از زمان ارسطو اين حرف مطرح شد كه زمان مقدار حركت است، نه جوهر مادي است و نه جوهر مجرد و نه يك عرض غير قارّ و نه خود حركت، بلكه عبارت است از مقدار حركت. اين نظريه را فلاسفه اسلامي قبول كردهاند با اين تفاوت كه ارسطو و بوعلي زمان را مقدار حركت وضعي فلك به دور خود ميدانستند ولي صدر المتألهين زمان را مقدار حركت جوهري ميداند، ولي اين كه زمان را مقدار حركت جوهري فلك ميداند يا مقدار حركت جوهري كل عالم، بيان خواهد شد.18ب) اصل حركت جوهري و زمان: حال سؤال اين است كه : زمان چيست؟ زاده چه ميباشد؟ تقدم و تأخر از كجا ميآيد؟ قبل و بعد بودن حوادث جهان چه علتي دارند؟ اين گذشت و سيلان مستمر چگونه حاصل ميشود؟كوشش در جهت يافتن ريشه تقدم و تأخر، نشان ميدهد كه قبليت و بعديت بايد در جايي ذاتي باشد. يعني بايد امري در جهان يافت شود كه خودش و به اقتضاي هويتش وجودي ممتد و گسترده داشته باشد و تقدم و تأخر آميخته با او و عين هستي او باشد؛ به عبارت ديگر اگر حوادث ، قبل و بعد خود را وام دار چيزي هستند و از جايي عاريت گرفتهاند، خود آن چيز بايد اين پسي و پيشي را به عاريت نگرفته باشد و بلكه تقدم و تأخر عجين با هويت او باشد و اگر هر جا سؤال از علت آن جايز است، در آن امر، اين سؤال جايز نباشد و ريشه تقدم و تأخر به چيزي بيرون از خود او وابسته نباشد. و در اين قبليت و بعديتها كه با يكديگر مجامع نميشوند، بايد برسيم به يك حقيقتي كه قبليت و بعديت غير مجامع در آن ذاتي باشد؛ به عبارت ديگر به يك قبليّت و بعديّتي برسيم كه حقيقتش عين تصرم و عين تجدّد دائم و انقضا باشد. اين همان است كه اسمش را "زمان" ميگذاريم پس حقيقتي داريم كه اين حقيقت ملاك اين تقدم و تأخر است.حكما عقيده داشتند كه زمان حقيقتي است كه اجزاي آن ذاتا ـ و نه به دليل امر ديگر و زمان ديگر ـ نسبت به هم تقدم دارند، و اين تقدم را هم از جايي بيرون از خود كسب نكردهاند. بلكه لازمه ماهيت آنهاست . زمان هويتي است جاري و سيال و سكون ناپذير و حوادث جهان به دليل همنشيني با اين سيلان مستمر، موصوف به تقدم و تأخر ميشوند. به سخن ديگر اتصاف حوادث به صفات قبل و بعد، عاريتي است اما اتصاف اجزاي زمان به قبليت و بعديت، ذاتي و از پيش خود است؛ و باز به تعبير ديگر، حوادث با زمانند نه زمانمند. به گمان آنان، زمان بعدي از ابعاد هستي موجودات مادي نبود بلكه حامل يا همنشيني بود كه صفت سيال بودن خود را به همنشينان خود سرايت ميداد. ايشان ذاتا در گذر و جريان نبودند بلكه زمان اين مهر و نشان را بر آنها مينهاد.ملاصدرا ميگويد هيچ گاه چيزي نميتواند صفتي را پذيرا شود كه لازمه ذاتش خلاف آن صفت باشد. نميتوان چيزي را كه مكان پذير نيست در مكان جاي داد. اشيا و كاينات مادي اگر ذاتا ثابت و با قرار باشند، هيچ گاه بي قرار و نا آرام نخواهند شد و بر آنها زمان نخواهد گذشت، گذشت زمان بر چيزي، دست كم نشانه آن است كه آن چيز پذيراي زمان است و اين پذيرندگي ريشهاي دروني ميخواهد.موجودي كه هستياش نسبت به اجزاي زمان بي تفاوت نيست و در هر لحظه به گونهاي است و همراه با تغييري، نشان دهنده اين است كه هويتش با زمان پيوندي دارد ريشه دار و نه پيوندي بالعرض و تحميلي از خارج.از اين رو نميتوان موجودات مادي را موجوداتي پنداشت ذاتا آرام و به تبع زمان ناآرام . اگر موجودات مادي خودشان ناآرام نباشند، همنشين و پذيراي موجودي نا آرام نميشوند. اين همنشيني دليل سنخيت است."