، بازگشت آنها هم به كميات متصل است و اما كيفياتي از قبيل كيفيات نفساني كه به معناي دقيق كلمه "اعراض خارجيه" مي‏باشند هر چند به يك معني نمودها و جلوه‏هايي از نفس به شمار مي‏روند ولي وجود آنها عين وجود نفس نيست بلكه نوعي اتحاد - نه وحدت - ميان آنها با نفس، برقرار است و از اين روي، جريان اين دليل در چنين اعراضي دشوار است.

2) دليل دوم وي بر حركت جوهريه، از دو مقدمه تشكيل مي‏شود:

الف ـ تحولات عرضي ، معلول طبيعت جوهري آنهاست.

ب ـ علت طبيعي حركت بايد متحرك باشد؛ نتيجه آن كه ، جوهري كه علّت حركات عرضي است بايد متحرك باشد.

امّا مقدمه اوّل ، همان اصل معروفي است كه مي‏گويد فاعل قريب و بي‏واسطه همه حركات ، طبيعت است و هيچ حركتي را مستقيما نمي‏توان به فاعل مجرد، نسبت داد.

مقدمه دوم نيز به اين صورت قابل تبيين است كه اگر علت قريب و بي واسطه معلول، امر ثابتي باشد، نتيجه آن هم امر ثابتي خواهد بود.

ممكن است سؤال شود كه اگر طبيعت جوهري ذاتا متحرك است پس چرا گاهي معلولات آن كه همان اعراض باشند، ساكن و بي‏تحرّك هستند؟ و چرا نمي‏توان سكون اعراض را دليل بر سكون طبيعت جوهري دانست؟

اين سؤال را چنين مي‏توان پاسخ داد كه طبيعت جوهري، علّت تامه حركت نيست بلكه تأثير آن، منوط به شرايط خاصي است كه با فراهم آمدن آنها حركات عرضي هم تحقق مي‏يابد و حركت فعلي است كه نيازمند به فاعل طبيعي است هر چند فاعل آن، علت تامه حركت نباشد.

اما در بررسي دليل دوم اشكال دقيقي را مي‏توان طــرح كرد كه حركت ـ همچنان كه خود صدر المتألهين تبيين فرموده است ـ ما بازاي عيني مستقلي از منشأ انتزاعش يعني وجود سيّال جوهري يا عرضي ندارد، پس حركت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض، عين وجود آن خواهد بود و حركت در هر مقوله‏اي تابع آن مقوله است و علّت آن هم همان علت وجود جوهر يا عرض مي‏باشد. بنابر اين چه مانعي دارد كه وجود سيّال عرض را مستقيما به فاعل الهي و ماوراي طبيعي نسبت دهيم و نقش جوهر را در تحقق آن نظير نقش ماده براي تحقق صورت به حساب آوريم نه به عنوان علت فاعلي؟ و اگر چنين فرضي صحيح باشد از راه فاعليت جوهر نسبت به اعراض و حركات آنها نمي‏توان براي اثبات حركت دو جوهر استدلال كرد و در واقع بازگشت اين اشكال به ترديد دو مقدمه اول است. ولي به هرحال اين دليل حداقل به عنوان يك بيان جدلي براي كساني كه فاعليت طبيعت جوهري را براي اعراض و حركات آنها پذيرفته‏اند نافع خواهد بود.

3) اين دليل از شناختن حقيقت زمان به عنوان بعدي سيّال و گذرا از ابعاد موجودات مادّي به دست مي‏آيد و شكل منطقي آن چنين است:

هر موجود مادي، زمانمند و داراي بعد زماني است و هر موجودي كه داراي بعد زماني باشد تدريجي الوجود است؛ پس وجود جوهر مادي، تدريجي يعني داراي حركت خواهد بود.

اما مقدمه اول: زمان، امتدادي است گذرا از موجودات جسماني نه ظرف مستقلّي از آنها كه در آن گنجانيده شوند. اگر پديده‏هاي مادي داراي چنين امتداد و گذرايي نبود،قابل اندازه‏گيري با مقياسهاي زماني مانند ساعت و روز و ماه و سال نمي‏بود، چنانكه اگر داراي امتدادهاي مكاني و مقادير هندسي نبود با مقياسهاي طول و سطح و حجم اندازه‏گيري نمي‏شد و اساسا اندازه‏گيري شدن هر چيزي با مقياسي خاصّ، نشانه سنخيت بين آنهاست.

/ 10