شارع حكيم، ما را موظّف كرده كه به هنگام درد در جستجوي دوا و درمان باشيم. حضرت مصطفي(ص) مي فرمايد: «لِكلّ داء دواء فاذا اصيب دواء الداء برأ باذن الله عزّ وجلّ ».31 هر دردي را دارويي است كه چون بدان دسترسي باشد به اراده خداي بزرگ شفا يابد.)) احمد حنبل، از اسامة بن شرك روايت كرده كه گفت: در محضر پيامبر(ص) بوديم. گروهي از اعراب آمدند و گفتند: اي رسول خدا، آيا ما به مداواي بيماري ها اقدام كنيم؟ حضرت فرمود: «آري، اي بندگان خدا، مداوا كنيد; زيرا خداي - عزّ و جلّ - دردي نيافريده مگر آنكه براي آن دوايي قرار داده است، جز يك درد. پرسيدند: آن درد چيست؟ فرمود: پيري.»32 البته «امر به مداوا» با «توكّل» منافاتي ندارد، همانگونه كه برطرف ساختن گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما با وسائل مخصوص خود منافي توكّل نيست. ابن قيم جوزي گويد: «توحيد كامل نمي شود مگر با مباشرت اسبابي كه خداوند آنها را مقتضي براي مسبّبات آن با همان قدر و منزلت قرار داده است وتعطيل اين اسباب مخلّ توكّل است; همانگونه كه در اراده و حكمت خلل آفرين است و شايد برخي تصوّر كنند كه در پي اسباب و عوامل نرفتن، بر قدرت توكّل مي افزايد، در حالي كه چنين نيست و ترك اسباب از روي عجز، منافي توكّل است كه حقيقت آن اعتماد نمودن قلب به خدا براي دستيابي به چيزي است كه در امر دين و دنيا بنده را سودمند باشد و آنچه را در دنيا و دين زيانبار است دفع كند و با چنين اعتمادي بايد در پي اسباب و عوامل رفت وگرنه حكمت و شريعت را تعطيل كرده است، پس نبايد يك بنده، ناتواني خود را به حساب توكّل بگذارد و توكّل خود را عامل عجز و ناتواني قرار دهد. با اينكه پيامبر خدا به ما خبر داده كه هر دردي را درماني است و اين طبيب است كه در تشخيص درد و درمان خطا مي كند. لذا آن حضرت مي فرمايد: خداوند بزرگ دردي نفرستاده مگر آنكه براي آن دوايي قرار داده است، آنكه دانست دانست و آنكه ندانست ندانست.»33 ابن قيّم مي افزايد: «برخي داروهاست كه دردها را درمان مي كند ولي عقل بزرگان اطبا به آنها نرسيده و دانش آنها و تجربه ايشان و معيارهاي آنان بدان دست نيافته است; اينها عبارتند از: داروهاي قلبي، رواني، قوت قلب، اعتماد به خدا، توكّل بر او، تضرّع به آستانه حق، التماس و التجا به محضر او، دعا، توبه و استغفار، صدقه و كمك به دردمندان و گرفتاران و... داروهايي است كه امّت ها با وجود اختلاف در دين وملّت، آنها را تجربه كرده اند و اثر آن را در بهبودي از بيماري ها ديده اند در حالي كه دانش و تجربه و مقياس هاي داناترين پزشكان به آن دسترسي ندارد. ولي ما و امثال ما موارد بسياري از اين امور را تجربه كرده ايم و ديده ايم. اين داروهاي معنوي كاري از پيش مي برد كه از داروهاي طبيعي ساخته نيست. و داروهاي طبيعي در برابر آنها مانند داروهاي سنّتي در نظر اطبا است! و اين امور به مقتضاي حكمت الهي و قانوني است كه در جهان جاري ساخته و از حكمت و قانون خارج نيست، چيزي كه هست در نظام علّت ها، علل و اسباب متنوّع اند كه بايد شناخته شوند. هنگامي كه قلب با آفريدگار جهان رابطه برقرار مي كند، آفريدگاري كه خالق داروها و مدبّر طبيعت و هدايتگر آن در جهت اراده و خواسته خود مي باشد، همان آفريدگار را داروهاي ديگري است كه دل هاي مهجور و بريده از حق بدان دسترسي ندارند. از نظر علمي به اثبات رسيده كه هرگاه روح ها نيرومند گردند و نفس و طبع قوي باشند، مي توانند با درد مقابله كنند و بر آن پيروز آيند، حال چگونه مي توان انكار كرد كه نفس و طبع توانمند باشند و با تقرّب به خداوند و انس با او و محبّت او و لذّت ذكرش شادمان گردند و با تمام قوا به او رو آورند و با تمركز از او ياري جويند و بر او توكّل كنند و اين سرمايه هاي معنوي، كارآيي بيشتري از داروهاي طبيعي نداشته باشند، به گونه اي كه درد را به كلّي برطرف سازند؟! اين حقيقت را كسي جز مردم جاهل و محجوب از نور حقيقت و تيره دل و دور افتاده از خداوند و حقيقت انسانيّت، منكر نمي شوند.»34 مؤلّف كتاب «معجزات الشفاء بماء زمزم» همچنين مي نويسد: «امّا درباره آب زمزم بايد گفت: موارد بسياري است كه دانش پزشكي حيرت زده و درمانده است و گاه نااميد از درك رمز و راز آن; مواردي كه شفاي بيمار جز با آب زمزم نبوده است. در اينجا به ذكر برخي مي پردازيم كه براي ما با صدق عقيده به اثبات رسيده و كساني با نيّت استشفا از آب زمزم نوشيده اند و خداوند آنان را شفا داده است و داستان خود را باز مي گويند و تجربه شخصي خود را در اين اعجاز و اثر بخشي، مورد تأكيد قرار مي دهند.»