عقل سليم حكم ميكند كه محال است موجودي از موجودات زماني و مكاني از نظر هويت وجود خارجي ، از همنشيني با زمان و مكان دست بكشد و ثابت الوجود گردد بطوري كه زمانها براي او فرقي نداشته باشد و مكانهاي مختلف براي او بيتفاوت باشند و هر كه اين را روا بداند با مقتضاي عقل خود ستيزه كرده و زبانش با دلش به دشمني برخاسته است. از اين رو در مورد جسم كه زمانها برايش متفاوتند و گذشته و حال و آينده برايش نو ميشوند،بايد اين امر به دليلي ذاتي و داخلي باشد."19 صدرالمتألهين عقيده دارد كه :موجودات ذاتا زمانمند هستند و زماندار بودن حوادث و ترتيب وقوع آنها از خود آنها سرچشمه ميگيرد نه از عامل خارجي. حوادث اند كه ترتيب دارند و آنگاه زمان از ترتيب ذاتي آنها اتخاذ شده است نه اينكه حوادث بر حسب زمان ترتيب يابند.اگر قبلا" چنين ميانديشيديم كه اجزاي زمان نسبت به هم تقدم و تأخر مييابند، اينك در پرتو تحليل فوق در مييابيم كه حوادث ، خودشان نسبت به هم تقدم و تأخر دارند و چون اين تقدم و تأخر را بطور مستقل و منتزع از حوادث در نظر بگيريم، بر آن نام زمان مينهيم.صدرالمتألهين زمان را امري ذهني و عقلي ميداند؛ بدين معنا كه استقلال بخشيدن به زمان فقط در ذهن صورت ميگيرد اما در خارج، زمان عين موجود زمانمند است و اين دو يكي هستند؛ درست مانند ابعاد هندسي جسم و ابعاد سه گانه جسم كه در خارج، دو امر مستقل از هم نيستند. جسم همان جوهر سه بعدي است. تنها در ذهن است كه ميتوان بعد را به صورت مفهومي مستقل در نظرگرفت.اشياي مادي به دليل هستي خاصشان سه بعدي و محبوس مكانند. زمانمندي اجسام نيز نشانه نوعي امتداد در هستي آنهاست و زمان را بعد چهارم ماده ناميدهاند كه منبعث از سيلان دروني كاينات ميباشد.طبق نظريه حركت جوهري، زمان مستقل از جهان وجود ندارد و مجموع جهان نيز در زمان واقع نيست بلكه زمان از خود جهان برميخيزد. جهان يك حركت بيش نيست و حركت از آن جا كه يك موجود سيال و تدريجي الوجود است، اجزايش با هم وجود نمييابد و بدين سبب جهان فردا، همان فردا حادث خواهد شد. نه اينكه جهان موجود باشد ولي در فردا واقع شدنش موكول به گذشت زمان باشد. گذشت زمان، گذشت جهان است نه ماندن جهان و عبور زمان از روي آن. گذشت جهان يعني حركت جهان و حركت جهان يعني حدوث تدريجي آن و حدوث تدريجي آن يعني پديد شدن آن در هر لحظه.
ملاصدرا ميفرمايد:"بدانكه بسا در ميان حقايق وجودي، هويتي هست كه داراي شؤون و اطوار نو شونده و متفاوت است كه اين تفاوت از "تقدم و تاخري ذاتي" ريشه ميگيرد. كه در آن ذات، قبل و بعد، ذاتا غير قابل جمعند.نزد عموم حكما، زمان چنين چيزي است و نزد ما صورت طبيعي چنان است كه زمان نزد آنان؛ با اين فرق كه صورت طبيعي هويتي جوهري است. اما زمان عرضي است و حق اين است كه هويت جوهري بايد ذاتا داراي صفات فوق باشد نه زمان. چرا كه زمان، نزد آنان عرض است و وجودش تابع وجود چيزي است كه آن را مقدار ميبخشد. لهذا زمان مقدار طبيعت است از آن رو كه ذاتا نوشونده است. همچنانكه اجسام هندسي مقدار اين طبيعت اند از آن رو كه پذيرنده ابعاد سه گانه است.بدين قرار طبيعت دو مقدار و دو امتداد دارد كه يكي از اين دو تدريجي و زماني است و در وهم به قبل و بعد زماني تقسيم پذير است و هر كس در ماهيت زمان كمي تفكر كند، خواهد دانست كه زمان مستقل خرد و عقل يافت نميشود و عروض زمان بر اشياي زماندار، مانند عروض حرارت و سياهي و نظاير آنها نيست؛ بلكه زمان امري است كه از اشياي زماندار انتزاع ميشود و چنين امر عارضي وجود خارجياش عين وجود همان شيء زمانمند است؛ زيرا در اينجا عارضيت و معروضيتي در كار نيست مگر به حسب اعتبار ذهن و چون وجود خارجي زمان اين گونه است، از اين رو تجدد و سيلان و حدوث و استمرار چيزي است كه در ذهن بدان اضافه ميشود."20